#رمان_فراری
پارت 158
سر تکان داد و با خاله سلیم همراه شد.
مثلا بی توجه می رفت که چه؟
می خواست بگوید بی اهمیت شده؟
پس چرا راهش را از این محله نمی کشید برود؟
به خانه ی بغلی رفتند.
تعداد زیادی نیامده بودند.
ولی سوفیا آمده بود.
درست عین هرشب که زود سر و کله اش پیدا می شد.
جای همیشگی نشست.
سوفیا که چای می خورد با دیدنش بلند شد.
با لبخند به سمتش آمد.
کنارش نشست و گفت: سلام، خوبی؟
-سلام، ممنونم.
-فکر می کردم زودتر میای؟
-یکم شام خوردن و کارا طول کشید.
سوفیا جرعه ی آخر چایش را نوشید.
-میگم...
تن صدایش را پایین آورد و گفت: این پسره...یعنی همین مرده که تازگی اومده تو کوچه مون...
اخم هایش در هم گره خورد.
همین مانده بود که چشم دختر همسایه هم او را بگیرد.
-خیلی میاد خونه ی حاج رضا، فامیلن؟
شانه بالا انداخت و گفت: نمی دونم.
صمیمی نبودند که بخواهد در مورد همه چیز حرف بزند.
و عمرا اگر می گذاشت بحثشان راجع به پژمان باشد.
-خیلی خاصه، استایلش رو دیدی؟ من چند بار اتفاقی دیدمش.
حس کرد دارد دندان روی دندان می سابد.
-هیچ چیز خاصی نداره.
-کج سلیقه نباش، هر کی ببیندش دلش میره.
درون دلش با خودش تکرار کرد: ولش کن دختر، یه چی داره میگه، نپری بهش...
-برای من که آدم خاصی نیست.
سوفیا چشمکی زد و گفت: نکنه خودت یکیو داری؟
داشت...
یکی را بیشتر از 8 سال داشت.
اما همه ی عشق و دلدادگی 8 ساله اش خراب شد.
با هم خوابیش با این و آن...
این مردی بود که عاشقش بود؟
می گفت بود چون باید دیگر از افعال گذشته استفاده می کرد.
این عشق را در دلش کشته بود.
-کسیو ندارم.
-باشه، حالا که این یارو برات خاص نیست، یکم اطلاعات ازش برام گیر میاری؟
متعجب نگاهش کرد.
این دختر چرا این همه زود صمیمی می شد؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 159
-اگه بگم نه ناراحت میشی؟
سوفیا با خنده نگاهش کرد.
-الان نه، ناراحت نمیشم چون زیاد صمیمی نشدیم اما چند ماه دیگه ناراحت میشما.
تا چند ماه دیگر از این ستون به آن ستون هم فرجی بود.
بلاخره راه حلی برای منحرف کردن ذهن سوفیا پیدا می کرد.
-کو تا چند ماه دیگه؟!
سوفیا باز هم خندید.
خودش را خوب می شناخت.
زود با دیگران صمیمی می شد.
شاید برای همین بود که این همه با اطمینان حرف می زد.
-زود می گذره دوستم...چای می خوری؟
-بدم نمیاد.
-الان برات میارم.
سوفیا بلند شد تا برود و چای بیاورد.
حس می کرد تا بناگوشش داغ شده!
عصبی بود.
ابدا که حسادت نمی کرد.
اصلا چرا باید حسادت می کرد؟
ولی عصبی بود و ناراحت!
دلش می خواست سوفیا را خفه کند.
پژمان آدم بود که چشمش هم او را بگیرد؟
هنوز پژمان را نمی شناخت که اینگونه حرف می زد.
اگر می شناختش از صد فرسخیش هم رد نمی شد.
ته دلش یکی نهیب بود که دارد چرت و پرت می گوید.
انگار نوعی گول زدن خودش باشد.
سوفیا با چای خوش رنگی برگشت.
آن را جلویش گذاشت و گفت: برات خصوصی آوردم.
لبخند زد و گفت: ممنونم.
سوفیا خودش را به او چسباند و گفت: چه وقتایی میاد خونه ی حاج رضا؟ همینو بگو حداقل؟
-نمی دونم واقعا، سرزده اس.
-لعنتی!
-اونقدرها هم خاص نیستا که ذهنتو درگیرش کنی.
سوفیا دستش را روی ران پای او کوباند و گفت: چون اون تیکه ی وجودی رو پیدا نکردی.
