دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 #امیر_سرلشگر #خلبان_شهید #محمد_زارع_نعمتی #قسمت_دوم ظهر ۳۱ شهریورماه ۵۹ بود که جنگندههای
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#محمد_زارع_نعمتی
#قسمت_آخر
روایت #شهید_لشکری از #شهید_محمد_زارع_نعمتی
امیر سرلشکر خلبان #شهید_حسین_لشکری خلبان آزاده جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در خاطرات خود به #شهید_محمد_زارع_نعمتی اشاره میکند و میگوید:
در اوایل جنگ بود که در مأموریتی، قسمت انتهایی هواپیمایم، مورد اصابت موشک قرار گرفت و کنترل هواپیما از دستم خارج و موتور هواپیما خاموش شد! من احساس کردم که دارم #شهید میشوم و #شهادتین خود را گفتم و دستگیره پرش را کشیدم و بیرون پریدم و دیگر متوجه چیزی نشدم.
چند ثانیه بعد، با سرعت وحشتناکی به زمین خوردم و از شدت ضربه، جلوی چشمهایم را خون گرفت، به طوری که بیشتر از پنج متر را نمیتوانستم ببینم! کمکم حالم بهتر شد و حس کردم در دهمتری من، عدهای مرا در محاصره گرفتهاند! دستهایم را به علامت تسلیم بالا بردم و اسیر شدم.
در میان نیروهای محاصرهکننده، یک افسر هم بود که جلو آمد و چتر و لباس فشاری را از تنم باز کرد، بعد دستها و چشمهایم را بستند و مرا سوار ماشین کردند و به جایی بردند که احتمالا مقرشان بود.
لب پایینم پاره شده و پوست گردنم سوخته بود! بدنم داشت کمکم سِر میشد و بیش از پیش احساس درد میکردم و تعادلم را از دست میدادم.
در آنجا یکی از افسران ارشدشان آمد و به روی من آب دهان انداخت! در همان لحظه، دردم بسیار شدید شد و بیهوش شدم! بعد که به هوش آمدم، دیدم در بیمارستان هستم.
بعدا فهمیدم که بیمارستان «الرشید بغداد» است. وقتی به هوش آمدم، دکتر سرهنگی که پزشک معالج من بود، بالای سرم آمد. بعد یک افسر امنیتی عراق آمد و کارتِ خلبان #زارع_نعمتی را که اسیر شده بود به من نشان داد تا او را شناسایی کنم.
من ایشان را قبلا در پایگاه دیده بودم و گفتم: این کارت خلبان #زارع_نعمتی است. آن افسر اطلاعاتی هم دیگر حرفی نزد و رفت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_هشتم در حین این صحبتها بود که آ
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷
#یاد_ایام
#یاد_حماسه_ها
حماسه ناوچه قهرمان جوشن
#قسمت_آخر
خدا رحمت کند افسر عملیات ناوچه جوشن را (شهید ابراهیم حرآبادی)، ایشان از راه رسید و گفت ناوچه از ناحیه موتورخانه مورد اصابت موشک قرار گرفته است. به او گفتم به افسر مهندس بگو میزان صدمات وارده را اعلام کند تا بتوانیم از ادامه خسارت به ناوچه جلوگیری کنیم. سومین موشک که از نوع استاندارد بود، به سوی ما شلیک شد و پرسنل قهرمان ناوچه جوشن با اجرای آتش سعی در انهدام آن داشتند که موفق نشدند و موشک به پل فرماندهی اصابت نمود. من و چند نفر از پرسنل به داخل آب پرتاب شدیم. بلافاصله موشکهای چهارم و پنجم هم به ناوچه اصابت کردند و دود و آتش آن را فرا گرفت. به پرسنلی که روی ناوچه بودند گفتم تا خود را داخل آب بیندازند. تعدادی از بچهها که رمقی در تن داشتند، به دوستانشان کمک میکردند تا خود را به داخل آب بیندازند. ولی آنهایی که شهید شده بودند، با ناوچه جوشن به دل خلیج همیشه فارس رفتند تا حماسه جاوید جوشن برای همیشه ماندگار باقی بماند.
