eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 ‌‌★طوفان از سر ڪار ڪہ برمیگشتم یہ سر بہ خونہ رفتم تا چند دست لباس براے سفرم بردارم . فردا ساعت پنج صبح پروازم بود. قرار بود دو روز دیگر برویم ڪہ امروز خبر دادند پرواز جلو افتاده و باید زودتر حاضر باشم زنگ زدم و سفارش غذا دادم. ساعت ۴ کلاس داشتم. باید یہ جورایے ڪلاسم را تمام و با بچہ ها خداحافظے میڪردم. از آن طرف هم میرفتم خونہ پیش مامان وبابا وسیدعلے. یڪ امشب را باید با علے تنها سر ڪنم میدانم امشب سخت میگذرد براے من. بعد از خوردن غذا لباس پوشیدم .دنبال پاڪت براے وصیت نامہ ام میگشتم. ڪشو میز اتاق خواب را باز ڪردم ڪہ با عڪس عروسیمان مواجہ شدم. دست بردم و برش داشتم . این منم دامادے ڪہ تمام دنیا وعقبایش را در ڪنار این عروس حس میڪرد. باید از تو بگذرم ،از همہ چیز باید بگذرم. عڪس را سر جایش میگذارم و پاڪت را برمیدارم. وصیت نامہ ام را روے میز میگذارم واز خونہ بیرون میروم. ڪلاس را تمام میڪنم .موقع برگشتن بہ خانہ دلم عجیب شور میزند.از اینڪہ باید سیدعلے را بگذارم و بروم نگرانم. تلفنم زنگ میخورد. فورا دڪمہ اتصال را میزنم و روے بلندگو میگذارم _سلام سعید ، دارم رانندگے میڪنم ڪارم دارے؟ صدایش گرفتہ بود. سعید_سلام . میخواستم بدونم پروازت ساعت چنده؟ _ساعت پنج ، چطور؟ میخواے مانع رفتنم بشے؟ سعید_من نہ ولے ... _چيہ بگو دیگہ با فاصلہ حرف میزند سعید_طوفان... یہ سر باید بیاے ...بریم... بیمارستان . _بیمارستان براے چے؟ڪسے چیزیش شده؟ سعید_پشت سرتم ماشینو بزن ڪنار بہت میگم. دلشوره ام بیشتر میشود. سعید هیچوقت خبرهاے خوبے برایم نداشت. ماشین را ڪنار میزنم و پیاده میشوم. اشاره میڪند سوار شوم. سوار ماشینش میشوم و او حرڪت میڪند. _بگو چے شده؟ سعید_نگران نشو ...چطور بگم فاطمہ تصادف ڪرده . شوڪہ شدم _فاطمہ ؟ چیزیش شده؟ حالش خوبہ؟ ڪجا بوده؟ یڪ لحظہ یادم بہ سیدعلے می افتد. _سی...سیدعلے چے؟ اون پیشش بوده؟ سعید بہ من نگاهے مے اندازد و دنده را عوض میڪند. سعید_ باهم بودن _یا قمربنے هاشم ،سعید بگو حالش چطوره؟ سعید_من نمیدونم خبر ندارم گفتم باهم بریم.بچہ ها الان بہم خبر دادن _یاخدا ، واے ... این دم رفتن دیگہ این چہ بلایے بود سر من اومد. سعید_فڪر ڪنم قسمت نیست برے، باید بمونے و روے پروژه ات ڪار ڪنے _چے میگے ،پروژه ڪجا بود، بچہ ام از همہ چیز مهمتره خدایا خودت ڪمڪش ڪن یا امام حسین خودت نگهدار هدیہ ات باش. بہ بیمارستان میرسم و هنوز ماشین توقف نڪرده در را باز میڪنم و با عجلہ بہ سمت ورودے میدوم. از پذیرش میپرسم ڪسے با این مشخصات با یہ بچہ اینجا نیاوردند؟ منشے پذیرش با ڪمے گشتن میگوید _چرا؟ دونفر بودند. دوخانم و یہ بچہ برید اورژانس بہ سمت اورژانس میدوم و دنبال نشانے از فاطمہ میگردم. تمام تخت ها را چڪ میڪنم. تا میرسم بہ یڪ تخت ڪہ فاطمہ رویش خوابیده و گریہ میڪند و خانمے با چادر مشکے ڪنارش نشستہ بود. فقط دنبال سیدعلے میگردم. دستپاچہ داد میزنم _سید ...سیدعلے ڪو ؟ ڪجاست؟ فاطمہ بلند میشود و با گریہ میگوید اورژانس اطفال همان موقع زن دایے و مامان و بابا و طاهر هم از راه میرسند. فقط نمیدانم چگونہ خودم را بہ اورژانس اطفال میرسانم. طاهر هم بہ دنبالم می آید. بچہ ها را یڪ بہ یڪ نگاه میڪنم تا بہ سیدعلے میرسم. آرام خوابیده بہ سمتش میروم .پیشانیش را میبوسم و میخواهم بغلش ڪنم ڪہ پرستارے می آید و اجازه نمیدهد. پرستار_لطفا بغلش نڪنید. شما پدرش هستید؟ _بلہ پرستار_باید از بدنش عکس گرفتہ بشہ ببینیم شکستگے داره یا نہ.فعلا ڪہ چیز خاصے ازش ندیدیم. چون تو بغل بوده و موقع افتادن مادرش روش افتاده باید ببینیم آسیبے ندیده باشہ تو هم فڪر میڪنے فاطمہ مادرش هست؟ برایت بمیرم علے ڪوچڪ من ڪہ بے مادر بہ این روز افتادے. حُسنا نمیبخشمت .هیچ وقت بخاطر ظلمے ڪہ در حق بچہ ام ڪردے نمیتونم ببخشمت. _مطمئنید ڪہ حالش خوبہ پرستار _فعلا بلہ ولے باید نتیجہ عکس بردارے رو ببینیم. ولی بعید میدونم چیزے باشہ خداروشڪر حال مادرش هم خوبہ فقط فڪرڪنم پاش شکستہ تو اورژانسہ ولے دوستشو ڪہ من دیدم اون خیلے حالش بد بود. بردنش آے سے یو لحظہ اے دلم براے دوستش سوخت. خدارا شڪر ڪردم ڪہ سیدعلے یا فاطمہ ڪارشان بہ آنجا نڪشید.خدا ڪمڪش ڪند و او هم حالش بہتر شود. مادر هم از راه میرسد . چند دقیقہ بعد سعید هم میاید و من باید تہ توے ماجرا را از فاطمہ بپرسم. از اورژانس اطفال خارج میشویم و پیش فاطمہ میروم. سعید هم بہ دنبالم می آید. آنجا ڪہ میرسم با دیدن شخص روبہ رویم تمام دنیا روے سرم آوار میشود. امیر... اینجا چہ میڪند ؟ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 با دیدن امیر ڪنار فاطمہ چنان خشمے وجودم را فراگرفتہ بود ڪہ متوجہ هیچ چیز و هیچڪسے نبودم. جلو رفتم و بہ شونہ اش زدم _تو اینجا چہ غلطے میڪنے؟ جا خورده بود، فڪرش را هم نمیکرد من جلو بقیہ اینطور با او صحبت ڪنم. امیر_سلام ...من اومده بودم حال فاطمہ خانم ... یعنے چیز ...خانم رضوے رو بپرسم. _تو خیلے بیجا میڪنے ، ڪے بہت اجازه داده بیاے اینجا؟مگہ نگفتہ بودم دور و بر من و زندگیم نبینمت؟ امیر_طوفان تو اشتباه میڪنے؟ هدف من بدنیست دادکشیدم _خفہ شو ، هدفت بد نیست ڪہ زندگیم رو اینجورے بہ لجن ڪشیدے؟ دنبال چے هستے؟ چرا دست از سر زندگیم برنمیدارے؟ تقریبا هلش دادم. گمشو از جلو چشمم. امیر_طوفان من تاحرفمو نزنم ازاینجا نمیرم بہ سمتش حملہ ڪردم. خون جلو چشمامو گرفتہ بود.لحظہ هایے رو یادم مے آمد ڪہ امیر تو خونہ من ... ڪنار زن من بود و... یقہ شو گرفتم . _تو میخواے حرف بزنے ؟ ...توِ نامرد حرفاتو زدے...