حرفش زیادی معنی داشت.
از آنهایی که درکش کمی سخت بود.
-شاید حق با تو باشه.
کم کم داشت روضه شلوغ می شد.
همه ی همسایه ها آمده بود.
در این چند مدت خیلی ها را شناخته بود.
همه هم در مورد او کنجکاوی می کردند.
خاله سلیم هم سربسته می گفت از فامیل های دور است.
جواب خوبی برای کنجکاوی های بی حدشان بود.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
دل با صلوات محرم راز شود
سیمرغ شود بلند پرواز شود
فرمود پیامبر که با هر صلوات
درها ی اجابت دعا باز شود
🌻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌻
🌹🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
از سر شانه ی در حال نماز سحرش
چقدر بال ملک ریخته تا دور و برش
او بزرگ است و در این خاک نمی گیرد جا
آسمان است و رسیده است زمان سفرش...
دخترش نیز یقین داشت شب آخر اوست
کاسه ی آب نپاشید اگر پشت سرش
همه مبهوت و همه محو نمازش بودند
کاش این منبر و محراب نمی زد نظرش
این طرف دست توسل به عبایش که بمان
آن طرف حضرت صدیقه بود منتظرش
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
موسی (علیه السلام)گفت:
خداوندا! مى خواهم به تو نزدیک شوم، فرمود: قرب من از آن کسى است که شب قدر بیدار شود،
گفت: خداوندا! رحمتت را مى خواهم، فرمود: رحمتم از آن کسى است که در شب قدر به مسکینان رحمت کند.
گفت: خداوندا! جواز گذشتن از صراط را از تو مى خواهم فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر صدقه اى بدهد.
گفت: خداوندا! از درختان بهشت و از میوه هایش مى خواهم، فرمود: آنها از آن کسى است که در شب قدر تسبیحش را انجام دهد.
گفت: خداوندا! رهایى از جهنم را مى خواهم، فرمود: آن، از آن کسى است که در شب قدر استغفار کند.
گفت: خداوندا خشنودى تو را مى خواهم، فرمود: خشنودى من از آن کسى است که در شب قدر دو رکعت نماز بگذارد.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
4_5994446032090433403.mp3
2.94M
💫 ارزش صلوات در ماه مبارک رمضان
🎙 استاد بسیطی
5cde7a274634f4bcf252f246_2824611667096199400.mp3
4.06M
فزت ورب الکعبه شد روی لب...
#کربلایی_حنیف_طاهری
#شهادت_حضرت_علی (ع)
#دلداده_حسین🏴
#آیت الله #بهجت (ره):
🔶«بهگونهای #قرآن بخوان که #چشم تو قرآن را ببیند، #گوش تو قرآن را بشنود و #قلب تو نسبت به #معارف بلند او حضور داشته باشد. باید آن را از #آفرینندۀ قرآن تلقی کند، که قرآن را خدا میگوید و تو شنونده قرآن هستی»🌸🍃
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
#رمان_فراری
پارت 160
ولی مگر بیخیال می شدند؟
باز هم می پرسیدند تا بلاخره یک چیزی از بینش در آوردند.
چایش را برداشت و جرعه ی نوشید.
-چرا اومدی اینجا آیسودا؟
به سوفیا نگاه کرد.
از اسمش خوشش می آمد.
نمی دانست چه معنی می دهد.
فقط می دانست یک اسم فارسی نیست.
انگار که یک اسم خاص فرانسوی باشد.
-واسه کار و درس.
-می خوای کنکور بدی؟
-امسال آره!
واقعا هم قصد داشت امسال درس بخواند.
باید ارشدش را ادامه می داد.
-هر کمکی ازم برمیاد بهم بگو.
دختر پرحرفی بود.
فضول هم بود.
تازه به پژمان چشم هم داشت.
اما بانمک بود و مهربان.
از آنهایی که می شد حسابی با او وقت گذراند و خسته نشد.
-مرسی عزیزم.
-می خوای باز برات چای بیارم؟
-نه ممنونم.
-اهل استخر رفتن هستی؟ من هستم، ولی مگه پایه پیدا میشه؟ همش تنهایی، نمی چسبه به آدم.
اهلش بود.
یعنی کلا از سرگرمی و وقت گذرانی های سالم خوشش می آمد.
ولی این کارها پول می خواست.
فعلا هم درآمدی نداشت که بتواند از این ولخرجی ها بکند.