زمانی که در داخل آب بودیم، به کمک تعدادی از پرسنل ناوچه، سعی کردیم تا کلیه عوامل را که داخل آب پریده بودند دور هم جمع کنیم. افسر برق ناوچه که در یک مایلی من بود، توانسته بود هشت نفر را جمع کند و من هم ۱۷ - ۱۸ نفر را در کنار خود جمع کرده بودم. برای اینکه جریان آب ما را از یکدیگر جدا نکند، به بچهها دستور دادم تا کمربندهای خود را باز کنند و به یکدیگر گره بزنند تا بتوانیم جمع خود را حفظ کنیم.
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#امیر_سرلشگر
#خلبان_شهید
#غلامحسین_افشین_آذر
#قسمت_آخر
آخرین وداع از زبان #همسر_شهید
پس از اتمام جنگ و بازگشت اسرا به ایران، از این خوشحال بودیم که ایشان نیز جزء اسرای آزاد شده باشند و یا لااقل خبری از ایشان برایمان بیاورند، ولی متأسفانه حتی خلبانانی که اسیر بودند و همسرم را می شناختند نیز خبر درستی برای ما نداشتند.
با این که هیچ خبری از زنده بودن یا #شهادت ایشان نداشتیم، ولی قطع امید نکردیم، تا اینکه سرانجام پس از گذشت 23 سال از مفقودالاثر شدن ایشان، در سال 1381 بقایای پیکر مطهرش همراه 9 نفر از همرزمان خلبانش به میهن بازگردانده شد و پس از سالها غربت و تنهایی، استخوانهای پاکشان در خاک میهن آرام گرفت.
همسر #شهید سرلشگر خلبان #غلامحسین_افشین_آذر با سعی و تلاش و از خودگذشتگی و با احساس حضور روح بزرگوار آن #شهید_والامقام، فرزندان خود را تربیت کرد و به آخرین مراحل رشد و پیشرفت رساند .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی و طول عمر یادگاران #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خلبان_شهید
#مرادعلی_جهانشاهلو
#قسمت_آخر
خلبان #شهیدجهانشاهلو پس از اخذ دیپلم در آزمون خلبانی شرکت کرد و توانست سربلند از این آزمون بیرون آید و پله رفتن به آسمان را پیدا کند، سال 1356 موفق شد تا مدارج عالی را در دانشگاه خلبانی کسب و 21 ماه دوری از وطن را برای گذراندن دوره خلبانی در آمریکا تحمل کند.
از همان روزها به دنبال این بود تا نام ایران و ایرانی را بر قلههای افتخار برافراشته کند، رتبه ممتاز دوره خلبانی و در نهایت دریافت درجه ستوان دومی در سن 27 سالگی افتخاری بود که در کارنامه وی به چشم میخورد.
خلبان #شهیدجهانشاهلو در مدتی که در آمریکا زندگی میکرد همواره دل بیتاب بازگشت به وطن بود، سال 57 زمان فراغ به سر رسید و با غرور به وطن بازگشت، با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبههها شد و در عملیاتهای مختلف هوایی از خود رشادتهای بسیاری به نمایش گذاشت.
در روز یکم مهر ماه 1359 در قالب عملیات کمان 99 هواپیمای خلبان #شهیدجهانشاهلو مورد اصابت بعثیها قرار گرفت و وی به اسارت رژیم بعث عراق درآمد، این سرباز غیور وطن زیر شکنجههای دشمن خونخوار بعثی مظلومانه به #شهادت رسید و پس از 22 سال پیکر مطهرش به همراه سایر #شهدای خلبان به آغوش وطن بازگشت .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی و طول عمر یادگاران #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 #شهادت_مظلومانه سردار رشید اسلام #شهید_والامقام #حسین_قُجه_ای و نیروهای گردان سلمان فارسی
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهادت_مظلومانه
سردار رشید اسلام
#شهید_والامقام
#حسین_قُجه_ای
و نیروهای گردان سلمان فارسی
به روایت همرزمان
#قسمت_آخر
مقاومت همچنان ادامه داشت. صدای بیسیم برای بار آخر بگوش رسید و اینبار حسین گفت: حاجی من دیگر غیر از خدا یاری ندارم، همه یا شهید شدهاند یا مجروح؛ برای آخرین بار گلوله آرپی جی را آماده شلیک کرد. به روی خاکریز رفت ولی اینبار تانک پیش دستی کرد حسین قجهای به شهادت رسید.
تا آن لحظه حسین قجهای و معدود نیروهای قادر به رزم او توانسته بودند به مقاومت مومنانه و نابرابر خویش در مقابل یورشهای پی در پی دو تیپ دشمن ادامه دهند. وقتی نیروهای این دو گردان به بچههای« گردان سلمان» رسیدند؛ حتی یک نفر از آنها هم زنده نمانده بود. حتّی خود حسین هم در آخرین لحظات به طور مظلومانهای شهید شده بود.
