شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
#خـاطراتسـیدهزهـراحـسینے❤️🍃 #بهاهتمامسیدهاعظمحسـینـے💞🌸 #فـصـلسوّم3⃣ #قـسـمـتچـهارم4⃣ 🌸🌸🌸🌸
#ادمـیننـویسـ✍
سـلام به تمامے عزیزانے ڪه پا به پاے زحمات ما توجه داشتن به #طـرحڪتابخـوانے🙏❤️🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قسمت هاے اصلی داستان داره شروع میشه از فردا 💞
لـطفا با دقّـت داستان رو دنبال ڪنید و براے آشنایان و رفیقانتون به اشتراڪ بذارید🙏
انـتـقـادات:🙏👇
@khadem_l_shohada
#طـنزجـبهہاے😂❣
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:
«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.
ما هم می خندیدیم بهشان ، بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنـزجـبهہاے😂👌
ایـن قسمـت:
#تـدبـیرفـرمانده😍💞
بیـست نفرهم نمی شدیم ، که صدای تانک هاشان آمد....
#حسنرحیمے فرمانده مان داد زد:
(همه از سنگرها بیرون)
فکر کردیم میخواهد فرمان حمله یا عقب نشینی بدهد.
گفت:
(شروع کنید به سرو صدا کردن ، هم دیگه رو صدا کنید زود باشید)
تکبیرها و داد و فریادها همانا....
عقب نشینی آنها همانا....
فکر کرده بودند خیلی زیادیم!😂❤️🍃
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
شفا خانه طیبات *مشاوره*فروش*
#خـاطراتسـیدهزهـراحـسینے❤️🍃 #بهاهتمامسیدهاعظمحسـینـے💞🌸 #فـصـلسوّم3⃣ #قـسـمـتچـهارم4⃣ 🌸🌸🌸🌸
#خـاطراتسـیدهزهـراحـسینے❤️🍃
#بهاهتمامسیدهاعظمحسـینـے💞🌸
#فـصـلسوّم3⃣
#قـسـمـتپـنجـم5⃣
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
همان روزها که خبر آمدن امام به ایران در همه جا پیچیده بود ، برای ما تلویزیون خرید از این کار خیلی تعجب کردیم او ارادت خاصی به نوارهای سخنرانی مرحوم کافی و قرآن عبدالباسط داشت و نوارهای آنها را گوش میکرد و برای ما هم میگذاشت.
هر وقت می گفتیم تلویزیون بخر ، نواری از مرحوم کافی را پخش میکرد که میگفت:(مراقب باشید اینها با این برنامه هایی که از تلویزیون پخش میکنند میخواهند بی عفتی را رواج بدهند.
لحظه تاریخی ورود امام به ایران بابا تلویزیون را وسط پذیرایی گذاشت ، همه دور تا دور آن نشستیم وقتی امام را دیدیم که در فرودگاه است به رغم ممانعت باقیمانده های رژیم پهلوی وارد خاک ایران شد ، صلوات فرستاده و از خوشحالی بالا و پایین پریدیم ، در این بین نگاهم که به بابا افتاد از پهنای صورت اشک میریخت ، بابا حالا دیگر دوران دربهدری و بدبختی اش به پایان رسیده بود و مضمون سیاسی نبود ، کابوس ساواک هم دیگر مثل کابوس استخبارات به سراغ من نمیآمد ، خیلی وقتها به این فکر می کردم مگر بابا چه کار میکند که اینقدر باید کنترل شود ،خدا را شکر تمام شد.
بعد از پیروزی انقلاب دیگر علی در خانه پیدایش نمی شد در جهاد سازندگی ثبت نام کرده بود و برای کمک به کشاورزان ودرست کردن روستاها به مناطق محروم می رفت ، خیلی از شبها برای کنترل امنیت شهر هم نوبت کشیک داشت و خانه نمی آمد.
هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که زمزمههایی در شهر شنیده میشد میگفتند بعضی از سران طوایف عرب خواهان استقلال هستند.
آنها دقیقا قبل از انقلاب با ساواک همکاری داشتند و دوباره دسیسهای چیده بودند ، برای ترساندن مردم و پشیمان کردن مردم از انقلاب هر روز در جایی بمب گذاری می کردند و به مسجد جامع ، بازار استادیوم ورزشی و خیلی جای دیگر حمله میکردند ، در نقشه شان اسم خرمشهر را محمره و آبادان را عبادان گذاشته بودند.
نیروهای انقلابی سعی جیکردند جلوی این جریان را بگیرند در حالیکه مهمات و تجهیزات کافی نداشتند ، بابا گفته بود ، من، لیلا و محسن از بین همسایه ها و اقوام کلی ملافه تمیز و دارو و صابون جمعآوری کردیم و برای علی و دوستانش فرستادیم.
بالاخره از تهران به خرم آباد نیروی نظامی وارد شهر شد و به مدرسه عراقی ها که ساختمانی در خیابان لب شط نزدیک بهداری شهرداری بود حمله آور و اولین و مهمترین مرکز فتنه بسته شد.
ظاهرا با این حرکت غائله عرب سرکوب شد اما از پا ننشستند در خانه های بسیجیان فعال اعلامیههای تهدید آمیز میریختند و .....
علی اصرار داشت وارد سپاه شود ، آبان سال ۱۳۵۸ اعلام کردند به عنوان پاسدار در سپاه پذیرفته شده است ، اولین حقوقش را به فقرا ببخشید.
فروردین سال ۱۳۵۹ بود بابا برای اولین بار اجازه داد ، که بود من لیلا و محسن همراه خانواده حسینی به سیزده بدر برویم.
علی برای استفاده از اسلحه همیشه زجر می کشید ، چون دو تا از انگشتان هر دست مادرزادی به هم چسبیده بود و موقع کشیدن گلنگدن به شیار اسلحه گیر میکرد و ....
مردادماه با شدت گرفتن درگیری های مرزی ساکنان روستاهای آن مناطق مجبور به تخلیه روستاها ایشان شده و به شهر آمده بودند اکثر آنها بودند و اصل کارشان نخلستان بود سبزی ، صیفی جات شیر ، سر شیر و ماست هم تولید می کردند و به بازار شهر میآوردند.
در جریان درگیریهای مرزی کلی از دام و احشام این روستاییان تلف شده بودند.
آنطور که از بابام سعی کردند بهانهای به دست آنان دهند و شلیک شان را بیپاسخ بگذارند نظامیان عراقی بیشتر میشد ، گستاخی آنها به جایی رسیده بود که با قایق های نظامی ایشان وارد آبهای ما می شدند و می آمدند و به مواضع ما ضربه میزند که یه ما ناچار شدند با آنها مقابله کنند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پـایانقسمتپـنـجم(فـصلسوّم)❤️🍃
#پـایـانقـسمتآخر❤️🍃
#طـرحڪتابـخـوانـے📚
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞
#طـنـزجـبهہاے😂❤️🍃
اینقـسمت:
نـماز شـب💫💞
- محمد پاشو!..پاشو چقدر می خوابی!؟
-چته نصفه شبی؟بذار بخوابم..😑😩
-پاشو،من دارم نماز شب میخونم کسی نیست نگام کنه!!!😐😂
یا مثلا میگفت:«پاشو جون من ،اسم سه چهار نفر مؤمن رو بگو تو قنوت نماز شبم کم آوردم!😟😊
#مسـعـوداحـمـدیـان♥️🕊
هرشب به ترفندی بیدارمان میکرد برای نماز شب..عادت کرده بودیم!💗
💞🌸 @Beit_l_shohada 🌸💞