-یکم کارامو مرتب کنم هستم، چرا که نه؟!
سوفیا خندید.
-عالیه!
صدای روضه خواند آقا سید از بلندگو پخش شد.
فردا باز هم جلسه بود.
می خواستند در مورد مدرسه ای که قرار بود بسازند مشورت کنند.
از این برنامه ریزهایشان لذت می برد.
بحث می کردند ساعت ها تا شاید به نتیجه ای برسند.
-اسمش چیه؟
-کی؟
-همون مرده ته کوچه دیگه!
ای خدا پس چرا یادش نمی رفت؟
-پژمان.
-اوه چه اسم باکلاسی!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 161
کاش می شد جواب سوفیا را ندهد.
دیگر کم کم داشت عصبی می شد.
البته خب عصبی بود.
فقط داشت بیشتر از قبل پا روی دمش می گذاشت.
-رفتم تو نخش!
پوفی کشید و نگاهش را از سوفیا گرفت.
-حواست با منه؟
-نه دارم روضه ی امشب آقا سید رو گوش میدم.
سوفیا خندید و ساکت شد.
برایش مهم نبود آیسودا گوش می دهد یا نه؟
خوشش می آید یا نه؟
او که به شدت از پژمان و استایلش خوشش آمده بود.
از آن تیپ هایی که مرد و زن می پسندید.
انگار مردانگی از سر و رویش ببارد.
فقط باید موقعیتی جور می کرد که بتواند با پژمان آشنا شود.
معلوم بود مرد آرامی است.
از آنهایی که آسه می رفت و می آمد.
چند روز دیگر نذر آش رشته داشتند.
می توانست به این بهانه تا دم در خانه اش برود.
یکی دو کلام هم صحبت می شد.
حداقل جوری خودش را معرفی می کرد.
آیسودا زیر شمی نگاهش می کرد.
یک لحظه هم سوفیا لبخندش قطع نمی شد.
انگار که در افکار قشنگی دست و پا می زند.
اهمیتی نداد.
حوصله ی پر حرفی هایش را نداشت.
غیر از این بود مدام در مورد پژمان می پرسید.
فکر کرده بود پژمان طرفش می آید.
نگاهش هم کند خیلی بود.
مرد سختی بود.
از آنهایی که معمولا از یکی خوشش می آمد و تمام!
انعطافش صفر بود.
روضه که بعد از نیم ساعت تمام شد از بلندگوی نوحه پخش شد.
می دانست بزودی صف زنجیر زنی تشکیل می شد.
با خاله سلیم بلند شد و به سمت بیرون رفتند.
یکی از پسرها اسپند دود کرده بود و دور زنجیر زن ها می چرخاند.
بوی خوب اسپند دود کرده را به ریه هایش فرستاد.
از گوشه ی چشم به در بسته ی خانه ی پژمان نگاه کرد.
مردیکه ی غد نیامد!
البته بهتر که نیامد.
هر چه جلوی چشم سوفیا نباشد بهتر است.
دختره ی هیز!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
اهدای خون
بسیاری از مردم تصور می کنند خون دادن برای آزمایش یا اهدای خون و یا حتی حجامت باعث ابطال روزه است.
در حالی که هیچکدام از این موارد، باعث ابطال روزه نیست و تنها اگر باعث ضعف شود، کراهت دارد.
استفتاء از دفتر مراجع تقلید
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
☘ اعمال شب های قدر ...
@cognizable_wan ✍
✅ 1. غسل کردن مقارن با غروب زآفتاب (بانیت غسل توبه -غسل شب قدر - غسل زیارت امام حسین ) هر سه نیت صحیح است
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 2. دو رکعت نماز که در هر رکعت بعد از سوره حمد ۷ مرتبه سوره توحید و بعد از اتمام نماز هفتاد مرتبه استغفرالله و اتوب الیه ( بعد از استغفرالله، ربی ندارد ) و بعد از آن هم حاجت خود را از خدا بخواهید
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 3. شب های قدر ۱۰۰ رکعت نماز هم دارد که مثل نماز صبح دو رکعت دو رکعت خوانده می شود.
