eitaa logo
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
145 دنبال‌کننده
253 عکس
12 ویدیو
1 فایل
پسرِ علی(ع)؛ ما روی مرمت کردنت حساب وا کردیم! می‌گن چیزی که شما مرمتش کنی دیگه خراب نمیشه.. @apgh_50
مشاهده در ایتا
دانلود
از چادر مامانش بین نماز آویزون شده بود و هی صداش می‌زد. آجیش دستشو گرفت و گفت: مامان داره نماز میخونه؛ نمی‌شنوه داری صداش میکنی.بیا به من بگو چی میخوای🥺 آخدا قربون مرامت؛ از همین نمازا که صدای کسی‌رو نمی‌شنوی برا ما چندتا خوبشو سوا کن...
زمان: حجم: 115.8K
امروز نجف از صبح بارونیه... هی میرم لب پنجره هی بازش می‌کنم هی نفس عمیق میکشم... قشنگ می‌فهمم که ریه‌هام دارن ازم تشکر می‌کنند... بعد یهو گریه‌م میگیره میترسم این آخرین بارون نجفی باشه که می‌بینم...
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه هنوز باورم نمیشود به ته امسال رسیدم اما خب باور من تاثیری در حرکت سریع جهان ندارد. دلم میخواهد آخرش را با کسی تمام کنم که اول از همه بود. میخواهم بگویم من را ببخشد؛ برای تمام کم‌و‌کاستی‌ها، برای اینکه غم‌اش را شنیدم و به زندگی خودم مشغول بودم، برای تمام اشک‌هایی که نریختم، برای غصه‌‌های نخوردم و بخاطر اینکه‌برایم همه‌چیزش را داد و بخاطرش از کوچک‌ترین‌ هم نگذشتم... از خدا خواسته‌م که اگر یک روز به آخر عمرم مانده بود، آن را آنقدر طولانی کند که داستانم را به نقطه آخرش برسانم... همان داستانی که قرار است جهان را تکان دهد. همانی که همه دختران در بغل بابا می‌خوابند. همان داستانی که تمام نوزادان شیش‌ماهه‌اش در بغل مادرشان سیراب می‌شوند. همانی که تمام عمو‌هایش دستِ‌ پُر از راه می‌رسند. داستانی می‌نویسم که قافله‌اش به مقصد می‌رسد، همان قافله‌ای که کل‌خیر جهان در آن است. حسین(ع) من روزی برای تو می‌نویسم ... پ.ن: عکس امشب؛ آخرین روضه ۱۴۰۲. بیت امام‌خمینی، نجف اشرف🌿
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
#مهمونِ‌مولا۲ 🌿پیرزن شیله‌به‌سر🌿 توی صف دیدمش.درست همان‌جایی که پارسال می‌نشست و جا می‌گرفت. اصلا
🌿خدیجه، خانم معلم🌿 نماز مغرب بود که کنارش نشستم. هدیه‌های پیرزن عراقی را از کیفم درآوردم و شروع کردم به عکس گرفتن که با دست به پایم زد. می‌خواست از تصویر حضرت عکس بگیرد. معلوم بود برای اینستاگرامش می‌خواهد. عرب‌ها با این تمثال حضرت خیلی ارتباط دلی و عمیقی دارند؛ این را از اربعین‌هایی که رفته بودم فهمیدم. بهش گفتم این عکس هدیه‌ من برای خودش. این هدیه شد شروع صحبت‌مان و چه شروعی بهتر از امام‌حسین... راستش نمی‌فهمیدم چی می‌گفت او هم نمی‌فهمید من چی می‌گفتم. گرگیچه گرفته بودیم که یکهو بشکنی زد و گفت: ترنسلیت! خدیجه، معلم زبان پسر‌های دبستانی بود. می‌گفت عاشق درس خواندن است. وقتی فهمیدیم هم‌سن هستیم چشم‌هایمان برق زد و ذوقی در کلمات‌مان شره کرد. انگار هردو داشتیم بین همه‌ تفاوت‌ها، خودمان را بهم وصله پینه می‌زدیم. محمد را معرفی کردم. ازش پرسیدم اوهم ازدواج کرده است؟! گفت نه. چشمکی زدم و گفتم: عرب‌ها که معمولا زود ازدواج می‌کنند. دستش را جلوی صورتش گرفت و خنده ریزی کرد. توی گوگل ترنسلیت برایم نوشت: من از این قاعده پیروی نمی‌کنم! از ایران و نوروز پرسيد. می‌گفت برای ادامه تحصیلات به پیشنهاد دوستانش شاید به ایران بیاید. چون دانشگاه‌های آنجا خیلی بهتر از عراق است.