#سردار_شهید
#حسین_قُجه_ای
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 #شهیده_رقیه_رضایی_لایی #وصیت_نامه_شهیده #قسمت_سوم ای خدا ای قدرت علیا که دامان افق را با
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#شهیده_رقیه_رضایی_لایی
#وصیت_نامه_شهیده
#قسمت_آخر
پروردگارا ؛ این دیو نابکار یعنی شیطان رجیم را همچون سگی که در برابر سنگ و عصا رانده شود از محراب عبادت ما بران و خورشید عشق خویش را در دل ما آنچنان بدرخشان که چشم ناپاکبین شیطان کور و از کنار مان دور گردد، کرامتی فرمای که با بندگان صالح و پرهیزکار تو در ملکوت مقدس تو همسایه باشیم. و در ردیف پرهیزکاران و پارسایان قرار گیریم .
ای رب العالمین ای ارحم الراحمین ؛ از من آن مال و مقام که کبریا و نخوت افزاید به دور دار و مگذار که مال دنیا به من طغیان آموزد و از سعادت و سلامت بازم دارد و آنچه مرا روزی همی فرمایی چنان کن که بر من حلال باشد و تهی دستان را همدم من فرمای و این همدمی را در کار من مطبوع و گوارا بدار.
پرودگارمن؛ چنان خواهم که ثروت و مکنت دمبدم روح مرا به تو نزدیک نسازد و آنچه مقدر فرمودهای که از دست من به خواهندگان رسد، چنان کن که به نیکوکاری انفاق شود.
پروردگارا؛ بدانسان که در چشم مردم به مقام من میافزایی در چشم من از مقام من بکاه و به میزان عزتی که در اجتماع به من ارزانی همی فرمایی مرا به ذلت نهاییم آشنا ساز تا شخصیت خویش را هرگز فراموش نکنم و پای از گلیم خویش فراتر نگذارم و توفیقی ده که حق بگویم هرچند برمن گران باشد و عطایای خود را به دیگران اندک شمارم هرچند بیشتر بخشنتده باشم و گناهان خود را بسیار دانم هرچند اندک باشد و مقدر فرمای که من همه را دوست بدارم و در حق همه نیک اندیش و نیکو کار باشم .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#گذری_بر_تاریخ
#زندان_دوله_تو
#قسمت_آخر
#فاجعه_دوله_تو
#از_زبان_یک_شاهد
یدالله خداداد مطلق درباره هماهنگی نیروهای دمکرات و کومله با نیروهای عراقی میگوید:
یک پرچم قرمز بسیار بزرگ بالای زندان نصب شده بود، متوجه شدم این پرچم که قبلاً نبود علامتی است که هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی مکان زندان را تشخیص بدهند، حتی آخرش هلیکوپترها هم یک راکت به طرف این پرچم پرتاب کردند که از بین برود که راکت به مکانی دورتر از پرچم خورد و پرچم پابرجا ماند.
او در ادامه می گوید بعد از جنایت عراقیها ، نیروهای دمکرات برای ظاهرسازی به جهت آنکه وانمود کنند در این جنایت دخالت نداشتهاند، مراسم ترحیمی برای #شهدا برگزار کردند.
از رادیو خودشان هم این موضوع را محکوم و دولت عراق را به عنوان دولت فاشیستی یاد کردند.
دولت خودمان هم اعلام کرد به دلیل گزارشهایی که از سوی قاسملوی خائن به دولت عراق داده شده زندان دوله تو بمباران شد .
یاد و خاطره همه #شهدا و #امام_شهدا و #شهدایی که در #زندان_دوله_تو به صورت بسیار #مظلومانه به #شهادت رسیدند را گرامی می داریم .
شادی روحشان
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#امیر_سرافراز
#خلبان_شهید
#محمد_نوژه
#قسمت_آخر
پس از انجام عملیات، در حین انجام گشتهای هوایی، هواپیما مورد اصابت آتش بار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد. درحالی که دست راست خلبان کابین جلو در اثر اصابت گلوله به درون کابین قطع شده بود، متأسفانه هیچ یک از خلبانان فرصت استفاده از صندلی پران را نیافتند و هواپیما به کوه اصابت و در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد؛ شرایطی که باعث شد سرگرد خلبان #محمد_نوژه در حالی که روزه بود، با شربت #شهادت افطار کند.