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 4. قرآن بر سر گذاشتن و دعای آن
(قصد زیاد شدن عقل و خرد باشد و نیتش این باشد که با علوم قرآنی کامل شود و نور قرآن با نور عقل او جمع شوند)
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 5. زیارت امام حسین ( علیہ السلام )
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 6. تلاوت سوره های روم، عنکبوت، دخان به خصوص در شب بیست و سوم
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 7. احیا نگه داشتن (باعث آمرزش گناهان می شود)
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 8. خواندن دعای جوشن کبیر
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 9. صد مرتبه از شب تا قبل از نماز صبح ( اللهم العن قَتَلَتَ امیرالمومنین )
🍃🍂🍃🍂🍃
✅ 10. صد مرتبه از شب تا قبل از نماز صبح ( استغفرالله ربی و اتوب الیه) (بعد از استغفرالله ربی هم گفته شود )
✅ 11. خواندن دعای مجیر
__
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
💢 💠 💢 پیام را نشر دهید شاید کسی مشتاق شد و عمل کرد، در ثوابش تو هم شریکی
☎️ تماس و سوال مسائل شرعی:
📞 الو سلام عليكم،
من 90 سالمه و تا حالا تو عمرم حتی یک روز هم روزه نگرفته ام.
میخواهم بدونم کفاره روزه هام چقدر میشه؟!
📞 پاسخگوی مسائل شرعی:
سلام و زهرمار، خاک بر سرت،
سه راه داری:
۱) یا باید دو قرن پشت سرهم روزه بگیری.
۲) یا باید به تمام مردم چین غذا بدی.
۳) یا باید کل مردم فلسطین و آزاد کنی 😂😂
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹نکته تربیتی👇👇
از وقتی ماه رمضان شده، بابا دیگه دوستم نداره. دیگه باهام بازی نمیکنه. مامان هم به جای اینکه برای من قصه بگه یه کتاب دستش گرفته و همش همون رو میخونه. هیچکدوم هم که با من صبحانه و ناهار نمی خورن. تازه هر چی به بابا میگم منو ببر پارک میگه حوصله ندارم...
بچه ها همیشه به توجه و رسیدگی ما نیاز دارند حتی وقتی روزه دار هستیم و تشنگی و گرسنگی رمقی برایمان نگذاشته است. ماه میهمانی خداست و باید این میهمانی برای بچه ها هم شیرین و خاطره انگیز باشد.
1. بچه ها پذیرایی از مهمان را دوست دارند. خوب است میهمان دعوت کنیم و افطاری بدهیم و بچه ها را در آماده کردن افطاری و پذیرایی از مهمان مشارکت بدهیم.
2. به فرزندمان پیشنهاد بدهیم که با چند نفر از دوستانش روزه کله گنجشکی بگیرند و برای آنها سفره افطاری پهن کنیم تا با هم افطار کنند.
3. چقدر خوب می شود که گاهی سفره افطاری را در پارک پهن کنید و بعد از افطار یک دل سیر با هم بازی کنید. بخصوص بازی های خانوادگی.
4. اگر کودکتان دوست دارد سحر بیدار شود. بیدارش کنید. بگو بخند هنگام سحری خوردن فراموش نشود.
5. اگر دوست داشتید به نیازمندان کمکی بکنید مثلاً سفره افطاری برای آنها پهن کنید یا بسته ارزاق تقدیمشان کنید حتماً بچه ها را در این کار مشارکت بدهید.
6. زمان صبحانه و ناهار کنارش بنشینید و با هم حرف بزنید
7. یک بسته خرما به فرزندتان بدهید تا در مسجد به روزه داران تعارف کند.
در این ماه قشنگ و دوست داشتنی که حتی خوابیدن و نفس کشیدن برای روزه داران عبادت است؛ یکی از بالاترین عبادتها، ایجاد خاطرات شیرین و به یاد ماندنی در ذهن کودکان است. چرا که این خاطرات زیبا سرمایه او برای یک عمر روزه داری و بندگی خداوند خواهد شد.
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
▪️ شمشیر ابن ملجم بر سر تو فرود آمد و قلب کودکان شهر شکست... پیشانی تو شکافته شد و یتیمان خون گریه کردند...
▫️ شهر پُر شده از صدای خاموشیِ کودکان و یتیمانی با کاسه هایی پُر از خالی... و زمزمه سوالی بی جواب، که
دیگر صدای دلنشین آهنگ دَر، از کدام کوچه به گوش خواهد رسید!؟ دیگر آهنگ گام هایش در کدام گوش نجوا خواهد شد؟
▪️ وقتی بهانهی شب های یتیمان و روزهای کودکان پَر کشید، دیگر شب ها ماندند و کیسه هایی پُر از خالی و سکوتی که گوش شهر را کر کرده...
