دانش حیاتی
بسم الرب الخبیر
✍️ ملازمهٔ لیبرالیسم و اولیگارشی: مورد ایرانی
#نقد #فلسفه_سیاسی #متافیزیک #لیبرالیسم
نویسنده این متن را خیلی نمیشناسم. ظاهراً متعلق به طیف اقتصادانان لیبرال است. این متن باعث واکنشهایی در بین جریان متدین شده است. تحلیل درخور این موضع نیازمند بررسی مبانی تصوری و تصدیقی آن است.
مشهور در سنت لیبرال این است که آزادی سیاسی ملازم با #دموکراسی است. دموکراسی یعنی حق عمومی برای تعیین سیاستها و سیاستمداران. اما اگر کسی اقدام به نفی دموکراسی و اثبات #آزادی کرد، لابد چیزی غیر از حق تعیین حکومت به طرق متعارف (انتخابات آزاد) منظورش است. آزادی در این سیاق قاعدتاً باید به آزادیهای فردی مثل آزادی در رفتارهای شخصی با کمترین دخالت دولت حمل گردد.
اما مشخصاً انکار #عدالت_اجتماعی، خصوصاً با بیان جسورانه بالا، قاعدتاً نشان دهندهٔ عدم حساسیت (بلکه بیحسی) اخلاقی گوینده است.
خوب حاصل این ایجابها و سلبها را ببینیم چه میشود: کسی دغدغهاش تولید ثروت و آزادیهای فردی است. دموکراسی به معنای انتخابات آزاد بنا به عرف سیاسی لیبرال مورد دغدغهاش نیست و آن را در کنار عدالت اجتماعی با بیانی تند نفی میکند.
به نظر شما حاصل این همه چیست؟ این دقیقاً تعریف سرمایهداری لیبرال از نوع فرانسوی، انگلیسی و امریکایی است؛ یعنی لسه فر. در سرمایهداری لسه فر (لیبرال و نیولیبرال)، ثروتمندان حاکمان سیاسی حقیقی و نامحدود هستند. آنها با کنترل ثروت، همه چیز از جمله انتخابات، سیاستمداران و رسانهها را کنترل میکنند و بسط یدی فوقالعاده دارند. در چنین سیستمی، از دموکراسی اگر اثری هم باشد، صرفاً مکانیسمی صوری است برای پنهانسازی یک نظام اولیگارشیک. حقیقتاً نظامهای سیاسی لیبرال و نیولیبرال، تعریف #اولیگارشی را ارضاء میکنند که عبارت است از نظام سیاسی که در آن ثروتمندان قدرت و نفوذ بسیار زیادی دارند.
طبیعتاً یک طرفدار اولیگارشی دقیقاً مثل آقای خالقی میاندیشد: به تولید ثروت فکر میکند اما چون به عدالت اجتماعی و حاکمیت عمومی اعتقادی ندارد، منظورش تولید ثروت برای انباشت ثروت شخصی بدون هیچ مسئولیت اجتماعی است. در جامعهای که عدالت اجتماعی و حاکمیت عمومی هم نباشد، طبیعتاً صاحبان ثروت حاکم خواهند بود! پس در حقیقت، آقای خالقی در یک خط ماهیت تفکر خود را فریاد زده است: اولیگارشی! لذا حدس میزنم (مطمئن نیستم) اگر وابستگیهای مالی ایشان را هم چک کنید، نهایتاً به اولیگارشی فائق در کشور برسید! البته آنچه عجیبتر است، چنان که جلوتر گفتم، میزان وقاحت و جسارت ایشان در بیان موضع خود است!
البته شاید آقای خالقی به جمع طیف بزرگی از روشنفکران، سوسیالیستها یا مذهبیون سابق پیوسته که معتقدند عدالت اجتماعی آرمانی دستنیافتنی است؛ ارتجاعی که در بین بسیاری از مارکسیستهای سابق سابقه داشت. حقیقتاً واقعاش این است که عدالت اجتماعی بدون بنیانهای متافیزیکی و الهیاتی درخور، آرمانی دستنیافتنی است و اگر دیدید بسیاری از اقتصاددانهای فاقد دانش الهیات یا گرایش معنوی به این جمعبندی رسیدند تعجب نکنید!
@criticalknowledge 🧬 دانش حیاتی
بسم الرب الحکیم
✍ عبدالکریمی در برابر زمانزدگی و روشنفکری
این یادداشت را در واکنش به واکنشهای تند به بیانات حکیمانه دکتر #بیژن_عبدالکریمی در برنامه افق درباره #فلسطین در کانال تلگرامی خودم نوشتم که در کانال ایشان هم منتشر شد و با چند روز تاخیر اینجا هم میگذارم.
واکنش های تند به سخنان دردمندانه دکتر بیژن عبدالکریمی در نقد وضع افکار عمومی و #روشنفکری در قبال جنایات مهیب در غزه هم خودش نشان دهنده درستی سخنان ایشان است و هم نماینده وضعیت کلانتری است که از آن به #غربزدگی و دورانزدگی میتوان تعبیر کرد.
غربزدگی ناظر به پذیرفتن مرجعیت و برتری تمدنی غرب و درونی کردن ارزشها و سبک زندگی آن است.