در پی این واقعه و به پاس اولین #شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، پایگاه سوم شکاری همدان که قبل از انقلاب به پایگاه شاهرخی و بعد از پیروزی انقلاب به پایگاه حر معروف بود از ۲۵ مرداد ٥٨ رسماً به پایگاه سوم شکاری #شهید_محمد_نوژه تغییرنام یافت.
#شهید_محمد_نوژه در سالهای خدمتش به عنوان افسر سامانههای کنترل اسلحه گردان ۱۰۱ شکاری پایگاه یکم، افسر خلبان شکاری تاکتیکی گردان ۳۱ شکاری پایگاه سوم، ریاست شعبه عملیات مشترک و معاون عملیات پایگاه ششم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به مردم ایران خدمت کرد؛ همچنین در مأموریتهای بسیاری در غرب کشور حماسه آفرید.
#ادامه_دارد ...
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#همسرانه
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#سید_مهدی_موسوی
#لشگر_فاطمیون
#قسمت_آخر
۲۶ مرداد ماه سال ۹۵ زنگ زد و گفت : « مراببخش و از همه برایم حلالیت بخواه و چون دست دهنده ای داشت گفت « هر که به من بدهکار است تو ببخش که من بخشیده ام....»
۲۷مردادماه بود که به #شهادت رسید و چون نیمی از صورتش به دلیل انفجار ربوده شده بود، تا زمانی که جواب دی ان ای آمد ( طبق آزمایشی که از بچه هایم گرفته شد ).
شانزدهم دی ماه سال ۹۵ در گلستان #شهدای اصفهان در آغوش خاک آرمید و خواب دوران مجردی من اینگونه تعبیر شد که #سید_مهدی نتوانست از عشق دفاع از حرم خانم حضرت زینب (س) دل بکند و با بی بی زینب _س) ماند و من خوشحال هستم، چون خوابهایی که بعد از #شهادت ایشان می بینم آنقدر زیباست که، هر لحظه آرزو می کنم کاش که جای او بودم یا شرایطی پیش می آمد که در کنارش باشم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون 🇵🇸
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 #سردار_شهید #عثمان_فرشته #قسمت_سوم بطور يقين مي توان صلابتي را كه بدست آورده بود حاصل شجا
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#سردار_شهید
#عثمان_فرشته
#قسمت_آخر
#نحوه_شهادت
در 25 خرداد ماه سال 61 گروهي از همرزمان شهيد فرشته كه در پايين كوهي به نام تفين قرار داشتند از طريق بي سيم با شهيد تماس مي گيرند و موقعيت خطرناك خود را براي او گزارش مي دهند.
شهيد فرشته بعد از يك ساعت در همان محل حاضر مي شود و در پشت توپ 106 كه بر روي جيپ مخصوص شهيد قرار داشت، مستقر مي شود.
اما بعد از يكبار شليك كردن به طرف قله كوه كه مقر نيروهاي ضد انقلاب بود، توپ گير مي كند و ديگر عمل نمي كند.
در اين هنگام شهيد فرشته به پشت توپ مي آيد و موقعي كه مي خواهد نقص توپ را برطرف كند توپ عمل مي كند و آتش عقبه آن شهيد فرشته را در بر مي گيرد و پيكر مطهر او را تكه تكه مي كند.
آري همانطور كه شهيد بارها آرزو مي كرد تكه تكه شد و جنازه او در درون كيسه اي قرار گرفت.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#قسمت_آخر
همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت.
چند پتو میانداختند روی #آقا.
گاهی حتی دکترها بغلشان میکردند تا لرز را کمتر کنند.
معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در #ریه دیده بودند.
#آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند.
خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند.
اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود :
«همراهان من چطورند؟»
«مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار میکرد که برای ترمیم و پیوند به قسمتهای آسیبدیده برداشته بودند.
زخمها زیاد بودند.
درد زخمها خیلی زیاد بود، اما دکترها میگفتند تحمل #آقا زیادتر است. میگفتند :
اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند .
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟
شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت.
چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند.
#امام_خمینی_ره مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند که:
#آقا_سید_علی_چطورند؟
پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد.
دکتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش #آقا.
آن موقع ایشان به #هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی #هفتاد_و_دو_تن را نمیدانستند.