▫️ و اینک یتیمانی که خود مقصرند، مقصرِ نبود پدر در شب قدر؛ وقتی قدرش را ندانستند...
▪️ خدا خُلفِ وعده نمیکند، قدر پدر را ندانی دریغش میکند؛ از آنها علی میگیرد و از ما ولی...
▫️ ایام شهادت #امام_علی علیه السلام را محضر امام زمان و شما شیعیان تسلیت عرض میکنیم.
☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبه
مِهر مولا در دل هر کس نباشد، صاف نیست
معترف هر کس به حقش نیست، با انصاف نیست
بندبندم با ولای او به هم پیوسته است
در تمام تار و پودم غیر از این الیاف نیست
هم امیرالمؤمنین، هم حیدر و هم بوتراب
در کسی غیر از علی«ع» اجماع این اوصاف نیست
برگزیدی گر ولایت را، بدان، در این مسیر
جای استیضاح و استنطاق و استنکاف نیست
بیم از تحریف قرآن بود اگر نام علی«ع»
در «نسا» و «مائده»، در «دهر» یا «اعراف» نیست
دشمنی آغاز شد، تا گفت: «فرقی بعد از این
بین قشر مستمند و تودهٔ اشراف نیست»
غزوه های بدر و خندق را به یادآرید اگر
این چنین جنگاوری، شایستهٔ اجحاف نیست
نه علی«ع» اسطوره است و نه غدیر افسانه است
بیگمان جای حقیقت، پشت کوه قاف نیست
اصل «ایجاز» است اما از علی«ع» گر شاعری
صد هزاران بیت گوید، باز هم حراف نیست
از علی«ع» و آنچه بر او رفته در اشعار خویش
تا قیامت هم اگر گوییم، باز اسراف نیست...
👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
arzi_13_0.mp3
1.33M
#حاج_منصور_ارضی
🎵 پیش از آنی که به هر بی سرو پا دلبندم
کمکمکن که به مردان خدا دلبندم...😭
#لیلة_القدر💔
💠کانال یاس فاطمی💠
معنی نام و پرچم كشورهای جهان
http://eitaa.com/cognizable_wan
آیا میدانید اسم کشورهاي مختلف جهان معانی خاص خود را دارند!
در این متن معنی نام کشورهای جهان آمده است.
🇦🇷 آرژانتین: سرزمین نقره
🇦🇿 آذربایجان: سرزمین نگهبان آتش
🇿🇦 آفریقای جنوبی: سرزمین بدون آفتاب جنوبی
🇨🇫 آفریقای مرکزی: سرزمین بدون آفتاب مرکزی
🇦🇱 آلبانی: سرزمین کوهنشینان
🇩🇪 آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن
🇦🇴 آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
🇦🇹 اتریش: شاهنشاهی شرق
🇪🇹 اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان
🇦🇲 ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره نوح
🇺🇿 ازبکستان: سرزمین خودسالارها
🇪🇸 اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی
🇦🇺 استرالیا: سرزمین جنوبی
🇪🇪 استونی: راه شرقی
🇬🇧 اسکاتلند: سرزمین اسکات ها البته در لاتین قوم گائل را گویند
🇦🇫 افغانستان: سرزمین قوم افغان
🇨🇴 اکوادور: خط استوا
🇩🇿 الجزایر: جزیره ها
🇸🇻 السالوادور: رهایی بخش مقدس
🇦🇪 امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی
🇮🇩 اندونزی: مجمع الجزایر هند
🇬🇧 انگلیس: سرزمین قوم آنگل
🇺🇾 اوروگوئه: شرقی
🇺🇦 اوکراین: منطقه مرزی
🇺🇸 ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
🇮🇹 ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله
🇮🇷 ایران: سرزمین نجیب زادگان
🇮🇪 ایرلند: سرزمین قوم ایر(شاید هم معنی با آریا)
🇮🇸 ایسلند: سرزمین یخ
🇧🇭 بحرین: دو دریا
🇧🇷 برزیل: چوب قرمز
🇬🇧 بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان
🇧🇪 بلژیک: سرزمین قوم بلژ(از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالا معنی زهدان و کیسه می داده است.
🇧🇩 بنگلادش: ملت بنگال
🇧🇫 بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار
🇧🇴 بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین
🇵🇾 پاراگوئه: این سوی رودخانه
🇵🇰 پاکستان: سرزمین پاکان
🇵🇦 پاناما: جای پر از ماهی
🇵🇹 پرتغال: بندر قوم گال
🇵🇷 پورتوریکو: بندر ثروتمند
🇹🇿 تانزانیا: این نام از هم آمیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا)و زنگبار به دست آمده است.