غربزدگی به این شیوه صورت معاصر موقعیت ابتدایی بشر در همه اعصار تاریخ است و آن زمانزدگی یا دورانزدگی است. زمانزدگی به معنای کلی عبارت است از این که مقهور فرهنگ و ساختار تاریخی موروث در هر دوره باشیم و با استمداد از دانشهای حکمی و تاریخی، نسبت به وضعیت و موقعیت موروث تاریخیمان آگاهی انتقادی کسب نکرده باشیم.
لذا زمانزدگی به طفولیت و انفعال فکری اولیه بشر در دنیا اشاره میکند. به رسم تمثیل میتوان آن را به وضعیت کودکی تشبیه کرد که تا پیش از رسیدن به بلوغ، هر آنچه از پدر و مادر خود شنیده را راست و درست و بی چون و چرا پذیرفته است. اما تنها بعد از بلوغ فکری و ارزیابی صحیح زندگی گذشته است که این فرد شاید بتواند درستی یا نادرستی آنچه از والدینش به او رسیده را ارزیابی کند.
وضعیت روشنفکری معاصر چنین وضعی است. آنها اغلب ارزشهای عالم مدرن را بی چون و چرا پذیرفتهاند و به هیچ مایه فکری برتری برای نقد و فراروی از این میراث تاریک دسترسی نداشتند. در صورتهای مبتذلتر، که هویت روشنفکری حتی برآمده از مطالعات نظری نیست، روشنفکری ناظر به چیزی بیش از رسانهزدگی و واکنش بر اساس حب و بغضهای محلی، شخصی و سیاسی نیست که در کشور ما ماهیت این هویت واکنشی و محلی صرفا در مخالفت بسیط با گفتمان جمهوری اسلامی شکل میگیرد. طبق این وضعیت بیمارگون، معیار تعیینکننده درستی یا نادرستی مواضع افراد، چه از دکتر عبدالکریمی باشد چه غیره، نه مشاهدات تاریخی و شهودات اخلاقی و بصیرتهای فلسفی و حکمتهای دینی، که فقط فقط برائت مطلق از موضع سیاسی رسمی در این جغرافیای خاص است، یعنی ایران و حکومتش این جمهوری اسلامیِ اسمی.
در این معیار سیاستزده، محلی و اینجازده، بسیط، غیرتحلیلی، باینری و فاقد حساسیت اخلاقی عام و غیرمحلی، تجربهای که در زندگی روزمره ایران داریم حتی تعیین میکند که باید در برابر کشتار چندهزار کودک در غزه موضع بگیریم یا نه! طبق این معیار شدیدا ضیق، اگر محکوم کردن کشتار چندهزار کودک در غزه موضع سیاست رسمی در ایران را تایید کند، آنگاه در برابر این جنایت هولناک باید سکوت کرد، اگر نه مثلا برای قتل چند کاریکاتوریست دیوانه در شارلی هبدو در موطن #استعمار فرانسه نیز باید عزا گرفت و با کل تمدن استعماری غرب هم صدا شد.
البته این وصف روشنفکری از نوع مبتذل سیاستزده و واکنشی است که تفاوتی با عوامزدگی ندارد.
اما از روشنفکری علمی و مایهدار چه انتظاری باید داشت؟ از نظر من این روشنفکری هم در این فقره تفاوت معناداری نمیتواند بروز دهد.
آیا محکومیت #اسرائیل در این فقره حتی در عین برائت از این #جمهوری_اسلامی اسمی، به چیزی جز محکومیت کل #تمدن_مدرن که ساخته خود روشنفکری است و تمام قد از این رژیم سفاک حمایت میکند منتهی میشود؟
در دنیایی که مافوق آن انکار میشود و دنیا قبله آمال اهل آن است و تمتع فردی آرزوی غایی است و اخلاق جمعی بی بنیاد است، صاحبان ثروت و #فناوری را سیادت خواهد بود. تکلیف حقوق بشر را هم منافع مادی این طایفه تعیین میکند که در این صورت بازیچهای در سیاست ماکیاولیستی خواهد شد. و مگر ماهیت فلسفه #روشنگری چیزی غیر از این است؟ از #سوبژکتیویسم و انکار #متافیزیک کانت و دنیای گرگهای هابز و تدلیس بورژوازی #جان_لاک و ائتلاف #پروتستانتیسم با #سرمایهداران #یهود، مگر خروجی غیر از این انتظار است؟
به راستی، تنها در تمدنی که جان انسانها در حقیقتی جانانه و متعالی به هم پیوند بخورد و برای دنیا غایتی مافوق آن اثبات شود و راه انبیاء تصدیق شود، شهامت و انگیزه و ضامن برای پاسداشت اخلاق و محکومیت ظالم و مبارزه با ظلم فراهم خواهد بود. روشنفکری مدرن به علت نقایص فوق در نهایت محکوم به یاس یا بی تفاوتی یا انفعال است چون نه بنیان فکری مستقلی از این تمدن ظالم دارد، نه امیدی به مافوق این دنیای ظلمانی.
@criticalknowledge 🧬 دانش حیاتی