دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_چهاردهم آن روزها تنها آرز
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_پانزدهم
بعضیها برایشان سؤال است که اسارت با زندان چه تفاوتی دارد؟ زندان در کشور خودمان است همه همنوع و همزبان هستند و میتوانند با هم کنار بیایند، در زندان امکانات ویژهای مثل خوابگاه، تختخواب، پتو و لحاف و بوفه وجو دارد اما در اردوگاه اسرا هیچ چیزی وجود نداشت امکانات زیر صفر بود و علاوه بر این ما را با شلاق و باتوم کتک میزدند. در اردوگاه بین بچهها از خودگذشتگی و ایثار فراوان دیده میشد، اگر کسی بین ما بیمار میشد سایر اسرا به او سر میزدند یا دلداریاش میدادند یا اگر بدحال بود همه سعی میکردیم از سهمیه غذایمان به او بدهیم تا انرژی بگیرد. برای ما تفاوتی نداشت که چه کسی اهل کجا است با هم همراه بودیم و به هم کمک میکردیم باور کنید از برادر هم به هم نزدیکتر بودیم البته همیشه همه چیز خوب نبود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_پانزدهم بعضیها برایشان سؤ
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_شانزدهم
در اتاق ما ستون پنجمی هم بود که اسرا را به خاطر یک لقمه نان اضافهتر یا یک نخ سیگار میفروخت. به عراقیها میگفت «امشب فلانی با فلانی روبهروی هم نشسته بودند و با هم صحبت میکردند»، زیرا صحبت کردن جرم بود. نوبت به نوبت کنار پنجره نگهبانی میدادیم که اگر نگهبان عراقی رد شود متوجه شویم با هم صحبت نکنیم. نماز خواندن هم جرم بود ما یکی یکی انتهای اتاق میایستادیم و نماز میخواندیم وقتی نگهبان رد میشد به ما میگفت بنشینید کسی که در حال نماز خواندن بود مینشست هنگامی که نگهبان میرفت به او خبر میدادیم و او هم نمازش را ادامه میداد. کسی که ستون پنجم اتاق ما بود به نگهبان میگفت این افراد امروز نماز خواندند ولی ما نفوذیها را شناسایی میکردیم. شاید نفوذیها آدمهای بدی نبودند فقط از سر ناامیدی این کار را انجام میدادند نه این که بد باشند در واقع بریده بودند و احساس میکردند به انتهای خط رسیدهاند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_شانزدهم در اتاق ما ستون پن
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_هفدهم
مریم رجوی به همراه مسعود رجوی هر دو سه ماه یکبار به اردوگاه میآمدند، بچهها را از اتاقهایشان به محوطه میبردند همه را یک جا جمع میکردند. مریم رجوی میگفت «شما اگر به سوی ما بیایید ما امکانات ویژه مثل آزادی و خانه به شما میدهیم و صاحب زن و زندگی میشوید.» با این حرفها بچههای ما جذب نمیشدند زیرا اعتقاداتشان محکم بود اما دو نفر از افراد که کم آورده بودند، جذب این شعارها شدند و رفتند و دیگر اطلاعی از آنها نداشتیم تا زمانی که به ایران برگشتیم. ۵ الی ۶ ماه از آزادی ما گذشته بود که جلسهای در سپاه ناحیه دریایی بوشهر برگزار شد، ما را هم دعوت کرده بودند. این دو نفر را در آن جلسه دیدم و پرسیدم «چه شد که دوباره برگشتید؟» گفتند که «ما رفتیم و متوجه شدیم که اشتباه کردیم حرفهایی که مجاهدین خلق میزدند با عملشان زمین تا آسمان متفاوت بود. ما را با وضعیت اسفبار به کوههای کردستان عراق میبردند و آنجا متوجه شدیم که شرایط مجاهدین خلق هم دست کمی از اسارت نداشت. همیشه باید اسلحه به دوش میبودیم و میجنگیدیم.» کسانی که پشیمان شده بودند از دل کوههای کردستان فرار کردند و از آنجا به ایران آمدند تا در کشورشان بمانند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هفدهم مریم رجوی به همراه م