🇹🇭 تایلند: سرزمین قوم تای
🇹🇲 ترکمنستان: سرزمین ترک مانندها
🇹🇷 ترکیه: سرزمین قوی ها
🇯🇲 جامائیکا: سرزمین بهاران
🇹🇩 چاد: دریاچه
🇨🇳 چین: سرزمین مرکزی
🇩🇰 دانمارک: مرز قوم «دان»
🇩🇴 دومینیکن: کشور دومینیک مقدس
http://eitaa.com/cognizable_wan
🇷🇺 روسیه: کشور روشن ها، سپیدان (شاید از ریشه سکایی«راوش»)
🇧🇾 روسیه سفید (بلاروس): درخشنده سفید
🇷🇴 رومانی: سرزمین رومی ها
🇯🇵 ژاپن: سرزمین خورشید تابان
🇮🇪 ساحل عاج: ساحل عاج
🇱🇰 سریلانکا: جزیره باشکوه
🇸🇧 سلیمان جزایر: از نام حضرت سلیمان
🇸🇪 سوئد: سرزمین قوم «سوی»
🇸🇿 سوازیلند: سرزمین قوم سوازی
🇨🇭 سوئیس: سرزمین مرداب
🇸🇩 سودان: سیاهان
🇸🇾 سوریه: سرزمین آشور
🇸🇱 سیرالئون: کوه شیر
🇨🇱 شیلی: پایان خشکی- برف
🇪🇭 صحرا: بیابان
🇸🇰 صربستان: سرزمین قوم صرب
🇮🇶 عراق: شاید از ایراک به معنای ایران کوچک
🇸🇦 عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان
🇫🇷 فرانسه: سرزمین قوم فرانک
🇫🇮 فنلاند: سرزمین قوم «فن»
🇸🇽 فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
🇰🇬 قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله
🇰🇿 قزاقستان: سرزمین کوچگران
🇶🇦 قطر: شاید به معنای بارانی
🇨🇷 کاستاریکا: ساحل غنی
🇨🇦 کانادا: دهکده (زبان سرخپوستی «ایروکوئی»)
🇨🇴 کلمبیا: سرزمین کلمب (کریستف کلمب)
🇰🇪 کنیا: کوه سپیدی
🇰🇼 کویت: دژ کوچک
🇬🇪 گرجستان: سرزمین کشاورزان
🇱🇧 لبنان: سفید
🇵🇱 لهستان: سرزمین قوم «له»
🇱🇷 لیبریا: سرزمین آزادی
🇭🇺 مجارستان: سرزمین قوم مجار
🇪🇬 مصر: شهر - آبادی
🇲🇰 مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها
🇮🇪 مکزیک: اسپانیای جدید
🇲🇷 موریتانی: سرزمین قوم مور
🇫🇲 میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک
🇳🇴 نروژ: راه شمال
🇳🇪 نیجر: سیاه
🇳🇬 نیجریه: سرزمین سیاه
🇻🇦 واتیکان: از نام تپه ای به نام واتیکان گرفته شده
🇻🇪 ونزوئلا: ونیز کوچک
🇻🇳 ویتنام: اقوام «ویت» جنوبی
🇬🇧 ویلز: بیگانگان
🇳🇱 هلند: سرزمین چوب
🇮🇳 هند: پر آب
🇭🇳 هندوراس: ژرفناها
🇾🇪 یمن: خوشبخت
منبع:
كتاب ریشه یابی نام و پرچم کشورها، نوشته دکتر سیاوش شایان و دکتر عبدالرسول
👇👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_فراری
پارت 162
صورتش به شدت پژمرده و رنگ پریده بود.
دست هایش لرز داشت.
نگاهش کم نور بود.
کافه ی دنجی بود.
آنقدر که بیشتر میزها خالی بود.
موسیقی ملایمی در حال پخش شدن بود.
بوی قهوه ی تازه کل فضا را پر کرده بود.
همان دم که وارد شده بود سفارش قهوه داد.
-خوبی؟
چه سوال مسخره ای!
چقدر سردش بود.
با اینکه فضا گرم بود.
ولی احساس سرما می کرد.
-قهوه تو بخور، انگار سردته!