تو زندگیمو ازم گرفتے ... تو منو بہ خاڪ سیاه ڪشوندے عصبانے بودم و مشتے حوالہ صورتش ڪردم. پرستار داد میزد و میگفت : اقا اینجا بیمارستانه ،بس ڪنید لطفا زنگ بزنید حراست بیاد سعید و طاهر جلو اومدند وسعے در آرام ڪردن من داشتند. میخواستند مارا از هم جدا ڪنند. صداے بلند بابا بود ڪہ مرا بہ خودم آورد سید رحمان_ طوفاااان بس ڪن از امیر جدا شدم. نفس نفس میزدم. لباس امیر پاره شده بود و فاطمہ گریہ میڪرد . مادرم هراسان بود و زن دایے در بُہت بسر میبرد. لحظہ اے بعد حراست بیمارستان آمد و مارا از بخش اورژانس بیرون ڪرد. روے پلہ هاے بیمارستان نشستم و دست بہ سر گرفتم . امیر آن طرفتر ایستاده بود.و با دستش خون بینے اش را میگرفت. برگشتم بہ طرفش _چقدر بہت بدهم دست از سرم بردارے؟ ڪہ گورتو گم ڪنے و جلو چشمم نباشے؟ وقتے میبینمت ... از عصبانیت اڪسیژن بہ حنجره ام نمیرسید بلند شدم و بہ طرفش رفتم ڪہ طاهر جلویم را گرفت. _بس ڪنید ... برگشتم صداے آقاے سعیدے بود. پشت سرش آقاے مدبرے و سرگرد مؤذنے و چند نفر دیگر از پلہ ها بالا آمدند. مؤذنے با سہ مامور بہ سمت راست من ڪہ امیر و سعید ایستاده بودند رفت مؤذنے_آقاے سعید لطفے شما بہ جرم جاسوسے ، اقدام علیہ امنیت ملے و سوء قصد بہ جان خانم حُسنا حڪیمے بازداشت هستید. آن سہ مامور اطراف سعید را گرفتند و سرگرد بہ دستہایش دستبند زد. شوڪہ شده بودم . _این ڪار ها چیہ؟ یعنے چے؟...اینجا چہ خبره؟ سعید_شما هیچ مدرڪے علیہ من ندارید ، چطور بہ مامور اطلاعات انگ جاسوسے میزنید؟ سرهنگ مدبرے مافوق سعید بہ سمتش رفت مدبرے_مدرڪت پیش منہ... سرش را پایین انداخت مدبرے_هیچ وقت فڪر نمیڪردم زیر دست خودم یہ آدم نفوذے باشہ ، واقعا متاسفم ...ببریدش. سعید را بردند و من شوڪہ شده بہ رفتنش نگاه میڪردم. _یہ نفر بہ من بگہ اینجا چہ خبره؟ سعیدے_بفرمایید تو ماشین بهتون میگم .اقای ڪریمے شما هم تشریف بیارید. فورا گفتم _من با این هیچ جا نمیام.بگید از جلو چشمم دور شہ امیر_باید حرفامو بشنوے طوفان ، تو در مورد من و زنت اشتباه فڪر ڪردے _تو یڪے حرف نزن سعیدے_آقاے حسینے بس ڪنید. ڪمے آروم باشید الان متوجہ همہ چیز میشد. امیدوارم حال خانمتون هرچہ زودترخوب بشہ _حالِ خانومم؟ امیر و سعیدے و مدبرے سرشان را پایین انداختند. مدبرے دستم را گرفت و مرا پایین برد. جملہ ها را مرور میڪردم. حالِ خانومتون؟ _خانمم چہ اش شده؟ راه میرفتیم و هیچڪس حرفے نمیزد. _چرا ڪسے چیزے نمیگہ؟ اتفاقے براے زنم افتاده؟ سعیدے در را باز ڪرد بشینید الان همہ چیز رو میگم نشستم و او هم ڪنارم نشست. مدبرے و امیر جلو نشستند. _خب میشنوم سعیدے نفس عمیقے ڪشید و گفت : شما از خیلے از اتفاقات اطرافتون بیخبر بودید. وقتے خانم حڪیمے را گروگان گرفتند همہ براشون سوال بود ڪہ چطور ایشون با وجود اینکه هنوز همسر شما نشدند وارد این ماجرا میشن قطعا نزدیکترین ڪس بہ حریم شخصے شما از این راز باخبر بوده.