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
#مهمونِ‌مولا۷ 🌿خدیجه، خانم معلم🌿 نماز مغرب بود که کنارش نشستم. هدیه‌های پیرزن عراقی را از کیفم در
صدای الله اکبر مکبر بلند شد. خرمایش را نصف کرد و در دستم گذاشت. هسته خرما را درآوردم و خرما را در دهانم گذاشتم، گفتم میشود ازش عکس یادگاری بگیرم. صورتش گل‌ انداخت و با گوشه روسری‌اش ور رفت. انگار از خانواده‌اش اجازه نداشت برای عکس گرفتن.ولی گفت می‌توانم از دستش عکس بگیرم (از همان عکس‌های اینستاگرامی!) بعد نماز محمد شروع کرد به گریه کردن و نفهمیدم چه شد که از خدیجه جدا شدم. اما خدارا چه دیدی... شاید روزی دوباره خدیجه را در کوچه پس کوچه‌های انقلاب با یک کوله ببینم. ان‌شالله🌸
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝| سال گذشته به لطف خدا توانستم ۴۵تا کتاب را مطالعه کنم. حقیقتا برای منی که تازه وارد جهان ادبیات شدم و هدف اول سالم فقط ۲۴تا کتاب بود، اتفاق خوبی بود. اما وقتی به ‌‌دوستانِ کاربلدم نگاه می‌کنم که قله‌های ۱۰۰تا کتاب را فتح کردند و پرچم‌شان را برفراز آن کوه‌ها به رقص درآوردند، غبطه می‌خورم که کاش من‌هم بیشتر تلاش می‌کردم. شاید آن وسط‌ها، تپه‌ای هم نصیب من می‌شد. از آنجایی که تا زمانی که اکسیژن می‌گیریم و دی‌اکسید پس می‌دهیم فرصت هست، امسال بنا دارم فرصت را غنیمت شمارم اگر خدا بخواهد؛ می‌خواهم بیشتر بدوم ... بیشتر عرق بریزم.. بیشتر بیدار بمانم... بیشتر به چشم‌هایم زحمت دیدن و خواندن بدهم ... و بیشتر انگشتانم را جوهری کنم! خلاصه که یکسری بیشتر‌ها را پشت‌سر هم ردیف کنم؛ شاید ماهم روزی قاطی آدم‌های کاردرست بشویم که به لب امام‌شان لبخند می‌آوردند. ان‌شالله 🪴
دَر حالِ مَرِمَّت🏚🌱
📝| سال گذشته به لطف خدا توانستم ۴۵تا کتاب را مطالعه کنم. حقیقتا برای منی که تازه وارد جهان ادبیات شد
امیرالمومنین(ع)🌿: عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ، وَحَلِّ آلْعُقُودِ، وَنَقْضِ آلْهِمَمِ! خدا رحم کنه بهم... من خیلی خوش سابقه‌ام توی "فسخ‌عزائم"😁🤝 همین الان خواستم متن بالارو بذارم بدون هیچ دلیلی اینترنتم پرید 😂 خیلی زیرپوستی خدا بهم گفت: تموم شد؟ خیلی تاثیر‌گذار بود😂
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
__ 🪴| اولین کتاب ۱۴۰۳ 📖| سفر‌در‌گرای۲۷۰درجه 🖋| احمد‌دهقان __