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_هجدهم
تمام لحظات اسارت سخت بود اما اگر بخواهم از سختترین لحظهاش بگویم همان تونل وحشت بود البته تاریکیهای سلول انفرادی هم سختیهای خودش را داشت. با وجود تمام سختیهایی که کشیدم و تمام بلاهایی که بر سرم آمد و با وجود اینکه میدانم از نظر صلیب سرخ جهانی یعنی همان سازمان ملل که ما را تبادل کرد و میدانم که در قطعنامه ۵۹۸ این ماده وجود دارد که اگر کسی به جنگ رفته باشد اگر دوباره راهی جنگ شود و دو مرتبه به اسارت درآید یا کشته شود دیگر برای آنها هیچ مسئولیتی وجود ندارد و هیچ کمکی نخواهند کرد با تمام این تفاسیر باز هم اگر جنگ شود من حضور پیدا میکنم و با تمام وجود علیه دشمن به پا میخیزم و میجنگم. در بدترین لحظات جنگ حتی شبهایی که در خط مقدم حضور داشتیم دستی از عالم غیب پشت سر همه ما رزمندگان بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_هجدهم تمام لحظات اسارت سخ
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_نوزدهم
نام عملیاتها در جبههها با اسامی خاصی مانند فاطمه الزهرا، محمد رسولالله، قمر بنیهاشم نامگذاری میشد وقتی ما این اسامی را بر زبان میآوردیم آرامش عجیبی به قلبمان سرازیر میشد در واقع صاحبان همین اسامی به ما کمک میکردند تا از انجام عملیاتها سربلند بیرون بیاییم. من نمیخواهم بگویم که آدم با تقوا و با ایمانی هستم ولی باور کنید که تمام لحظات جنگ با حمایت پیامبر و معصومین اداره میشد و این را به چشم میدیدیم و باور قلبی ما بود. با وجود اینکه امکانات خاصی نداشتیم اما دست خدا پشتمان بود و با نیروی عجیبی به نبرد با دشمن میپرداختیم. بعثیها نه خدا را قبول داشتند و نه ائمه و معصومین را به همین دلیل هیچ رحم و انسانیتی در دل نداشتند که بخواهند حُب انسانی داشته باشند به خاطر همین بیرحم بودند اما عراقیهایی که شیعه بودند مانند افرادی بسیار خونسرد، آرام و مهربان بودند، از طرفی میخواستند به ما کمک کنند اما از طرفی میدیدند که تعهد دادهاند و خنجر بعثیها پشت گردنشان است به همین دلیل مجبور بودند گوش به فرمان باشند اما انسانهای خوبی بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_نوزدهم نام عملیاتها در جب
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیستم
من چند ساعت قبل از اینکه آزاد شدم فهمیدم که قرار است به ایران برگردم تا لحظات آخر هم امیدی برای برگشتن به کشورم نداشتم. شب قبل از آزادی نگهبان به ما خبر داد قرار است آزاد شویم قرار بود صبح ساعت ۶ آزاد شویم، حدود ساعت 9 الی ۱۲ شب خبردار شدیم که آزاد میشویم. آن شب نگهبانی که شیعه بود به مدت دو ساعت پست داشت، از کنار پنجره اتاق ما رد شد گفت: «شما آزاد میشوید»، ما باور نکردیم، میگفتیم الکی میگوید، ما چطور میتوانیم آزاد شویم؟! اما بار دوم که مشغول دور زدن در اردوگاه بود قسم خورد و گفت: «به قرآن قسم میخورم شما آزاد میشوید،» زمانی که قرآن را قسم خورد ما باور کردیم که حرفهایش راست است. به ما گفت «همانطور که شما آرزوی زیارت کربلا را دارید ما عراقیها هم آرزوی زیارت مشهد را داریم».