یعنے سعید قضیہ ے گم شدن ناگهانے گوشے شما، تعقیب خانم حڪیمے ، و بعد گروگان گیرے همہ با نقشہ سعید بود. اونہا فڪر میڪردند با فشار آوردن بہ شما اطلاعات سایت و پروژه را بہشون خواهید داد. اما تو اون یڪ هفتہ گروگانگیرے متوجہ میشن ڪہ نہ شما و نہ اطلاعات سپاه زیر بار چنین موضوعے نمیره حتے اگر قرار ڪسے کشتہ بشہ. بنابراین بہترین موقعیت را تہدید میبینند .باید خانم حڪیمے زنده میموند تا با تهدید از طریق جان خانواده و جان شما ، مجبور بہ همڪارے بشہ من از قبل، در جریانِ تعقیب و گریز بہ خانمتون گفتہ بودم اگر مجبور شدید همڪارے ڪنید. بنابراین اونہا براے اینڪہ بتونند نقشہ شون رو پیاده ڪنند با یہ معامله صورے خانم حڪیمے را آزاد میڪنند. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
بچه ای که دیر به حرف زدن می افته ، یعنی در اعصابش سردی وجود داره به خصوص اعصاب زیر زبان👅 👌ابتدا باید از قند و شکر و نبات پرهیز کنند ⛔️ 👌 نواحی زیر زبان ، زیر چانه و ملاج کودک رو در معرض روغن های گرم مثل ، ، ، قرار بدهند. 👌 زرده تخم کفتر🐣 یا تخم بلدرچین هم موثر است. http://eitaa.com/cognizable_wan
‏دیشب داداشم تو خواب هذیان می گفت و جیغ می کشید … رفتم اتاق می بینم بابام بالا سرشه ! میگم خوب بیدارش کن ! میگه بذار کابوسشو ببینه😜 اینهمه پول دی وی دی میده فیلم ترسناک می گیره بزار سه بعدیشم ببینه 😐😂 🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
دختره نوشته کاش یکی بود صدای پسرا رو تو 16 سالگی ضبط میکرد تا به قیافه ما تو 16 سالگی گیر ندن😑 حالا چشای پف کرده و دماغ بادنجونی و ریش و سیبیل کچلک زدشون بماند😒😆🤣 http://eitaa.com/cognizable_wan
مشهدیه زنگ میزنه به پذیرش هتل، میگه: تو رو خدا سریع بی ین بالا ! با زنم دعوام رِفته! حالا مِخِه خودشِه از پنجره بندزه بیرون! پذیرش: ببخشید، اما این یه مسئله کاملا شخصیه و خانوادگیه. ما ترجیح میدیم که دخالتی نداشته باشیم!!! مشهدیه میگه: نه ! پنجره وا نِمِرِه ! ای که به هتل مربوط مره..😂 ‌ http://eitaa.com/cognizable_wan
⚠️ گفت: حاجی شـــنیدم اگر انسان درنماز متوجه شود کسی درحال اوست میتواند نــماز را بشکند و کفشش را پس بگــیرد درست است؟؟ شـیخ گفت: بله نــمازی که درآن به کفش باشد اصلا باید شکست. http://eitaa.com/cognizable_wan 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✨﷽ 💠 ✨↫مردی نزد خرما فروشی رفت خرما نسیه بخرد. خرما فروش گفت خرمایی بخور ببین پسند نکردی نخر ،خرما ها تازه هست. خریدار گفت: روزه‌ام . روزه قضا داشتم. ✨↫خرما فروش گفت نمی فروشم برو. خریدار گفت چرا، مگر من گفتم دزدم؟ خرما فروش گفت : امروز 5 ماه از ماه رمضان می گذرد وقتی تو حساب خدا را 5 ماه است نگه داشته ای، یقین دارم پول خرمای مرا هم اگر بخری یک سال بعد خواهی داد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♡﷽♡ ❤️ 🍃 بعد از چند روز با دادن پیام و تهدید اونو مجبور بہ همڪارے میکنند. این وسط ما بہ عامل نفوذ در وزارت اطلاعات شڪ ڪرده بودیم. اما دنبال شریڪ و نوچہ این نفوذے میگشتیم. براے همین نیاز بہ همڪارے خانمتون با ما و اونہا بود. قرار بود خانم حڪیمے اطلاعات پروژه شما رو از طریق واسطہ ڪہ خانم رضوے بودند بہ دست اقاے ڪریمے برسونند. و امیر هم باید اطلاعات را با تغییر زیرکانہ دوباره از همین طریق بہ دست خانمتون میرسوندند . این وسط چند روزے خانم رضوے مسافرت میرن و همسرتون مجبور میشہ مستقیم اطلاعات را از امیر بگیره. بعد از چند ماه سعید شڪ میڪنہ ڪہ این اطلاعات و دیدارها ممڪنہ بہ نوعے دور زدن باشہ. با ورود بہ خونہ شما و بررسے لپ تاپ متوجہ این قضیہ میشہ. خانمتون در بدو ورود بہ منزل اونو میبینہ، شڪ میکنہ ڪہ چرا باید سعید تو خونہ باشہ. تنہا راه، چڪ ڪردن سیستم هست و تنہا ڪسے ڪہ میشناختہ و میتونستہ ڪمڪ ڪنہ تو اون شرایط امیر کریمے بوده. این وسط ما مجبور بودیم زودتر خانم حڪیمے را از این بازے بیرون بڪشیم . چون اونہا بعد یا حین ماموریت راحت ایشون رو بعنوان مُهره سوختہ ازبین میبردند. با گذاشتن اسناد جعلی و شواهد و مدارڪ جاسوسے در سیستم و منزل شما ایشون رو بہ جرم جاسوسے محڪوم ڪردیم. درصورتے ڪہ واقعا چنین چیزے نبود. ما با دادستان و سازمان زندان ها هماهنگ بودیم. در زندان مطلع شدیم ڪسے قصد جان همسرتون رو داره. بنابراین اعلام ڪردیم ممنوع الملاقاتہ و اونو از زندان بہ خونہ اے منتقل ڪردیم. این وسط خ.رضوے ڪہ درجریان مسایل بود پسرت را براے شیردهے،پیش مادرش میبرد . ما اینجا میخواستیم بدونیم با ڪنار رفتن عامل جاسوسے که خانم شما بودند عکس العمل اونہا چیہ؟ قطعا باید بہ شما نزدیڪ میشدند و همینطور هم شد. وقتے شما برنامہ سوریہ را مطرح ڪردید ما اونو فورا پذیرفتیم چون منتظر بودیم ببینیم عکس العمل سعید چے هست؟ براے اینڪہ تو رو مجبور بہ موندن ڪنہ تصمیم میگیره با تصادف و آسیب بہ پسرت تو رو اینجا ماندگار ڪنہ. دریغ از اینڪہ همون موقع خانمتون با خانم رضوے با هم بودند . خانمتون متوجہ سرعت ماشین میشہ و خانم رضوے را هل میده . .اما هردو بہ ماشین میخورند و البتہ خانم رضوے چون جلوتر رفتہ بود ڪمتر آسیب میبینہ ولے خانمتون ... شنیدن این حرفہا برایم غیر قابل باور بود. مغزم هنڱ ڪرده بود. پس دوست فاطمہ ،حُسناست ڪہ در آے سے یو بسر میبرد. من چطور اشتباه ڪردم؟ نگاهے بہ امیر ڪردم و گفتم : اما من خودم تو ماشین و خونہ دیدمتون ،حرفاتون رو شنیدم .