eitaa logo
دشت جنون
4.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 27 مردادماه 1403ه.ش 🗓 12 صفر 1446 ه.ق 🗓 17 آگوست 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای پروردگار جهانیان 🔸صفحه 357 🔸جزء 18 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
🌴🕊🌹🕊🌹🕊🌴 فرزندان میهن به عشق دیدار پیر جماران ، روزهای سخت هجران را به امید وصال سپری می کردند و هردم به این امید، روزها را لحظه شماری می کردند. آنان در گوشه زندان های تاریک و وحشتناک دشمن، با پدر پیرخود درد و دل می کردند و آن پیر فرزانه با عشق پدری به آنان پاسخ می داد: فرزند بسیار عزیزم ! از نامه دل سوزانه شما بسیار متأثر گردیدم. من ناراحتی شما عزیزان دربند را احساس می کنم، شما هم ناراحتی پدرتان را که فرزندان عزیزش دور از وطن هستند احساس کنید. عزیزان من ! سیّد و مولای همه ما حضرت موسی بن جعفر (ع) بیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند. برای اسلام عزیزش صبر کنید. خداوند فرج را ان شاءاللّه نزدیک می نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می فرماید. به همه عزیزان دربند اسلام سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی کنم. خدا حافظ شما باشد . شادی روح و 🕊 @dashtejonoon1🕊🌴
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 بسیجی غلامرضا بویری 🍁 (محمود) 🍀 بسیجی محمد شریعتی 🌸 (حسینعلی) 🌺 بسیجی حمید فتحی 🍁 (مرتضی) 🍀 بسیجی ناصر ستایش 🌸 (اسداله) 🌺 پاسدار محمود جمشیدیان🍁 (عبدالمحمود) 🍀 پاسدار علی حسن صادقی 🌸 (محمدصادق) 🌺 سایر مهدی هوشیاری 🍁 (محمدهادی) 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : اکبر : 🗓 1337/02/13 🗓 محل تولد : فریدونشهر وضعیت تاهل : متأهل شغل : کارگر : 🗓 1362/05/27 🗓 مسئولیت : جهادگر محل : نجف آباد نام عملیات : مأموریت و حوادث مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ؟؟ کسی است که جز ، دیگر کسی را نمی بیند . ؟؟ ما هستیم ، که جز کسی را نمی بینیم ... 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 ما را برای بازجویی برده بودند. بازجوییها بیرون از اردوگاه انجام می شد که به آن اردوگاه بین القفسین می گفتند. آن روز، برای بازجویی افسری از بغداد آمده بود که به خاطر یک سری از حوادث اردوگاه، ما را تهدید به قتل می کرد. یادم هست یک بار مرا بردند و سربازی آمد و گلنگدن اسلحه را کشید و حتی آن را از ضامن خارج کرد. بعد به شدت مرا زدند. این برنامه که تمام شد همه بدنم غرق خون بود. در آن حال، افسر عراقی از من پرسید: امام تو کجاست که تو را ببیند؟ منظورش این بود که وقتی ما شما را اینجا زیر شکنجه می کشیم او کجاست؟ در حقیقت، تنها خواسته اش این بود که جسارتی به امام بکنیم. هدفش این بود که اعتراف کنیم امام ما را به این سختی انداخته است. بعد به من گفت: من تو را از همه این سختیها آزاد می کنم، فقط یک کلمه اعتراف کن که او تو را به این سختی انداخته. اینجا هم کسی نیست که به او خبر بدهد. تو اگر در اردوگاه جسارت می کردی شاید رفقایت به دیگران می گفتند، ولی اینجا هیچ کس نیست. من هستم و تو که زیر کتکی. شروع کن! به او جسارت کن تا مسأله تمام شود. گفتم: نه! بعد اشاره به سینه ام کردم و گفتم: فکر کنم امام همین جا باشد. این را که گفتم او خیلی عصبانی شد و گفت: چرا شما جسارت نمی کنید؟ گفتم: ما او را در قلب خودمان جای داده ایم. این است که نمی توانیم جسارت کنیم و اگر سرمان هم برود بر عهدی که بسته ایم هستیم. بعد، این افسر عراقی گفت: می دانی، می خواهیم تو را اعدام کنیم. برای همین از اردوگاه بیرونت آورده ایم و هیچ کس هم از تو خبر ندارد. گفتم: شما وظیفۀ خود را انجام می دهید و ما هم وظیفۀ خودمان را، و وظیفۀ ما این است که به اماممان جسارت نکنیم. افسر عراقی نشست و دو تا سیگار پشت سر هم کشید و به من نگاه کرد و هیچ نگفت. معلوم بود به فکر فرو رفته است. بعد هم دستور داد ما را آزاد کنند و به داخل اردوگاه برگردانند. راوی : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