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیستم من چند ساعت قبل از ا
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیست_و_یک
در دورانی که ما اسیر بودیم نتوانستیم به زیارت حرم امام حسین(ع) برویم فقط از راه دور حرم را دیدیم زیرا بعضی وقتها ما را با اتوبوس میبردند در سطح شهر دور میزدیم که بر روی گنبد بارگاه به اندازه یک بند انگشت خاک نشسته بود، درگیریهای زیادی داشتند همیشه در حال جنگ بودن هیچگونه رسیدگی به حرم نداشتند. همان شب که نگهبان این حرف را زد ما در اردوگاه بودیم، مانند سابق در اتاق از پشت بسته شده بود که متوجه شدیم بین عراق و کویت جنگ در گرفته است. کمبود نیرو داشتند زیرا تمام نیروها را در مرز کویت مستقر کرده بود. آنها متوجه شده بودند که از طرفی دارد مرز ایران را از دست میدهد و از طرفی هم مرز کویت از دستش میرود به همین دلیل تصمیم گرفتند که قطعنامه ۵۹۸ را امضا کنند، همان قطعنامهای که امام خمینی(ره) فرمودند «جام زهر» و به یقین جام زهر بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیست_و_یک در دورانی که ما
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیست_و_دو
جنگ ایران و عراق تمام شده بود پس از آن جنگ عراق و کویت شروع شده بود، در همان زمان قطعنامه ۵۹۸ را امضا کردند. عراقیها دیگر نیرویی برای کنترل مرزها و کنترل اسرا نداشتند، در همان بین سازمان ملل اقدام کرد تا اسرا را مبادله کنند که ما هم در تبادل اسرا آزاد شدیم. این قدرت خدا بود که ما را نجات داد. روز آخر که نگهبان به ما گفته بود شما ساعت ۶ آزاد میشوید ما لحظه شماری میکردیم. ساعت ۶ متوجه شدیم درب اردوگاه باز شد، نگهبان عراقی سه میز آنجا قرار داد که سه خانم پشت آن میز نشستند، من و همگروهیهایم در اتاق شماره ۶ بودیم، من از پشت پنجره به صورت پنهانی میدیدم، در اتاق شماره ۱ را باز میکردند به افرادی که در اتاق بودند چیزی میگفتند و پس از آن بچههای اتاق شماره ۱ میرفتند اما نمیفهمیدم چه میگفتند، بالاخره همه اسرای اتاقها تکتک رفتند تا نوبت به اتاق ما رسید ما هم از اتاق بیرون آمدیم.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیست_و_دو جنگ ایران و عراق
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیست_و_سه
سه خانم از طرف صلیب سرخ آمده بودند که فرمهایی برایمان پر میکردند اسم و فامیلمان را میپرسیدند میگفتند که «میخواهید اینجا بمانید یا عضو گروه مجاهدین خلق شوید یا به ایران برگردید؟» من فقط ایران را انتخاب کردم و بیدرنگ به آنها گفتم «ایران ایران ایران» خانمها هم فرم مخصوص را پُرکردند پس از آن ما تک تک به سمت اتوبوسهای عراقی که جلوی در بود رفتیم. اتوبوسهای آنها مانند خط واحد قدیمی بود و ما سوار شدیم، از زمانی که سوار اتوبوس شدیم دو نگهبان عراقی مسلح بودند اسلحهشان را روی سر ما میگذاشتند به محض اینکه تکان میخوردیم با قنداق اسلحه یا با پاهایشان ما را میزدند.
