بسم الرب الحکیم
✍ عبدالکریمی در برابر زمانزدگی و روشنفکری
این یادداشت را در واکنش به واکنشهای تند به بیانات حکیمانه دکتر #بیژن_عبدالکریمی در برنامه افق درباره #فلسطین در کانال تلگرامی خودم نوشتم که در کانال ایشان هم منتشر شد و با چند روز تاخیر اینجا هم میگذارم.
واکنش های تند به سخنان دردمندانه دکتر بیژن عبدالکریمی در نقد وضع افکار عمومی و #روشنفکری در قبال جنایات مهیب در غزه هم خودش نشان دهنده درستی سخنان ایشان است و هم نماینده وضعیت کلانتری است که از آن به #غربزدگی و دورانزدگی میتوان تعبیر کرد.
غربزدگی ناظر به پذیرفتن مرجعیت و برتری تمدنی غرب و درونی کردن ارزشها و سبک زندگی آن است.
غربزدگی به این شیوه صورت معاصر موقعیت ابتدایی بشر در همه اعصار تاریخ است و آن زمانزدگی یا دورانزدگی است. زمانزدگی به معنای کلی عبارت است از این که مقهور فرهنگ و ساختار تاریخی موروث در هر دوره باشیم و با استمداد از دانشهای حکمی و تاریخی، نسبت به وضعیت و موقعیت موروث تاریخیمان آگاهی انتقادی کسب نکرده باشیم.
لذا زمانزدگی به طفولیت و انفعال فکری اولیه بشر در دنیا اشاره میکند. به رسم تمثیل میتوان آن را به وضعیت کودکی تشبیه کرد که تا پیش از رسیدن به بلوغ، هر آنچه از پدر و مادر خود شنیده را راست و درست و بی چون و چرا پذیرفته است. اما تنها بعد از بلوغ فکری و ارزیابی صحیح زندگی گذشته است که این فرد شاید بتواند درستی یا نادرستی آنچه از والدینش به او رسیده را ارزیابی کند.
وضعیت روشنفکری معاصر چنین وضعی است. آنها اغلب ارزشهای عالم مدرن را بی چون و چرا پذیرفتهاند و به هیچ مایه فکری برتری برای نقد و فراروی از این میراث تاریک دسترسی نداشتند. در صورتهای مبتذلتر، که هویت روشنفکری حتی برآمده از مطالعات نظری نیست، روشنفکری ناظر به چیزی بیش از رسانهزدگی و واکنش بر اساس حب و بغضهای محلی، شخصی و سیاسی نیست که در کشور ما ماهیت این هویت واکنشی و محلی صرفا در مخالفت بسیط با گفتمان جمهوری اسلامی شکل میگیرد. طبق این وضعیت بیمارگون، معیار تعیینکننده درستی یا نادرستی مواضع افراد، چه از دکتر عبدالکریمی باشد چه غیره، نه مشاهدات تاریخی و شهودات اخلاقی و بصیرتهای فلسفی و حکمتهای دینی، که فقط فقط برائت مطلق از موضع سیاسی رسمی در این جغرافیای خاص است، یعنی ایران و حکومتش این جمهوری اسلامیِ اسمی.
در این معیار سیاستزده، محلی و اینجازده، بسیط، غیرتحلیلی، باینری و فاقد حساسیت اخلاقی عام و غیرمحلی، تجربهای که در زندگی روزمره ایران داریم حتی تعیین میکند که باید در برابر کشتار چندهزار کودک در غزه موضع بگیریم یا نه! طبق این معیار شدیدا ضیق، اگر محکوم کردن کشتار چندهزار کودک در غزه موضع سیاست رسمی در ایران را تایید کند، آنگاه در برابر این جنایت هولناک باید سکوت کرد، اگر نه مثلا برای قتل چند کاریکاتوریست دیوانه در شارلی هبدو در موطن #استعمار فرانسه نیز باید عزا گرفت و با کل تمدن استعماری غرب هم صدا شد.
البته این وصف روشنفکری از نوع مبتذل سیاستزده و واکنشی است که تفاوتی با عوامزدگی ندارد.
اما از روشنفکری علمی و مایهدار چه انتظاری باید داشت؟ از نظر من این روشنفکری هم در این فقره تفاوت معناداری نمیتواند بروز دهد.
آیا محکومیت #اسرائیل در این فقره حتی در عین برائت از این #جمهوری_اسلامی اسمی، به چیزی جز محکومیت کل #تمدن_مدرن که ساخته خود روشنفکری است و تمام قد از این رژیم سفاک حمایت میکند منتهی میشود؟
در دنیایی که مافوق آن انکار میشود و دنیا قبله آمال اهل آن است و تمتع فردی آرزوی غایی است و اخلاق جمعی بی بنیاد است، صاحبان ثروت و #فناوری را سیادت خواهد بود. تکلیف حقوق بشر را هم منافع مادی این طایفه تعیین میکند که در این صورت بازیچهای در سیاست ماکیاولیستی خواهد شد. و مگر ماهیت فلسفه #روشنگری چیزی غیر از این است؟ از #سوبژکتیویسم و انکار #متافیزیک کانت و دنیای گرگهای هابز و تدلیس بورژوازی #جان_لاک و ائتلاف #پروتستانتیسم با #سرمایهداران #یهود، مگر خروجی غیر از این انتظار است؟
به راستی، تنها در تمدنی که جان انسانها در حقیقتی جانانه و متعالی به هم پیوند بخورد و برای دنیا غایتی مافوق آن اثبات شود و راه انبیاء تصدیق شود، شهامت و انگیزه و ضامن برای پاسداشت اخلاق و محکومیت ظالم و مبارزه با ظلم فراهم خواهد بود. روشنفکری مدرن به علت نقایص فوق در نهایت محکوم به یاس یا بی تفاوتی یا انفعال است چون نه بنیان فکری مستقلی از این تمدن ظالم دارد، نه امیدی به مافوق این دنیای ظلمانی.