از تلویزیون آمدند که گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا #آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به #امام_خمینی_ره خواندند:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خُمِّ مِی سلامت شکند اگر سبویی
سلامتی و تعجیل در فرج
#حضرت_ولیعصر_عج
و سلامتی نائب بر حقش
#مقام_معظم_رهبری
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 @dashtejonoon1🌺🌴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#قسمت_آخر
مردم از ساعتها قبل در #بهشت_زهرا_س حضور پیدا کرده بودند و در سوگ عزیزان از دست رفته عزاداری میکردند.
با ورود ماشینهای حامل پیکرهای #شهیدان، غریب یا حسین، یا حسین، #بهشت_زهرا_س را پوشاند.
پیکرهای #شهیدان را به غسالخانه بردند و هر لحظه بر شدت شیون و زاری جمعیت افزوده میشد و مردم در دستههای مختلف به عزاداری و سینهزنی پرداخته بودند و شعار میدادند برای دفن #شهدا، مهدی بیا، مهدی بیا.
در قطعه ۲۴ #بهشت_زهرا_س، ۸۱ قبر کنده شده بود که جایگاه #شهید_دکتر_بهشتی در وسط قرار داشت.
پیکرها را در حالی که دهها تن زیر هر کدام « لا اله الا الله » گویان حرکت میکردند به طرف قطعه ۲۴ آوردند.
فشار جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و جمعیت مانند دریای خروشانی به حرکت درآمده بود.
همه میخواستند برای آخرین بار با یاران امام و امت دیدار کنند.
فشار بیش از حد جمعیت، امکان دفن پیکرهای #شهدا را نمیداد و این مساله به روز بعد موکول شد.
روز چهارشنبه #دهم_تیر_۱۳۶۰ ، با آن که اعلام قبلی نشده بود از صبح زود صدها هزار نفر از مردم تهران در #بهشت_زهرا_س حضور پیدا کردند و در میان شدیدترین تاثرات و اندوه مردم، پیکرهای #شهدای مظلوم فاجعه #هفتم_تیر به خاک سپرده شد.
روز #چهارشنبه_دهم_تیرماه، در فضایی آکنده از تاثر و تالم و در حالی که #گلهای_سرخ در صندلیهای ۲۷ نماینده #شهید قرار داشت، مجلس تشکیل جلسه داد.
وجود تعدادی از نمایندگان #مجروح بر روی #برانکارد و #صندلی_چرخدار در مجلس به تمام ایادی و دشمنان انقلاب ثابت کرد که هیچ جنایت و خدعهای از جانب آنان مانع حرکت امت انقلابی ایران نمیشود.
در رابطه با #شهادت_آیت_الله_بهشتی و ۷۲ تن از یاران با وفای #امام ، شخصیتها ، احزاب و گروهها و نهادهای انقلابی، تلگرامها و اطلاعیههایی صادر کردند.
همچنین مجالس متعدد سوگواری از سوی جمعیتهای مختلف در سراسر کشور برپا شد. روز ۱۳ تیرماه نیز از سوی #امام_خمینی مجلس ترحیم و تحلیل از #شهید_آیتالله_بهشتی و ۷۲ تن از یارانش با حضور نخستوزیر و اعضای دولت، فرزند #امام، نمایندگان مجلس و هزاران تن از مردم در مدرسه عالی #شهید_مطهری برگزار شد.
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_بیست_و_یکم #اهل_بیت_ع_در_شام از جمله وق
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀
#وقایع_بعد_از_عاشورا
#و_شهادت_امام_حسین_ع
#قسمت_آخر
#حرکت_از_شام
بعد از اینکه مردم شام بوسیله خطابههای حضرت زینب و امام سجاد علیه السلام شناخت کامل از اسرای اهلبیت علیهمالسلام یافتند، یزید تحت فشار افکار عمومی و جهت جلوگیری از رسوائی بیشتر سه پیشنهاد از امام سجاد علیهالسلام را خواست اینکه سر امام حسین علیهالسلام را پس دهد، چیزهائی که غارت شده برگردانند، اسرا را در صورت کشتن امام سجاد علیهالسلام با یک فرد امین به مدینه روانه کند ولی یزید سر امام حسین علیهالسلام را پس نداد و از کشتن امام سجاد علیهالسلام منصرف شد و پیراهن کهنه امام حسین علیهالسلام را با مقداری پول پس داد و اجازه داد که اسرای اهلبیت در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند.