زمانی که سوار شدیم تا زمانی که به مرز خسروی رسیدیم از نگهبانان کتک میخوردیم. از طرف مرز خسروی کرمانشاه آزاد شدیم وقتی به مرز رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم در واقع یک اتوبوس از سمت عراق بود که ما اسرای ایرانی در آن بودیم یک اتوبوس دیگر هم بود که از سمت ایران بود و اسرای عراقی در آن نشسته بودند در واقع قرار بود این دو اتوبوس اسرا را با هم مبادله کنند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیست_و_سه سه خانم از طرف ص
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیست_و_چهار
سه خط قرمز کشیده بودند یک طرف خط اتوبوس ایرانی بود که اسرای عراقی را در خود داشت، یک طرف خط هم اتوبوس عراقی بود که اسرای ایرانی را در خود داشت یعنی در واقع یک طرف خط پاسدارهای رتبهدار ایرانی ایستاده بودند و طرف دیگر هم نیروهای عراقی ایستاده بودند و وسط خط هم نیروهای صلیب سرخ بودند که همه این نیروها بر مبادله نظارت میکردند. مبادله به این صورت بود که ایرانیها یک عراقی تحویل میدادند و یک ایرانی تحویل میگرفتند، ما به صورت صفی ایستاده بودیم یکی از ما میرفتیم و یکی از عراقیها به سمت اتوبوس عراق میآمدند و در عین حال هم پاسدارهای ما و نیروهای عراقی و نیروهای صلیب سرخ نظارت داشتند. نه تنها من بلکه همه ما باور اینکه در خاک ایران هستیم برایمان سخت و عجیب بود. با وجود اینکه وقتی از اتوبوس پیاده میشدیم هنوز اسلحه بر روی سرمان بود اما بلافاصله خاک ایران را میبوسیدیم، چشمهایمان پر از اشک و گلویمان پر از بغض میشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیست_و_چهار سه خط قرمز کشی
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_بیست_و_پنجم
زمانی که به خاک ایران برگشتیم استقبال هموطنان بسیار عالی بود و وقتی سوار اتوبوس ایران شدیم مردم محبت خودشان را به ما نشان میدادند، نیروهای مردمی راهبندان درست کرده بودند، ماشینهای سپاهی راه را باز میکردند تا ما بتوانیم حرکت کنیم. تا زمانی که به کرمانشاه رسیدیم هر کسی که متوجه میشد ما از اسرا هستیم میآمد یک عکس به ما نشان میداد و میگفت: «برادرم را ندیدید؟»، «همسرم را ندیدید؟»، «فرزندم را ندیدید؟» یا بچه کوچکشان را بلند میکردند از من میپرسید که «پدرم را ندیدی؟» فقط چشمانم خیره نگاه میکرد، نمیتوانستم جواب کسی را بدهم زیرا فقط بغض داشتم و چشمانم پر از اشک میشد. مسیر تا جایی ادامه داشت که ما را به باختران رساندند و آنجا ما را قرنطینه کردند. حدود ۴۸ ساعت در قرنطینه کرمانشاه به خاطر رعایت بهداشت بودیم. آنجا ما را به حمام میبردند، به ما لباس نو میپوشاندند و اگر فردی بیماری داشت به او آمپول میزدند مداوایش میکردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #خاطرات_آزادگان مفقودالاثری که آزاده شد #غلامرضا_قائدی #قسمت_بیست_و_پنجم زمانی که به خا
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_آزادگان
مفقودالاثری که آزاده شد
#غلامرضا_قائدی
#قسمت_آخر
از کرمانشاه هم با هواپیما به بوشهر رفتیم، تعداد ما بوشهریها کم بود به همین دلیل نمیتوانستند یک هواپیما به ما بدهند تا ما را مستقیم به بوشهر ببرد به همین دلیل ما بوشهریها به همراه شیرازیها و خوزستانیها سوار هواپیما شدیم که هواپیما از باختران بلند شد و در اهواز و شیراز و در نهایت در بوشهر فرود آمد. زمان ورودمان به بوشهر استقبال مردم بسیار عالی بود سپاه پاسداران و بنیاد شهید مسئولیت ما را به عهده گرفتند. بنده هم از بوشهر به خورموج و به مقصد اصلی خود رسیدم. در آنجا هم مردم به اندازه مناطق دیگر از ورود ما استقبال میکردند از سر خیابان ما تا جلوی در منزل غلغله بود حتی جای سوزن انداختن هم نبود، من راه نرفتم از خودرو که بیرون آمدم من را بر روی دستشان به منزل بردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🥀 @dashtejonoon1🌴🌹