نگاه های وحشت زده اش را بالا آورد و به پولاد نگاه کرد.
یک لحظه پولاد جا خورد.
این ترنج ترنج همیشگی نبود.
انگار دختری غریبه نگاهش می کند.
-چیکارم داشتی؟
تن صدایش هم بدون انعطاف و زمخت شده بود.
-ترنج جان...
-خفه شو حیوون...
برای بار دوم جا خورد.
توقع این برخورد را نداشت.
-گوش کن دختر...
جدی شد و گفت: نیومدم که بارم کنی و برگردم...
ترنج پوزخند زد.
از یک حیوان هم کمتر بود.
لعنتی عوضی، همه ی پیش فرض هایش را خراب کرد.
-به شرکت درخواست وام داده بودی...بیشتر از اون وام رو میدم، هرچه قدر بخوای...
-ولی قید کاری که باهام کردی رو بزنم ها؟
کمی خجالت کشید.
ترنج حقش نبود.
اما وقتی پای آیسودا وسط بود چه کار می کرد؟
آن شب مست بود.
نمی فهمید چه می گوید.
چطور فکر می کند.
یا چرا به ترنج حمله کرد.
ولی الان که عقل و هوشش سر جایش بود.
-بکش کنار ترنج...
ترنج خیره نگاهش کرد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#رمان_فراری
پارت 163
چقدر پولادی که می شناخت با اینی که روبرویش بود زمین تا آسمان فرق داشت.
اصلا این مرد که بود؟
دو سال کنارش بود و نفهمید.
از جایش بلند شد.
هیچ میلی به قهوه نداشت.
فقط می خواست به خانه برود.
کنار بخاری بنشیند.
کتابی بخواند تا همه ی فکر و خیال ذهنش بیرون برود.
-باشه مبلغش رو بهت می گم.
تیز به ترنج نگاه کرد.
یعنی به همین راحتی قبول کرد؟
-حله؟
پوزخندی به پولاد زد و رفت.
دنبالش نرفت.
فقط دست زیر چانه اش زد و نگاهش کرد.
این دختر مرده بود.
عملا داشت با یک مرده حرف می زد.
بعد از حل شدن این ماجرا و پیدا کردن آیسودا باید فکری اساسی برای ترنج می کرد.
قرار نبود همین گونه به حال خودش رهایش کند.
ولی الان، باید با پول دهانش را می بست.
حداقل یکی از دغدغه هایش کم می شد.
فنجان قهوه اش را برداشت و جرعه ای نوشید.
داغیش زبانش را سوزاند.
-چیکار کردی با من آسو؟
****
می دانست پولاد امروز با ترنج قرار دارد.
حتی ساعت و محلش را هم می دانست.
پولاد را خوب می شناخت.
می دانست کجا می رود.
به شدت نگران ترنج بود.
ظرفیت این مصیبت را نداشت.
ماشین را کنار کافه زده بود.
به محض بیرون امدن از کافه از ماشین پیاده شد.
-ترنج...!
ترنج با شنیدن صدایش به سمت نواب برگشت.
مرد همیشه موقر و خوب قصه!
از جایش تکان نخورد.
نواب به سمتش آمد.
هوای سردی بود.
نواب درست روبرویش ایستاد.
چقدر ترنج بی حال و کسل به نظر می رسید.
-خوبی؟
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
📌کانال #دانستنی_های_زیبا👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔗یه کانال بجا #صدکانال👆
🔵❌بعد از آنكه حضرت على صلوات الله عليه را در شب 19 ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت مضروب ساختند، آن حضرت در روزهاى آخر عمر شريفش، در بستر خوابيده بود، گاهى چشمهايش را باز مى كرد و مى فرمود:
«سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى: هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، قبل از آنكه از ميان شما بروم»
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱صعصعة بن صوحان، يكى از حاضرين بود، عرض كرد:
☝يا اميرالمؤمنين! آيا شما افضل هستيد يا حضرت آدم عليه السّلام؟
آقا چشمهاى مبارك خويش را گشوده و فرمود:
↩«انسان خوب نيست از خودش تعريف كند، امّا براى اينكه، نعمتهاى الهى را در حق خودم اظهار كرده و نوعى شكرگزارى كرده باشم؛ جواب ترا مى گويم:
👈 خداوند متعال آدم را داخل بهشت كرد و تمام نعمتهايش را بر او مباح و حلال نمود، فقط او را از خوردن گندم مانع شد، و با وجود منع الهى، از آن گندم خورد؛ ولى براى من، گندم مباح بود، امّا از آن استفاده نكردم»
🌱صعصعه عرض كرد:
☝شما افضل هستيد يا حضرت نوح؟
امام عليه السّلام فرمود:
👈«زمانيكه قوم نوح او را اذيت و آزار رساندند؛ حضرت نوح آنها را نفرين كرد [و فرمود: (رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاُرْضِ مِنْ الْكافِرينَ دَيّاراً): پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار!] و آنها هلاك شدند ولى من، با اين همه مصيبت و آزار، در عمر خود نفرين نكردم»
🌱صعصعه پرسيد:
☝آيا شما افضل هستید يا ابراهيم خليل عليه السّلام؟
👈فرمود: «ابراهيم عليه السّلام به خداوند عرضه داشت: (رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوتى ): (خداوندا ! به من نشان بده كه چگونه اين مردگان پوسيده را زنده خواهى كرد؟!)