اون حرفها رو تو زدے بہ حُسنا. تو بہش گفتے دوسش دارے امیر_نہ طوفان اینطور نبود. بذار بگم.تو اشتباه شنیدے... تو این چہارماه خواب و خوراڪ نداشتم.از عذاب وجدان مُردم و زنده شدم. من تو اون مدت ڪہ خانم رضوے اطلاعات را برام میاورد یہ جورایے...یہ جورایے بہشون علاقہ مند شده بودم. روم نمیشد بهشون بگم با ایما واشاره بهشون فهموندم ولے قبول نمیڪرد. تو جریان مسافرتشون ڪہ نبودند و خانم حڪیمے بہ جاشون اومده بودند من باهاشون حرف زدم.اون گل براے خانم رضوے بود. اون ڪادو ، جعبہ اے بود براے پنهان ڪردن فلش ممورے والبتہ خوشحال ڪردن خانم رضوے اون روز تو خونتون هم بخاطر مشڪل سیستم مجبور شدم برم. شنیده بودم خانم رضوے خواستگار دارن ، بہ خانمتون اصرار ڪردم باهاش صحبت ڪنند هرچہ زودتر، اونجا بہ خانمتون گفتم بہ فاطمہ خانم بگید دوستت دارم. تو هم وقتے از راه رسیدے جملہ آخر رو شنیدے. ما نمیتونستیم بہت بگیم. براے همین هیچڪدوممون جواب قانع ڪننده اے برات نداشتیم. طوفان همسرت پاڪہ،هیچوقت بہ تو خیانت نڪرد. نہ تنہا بہ تو بلڪہ بہ این ڪشور هم خیانت نڪرد. حاضر شد اسارت بڪشہ، از بچہ اش دور باشہ ،حتے جونشو بده ولے بلایے سر تو و پروژه نیاد. من اشتباه ڪردم ، من این وسط خراب ڪردم. تو رو خدا منو ببخش . چہار ماهه دارم میمیرم. زندگے ندارم از عذاب وجدان اگر اون روز اون حرفها رو نمیزدم ...تو در مورد زنت اینجورے فڪر نمیڪردے. پیاده شده . دور زد و در سمت مرا باز کرد.پایین پایم زانو زد و دستمو گرفت. امیر_هرچے زدے حقم بود. بخدا بیشتر از این حقم هست.فقط منو ببخش رفیق حجم حرفهاے ڪہ شنیده بودم آنقدر سنگین بود ڪہ توانایے پلڪ زدن را هم از من گرفتہ بود. احساس میڪردم ڪسے بہ قلبم چنگ انداختہ و میخواهد ازحلقم بیرونش بیاورد. _باور نمیڪنم ...من هیچے رو باور نمیڪنم سیدعلے بوے عطر یاس میداد. پس این چند وقت، پیش حُسنا بوده ... من با حُسنا چہ ڪردم؟ نہ ... من زندگیمو نابود ڪردم. من شیشہ عشقمو شڪستم . خدایا یاسِ من پژمرد ... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺑﻌﻀﻴﺎﻡ ﻫﺴﺘﻦ ﺗﻮ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻄﻠﺒﻬﺎ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﻭ ذوق ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﻄﻠﺐ ﻧﻤﻴﺰﺍﺭﻥ، ﺍﻳﻨﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻲ ﻫﺴﺘﻦ ﻛﻪ ﺗﻮ ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺧﺘﻢ ﺧﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺯﻧﻦ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺍﻣﺎ ﻓﺎﺗﺤﻪ ﻧﻤﻴﺨﻮﻧﻦ ... ﺧﻮﺑﻲ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ؟ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ😂 😁 http://eitaa.com/cognizable_wan