@criticalknowledge 🧬 دانش حیاتی
هدایت شده از دانش حیاتی
✨بسم الرب النور فی الظلمات الارض✨
🌔 انا انزلناه فی لیلة القدر... تنزل الملائکة و الروح فیها... 🌬
#مقاله
شب قدر در شب ۲۳ ماه رمضان که قطعاً شب قدر حقیقی است نه فقط سرنوشت هر سال را تعیین میکند، بلکه آغاز پایان #تمدن ظلمانی #آخر_الزمان به دست حضرت صاحب الزمان عج نیز در یک شب ۲۳ رمضان از جانب حضرت جبرئیل بر همهٔ نفوس بشری اعلام میگردد.
آن شب قدر عظیمترین شب قدر تاریخ است چرا که تقدیرات سهمگینِ سال ظهور که طلیعهٔ عصر طلایی بلکه دورهٔ نورانی تاریخ بشر است، در آن شب بر قلب ولی خاتم عج نازل میگردد!
اما نزول #روح و ملائکه در شب قدر به دنیا چند خصوصیت دارد: این نزول قاعدتاً به مرتبهٔ لطیف و مثالی دنیا است فلذا بر ما محجوبین دنیا محجوب است، اما بازدیدهگان از اهل اخلاص و #عرفان لابد آثاری از نزول آنان را در این شب درک میکنند.
خصوصیت دوم عظمت این حادثهٔ ربوبی است: روح حقیقتی است که منشأ حیات تمام موجودات مُلکی و ملکوتی، حتی ملائکهٔ اعظم مثل جبرائیل است. روح در تمام عالم دنیا نیز ساری است، منتها نه به تمام حقیقت خود که قاعدتاً حقیقتی تشکیکی و ذو مراتب و ذو درجات است. پس نزول روح به دنیا در شب قدر به معنی نزول آن با جمعیت و جامعیت خود است اگر نه روح همیشه در همهٔ عوالم ساری و پاینده است.
سوم، قاعدتاً چون دنیا قابل مقام جمعیت روح نیست، ناگزیر است دنیا از وجود نفسی که سعه و ظرفیت درک جمعیت روح را داشته باشد و این گونه وجود دائم ولی الهی در هر زمان در دنیا اثبات گردد.
چهارم، امر تقدیر در شب قدر است. روح مقام تفصیل #علم و قدرت و رحمت الهی است (چنان که در حدیث جعفری ع از سرور و نشاط قلب امام علیه السلام در شب قدر سخن رفته است) فلذا دسترسی به روح دسترسی به علم و قدرت و رحمت است. پس نزول روح بر نفس امام واجد علم به تقدیرات آتیه است و البته چون تجلی آن علم و قدرت و رحمت در خارجِ نفس امام، یعنی در دنیا، به قدر استعدادِ محدود دنیا است، پس سهم دنیا از علم و قدرت و رحمت روح در شب قدر بسیار ناچیز است، مگر در تمدن مهدوی عج که اهل زمین پذیرای عالیترین امکانات روح گردند فلذا ۲۷ کلمهٔ باقی از علم تکمیل گردد و رحمت بر بندگان تمام گردد و قدرت در ارادهٔ انسیان تام گردد چه بسا که نیاز به صنایع و فنون به حداقل رسد... و دیگر آثار و لوازم تمدنی که مقام را فرصت و گوینده را اهلیت شرح و تفصیل نیست. الله اعلم.
پنجم، نفس ایدهٔ تنزل و تطور روح در شب قدر، ناگزیر نکتهای از #فلسفهٔ_تطبیقی را به ذهن متبادر میکند. فردریش هگل #فیلسوف بزرگ آلمانی، معتقد به وجود روح مطلق بود که در تطورات فکر و اندیشهٔ بشر آشکار میگردد و با تکامل جدلی اندیشهها ظهوراتش بر بشر کاملتر میگردد.
با این حال هگل که خود میراثدار ظلمات مدرنیته و مسیحیت کلیسایی بود، تنها جلوهٔ روح را در اندیشههای نظری و مفهومی فیلسوفان و مذهب مسیحیت میدانست، نه حقایقی ربوبی که بر قلب اولیای الهی نازل میگردد که او هیچ بهرهای از مکاشفات اولیاء الهی نداشت بلکه بدتر، از شدت حرمان معرفتیاش، تجربههای عرفانی را هم نوعی بیماری ذهنی میدانست.
↩️ لذا ایدهٔ روح مطلق هگل و تطوراتش در اندیشهها را باید شبحی سافل از حقیقت روح در مکتب اهل بیت علیهم السلام، و افاضاتش بر ذهن فیلسوفان را ارذلِ علومِ آمیخته به ظلمات دانست. کاش هگل میدانست شبحی که او از حقیقت روح در کورنمای فلسفهٔ #روشنگری (!) یافته بود، در مکتب اسلام با چهرهٔ قدسی مشعشع خود از مجرای وجود اقطاب آل محمد ص بر قلوب شیعیان و اهل ولایت از مسلمانان هر روز و هر سال میتابد! 😇 به راستی که هانری کربن را که تنها فیلسوف غربی راهیافته به حقایق باطنی تشیع بود در این مقام سخن بسیار میبود!
و الحمد لله علی نعمة معرفة اولیائه
ملتمس دعا
@criticalknowledge 🧬دانش حیاتی