خطاب رسيد: ابراهيم مگر به قدرت ما ايمان نياورده اى؟
عرض كرد: بلی ایمان آورده ام، اما مى خواهم قلبم مطمئن شود.
امّا ايمان من در مرتبه ايست كه (لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يَقيناً): هرگاه تمام پرده هاى بين خالق و مخلوق برداشته شود، يقين و اطمينان من به حدّى است كه ذره ای كم و زياد نمى شود، يعنى در بالاترين درجه ايمان»
🌱صعصعه گفت:
☝يا على! شما افضل هستید يا موسى عليه السّلام؟
👈امام فرمود:
«زمانيكه خداوند تبارك و تعالى، حضرت موسى را به سوى فرعون فرستاد و به او يد بيضا و عصا را بعنوان معجزه عنايت كرد، و فرمان داد كه: برو بسوى فرعون. موسى عليه السّلام عرض كرد: (وَ لَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ يَقْتُلُوْنِ): (پروردگارا ! آنان به اعتقاد خودشان، مرا گناهكار مى دانند؛ مى ترسم مرا بكشند.) و از خداوند درخواست كرد كه برادرش هارون را هم با او همراه كند.
امّا وقتيكه پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله مرا مأمور كرد سوره برائت را بسوى فرعون هاى مكّه ببرم و در موسم حج بخوانم، با آنكه بسيارى از پهلوانان و پدران و برادران آنها را در جنگ كشته بودم؛ ذرّه اى به دلم خوف نيامد و كسى را براى كمك و يارى نخواستم و به تنهائى سوره برائت را برده و بر آنها قرائت كردم»
🌱صعصعه عرض كرد:
☝يا على! شما افضل هستید يا حضرت عيسى عليه السّلام؟
👈امام فرمود:
«آنگاه كه آثار وضع حمل، در مادر عيسى ظاهر شد و خواست بچه اش را بدنيا آورد از طرف خداوند فرمان رسيد: مريم! از بيت المقدس بيرون رو كه اينجا جاى زايمان نيست؛ اينجا عبادتگاه است.
او بدستور الهى، به زير يك نخل خشك پناه برد. امّا وقتى مادر من، در مسجدالحرام آثار وضع حمل را ديد خواست كه از آنجا بيرون رود، خداوند امر فرمود: كه داخل خانه ی ما بيا! و ديوار كعبه شكافته شد، مادرم مرا در خانه خدا بدنيا آورد و سه روز مهمان پروردگارم بود».
منبع: بحار الانوار جلد۷۳ صفحه۴۵۶
🌹👇👇👇
🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
طولانی شدن احیاء
اغلب دستندرکاران برگزاری مراسمات شب های قدر، تصور می کنند برنامه احیاء و قرآن به سر گرفتن، حتما باید تا نزدیک اذان صبح ادامه پیدا کند.
در حالی که در هیچ یک از اعمال شب های قدر الزامی برای طولانی شدن اعمال تا نزدیک اذان صبح و در نتیجه مراعات نکردن حال اشخاص، قید نشده است.1
نکته: از این گذشته برخی از ذاکرین نیز در بین هر کدام از فرازهای مراسم احیاء، چنان شروع به روضه خوانی و ذکر مصیبت می کنند که، مستمع خدا خدا می کند هر چه زودتر احیاء به پایان برسد!
1. کتاب مفاتیح الجنان
🌱
🔸👇
http://eitaa.com/cognizable_wan