بعد از اینکه مدتی اسرا در شام مقیم بودند، یزید از قتنه مردم بیمناک شده و از نعمان بن بشیر، که قبلاً امیر کوفه بود، خواست فردی پارسا و امین همراه اسرا آنها را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نماید.
راوی میگوید : هنگامی که اهل و عیال امام حسین علیهالسلام از شام برگشتند و به عراق رسیدند از راهنمای کاروان خواستند که آنها را از راه کربلا عبور دهد و ایشان قبر امام حسین ـ علیهالسلام ـ را زیارت کنند و چند روزی بعد از رسیدن به کربلا مشغول عزاداری و سوگواری برای امام و شهدای کربلا بودند.
گویا خروج اسرا از شام به طرف مدینه در بیستم صفر 61 بوده یعنی مدت 20 روز از ورود به شام تا خروج از آن طول کشیده، بعد از زیارت قبور شهدای کربلا راهی مدینه شدند و بالاخره زینبی که با برادران و اقوام خویش از مدینه خارج شده بود بدون برادر و خویشان و با رنج سفر و داغ شهداء و مصیبتهایی که در طول این مدت دیده بود وارد مدینه شد.
🥀 @dashtejonoon1🌹🏴
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 #شهید_بصیرت #دکتر_سیدحسن_آیت نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی #قسم
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهید_بصیرت
#دکتر_سیدحسن_آیت
نماینده وقت مردم تهران
در اولین دوره مجلس شورای اسلامی
#قسمت_آخر
در کتابهی منتشر شده درباره زندگی و شخصیت آیت، اسامی همه نمایندگان دوره اول و نوع برخورد آنان با اعتبارنامه وی ذکر گردیده است.
در میان کسانی که به اعتبارنامه آیت رای مثبت دادهاند، علاوه بر چهرههای امروزین اصولگرا، نام افرادی همچون اسدالله بیات، مرتضی الویری، مجید انصاری، محسن رهامی، موسوی خوئینیها و... و در میان مخالفین او، علاوه بر تعداد قابلتوجهی از اعضای نهضت آزادی، جبهه ملی و هواداران بنیصدر، افرادی چون محسن مجتهد شبستری ، خلخالی و فضلالله مهدیزاده نیز دیده میشود و باز در میان اسامی کسانی که به اعتبارنامه او رای ممتنع دادند نام هایی همچون محمد خاتمی، اسدالله کیان ارثی، عطاءالله مهاجرانی، فخرالدین حجازی و لطیف صفری بعنوان بی طرف به چشم میخورد.
نکته درخور توجهی که مخالفان آیت روی آن مانور میدادند و امروز نیز همچنان از آن صحبت میشود، عضویت او در حزب زحمتکشان ایران و همراهیاش با دکتر مظفر بقایی است.
آیت از حامیان سرسخت انقلاب فرهنگی در دانشگاهها در بدو تشکیل نظام اسلامی بود. وی اعتقاد داشت « دانشگاهها به این صورت فعلی باید تعطیل شود» و لذا عاملان تعطیلی دانشگاهها را برای برپایی انقلاب فرهنگی مورد حمایت جدی قرار میداد.
با این وصف میتوان آیت را که در دانشگاه علم و صنعت هم تدریس میکرد، از مشوقین و پیشروان تعطیلی دراز مدت دانشگاهها دانست.
آیت بعنوان فردی که در مجادلات سیاسی دو، سه سال اول انقلاب، بسیار فعال بود، در ساعت هشت صبح روز چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ ( پنج هفته پس از واقعه هفتم تیر) در مقابل منزلش در یکی از کوچههای نارمک تهران در یک عملیات تروریستی مجاهدین خلق با شلیک نزدیک به 50 گلوله به شهادت رسید.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 #خاطره_آخرین_پرواز #سرلشگر_خلبان #شهید_حسین_لشگری #قسمت_چهارم در آن بامداد #لشکری و سرگر
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطره_آخرین_پرواز
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#قسمت_آخر
وقتی #حسین چشمانش را باز کرد همه چیز تیره و تار بود.
به زحمت می دید که سربازان مسلح عراقی به صورت نیم دایره او را محاصره کرده اند.
دست ها را بالابرد تا دشمن بفهمد که اسلحه ندارد و تسلیم است.
ستوانی به او نزدیک شد و دستش را گرفت و کمک کرد تا چتر و جی سوت را از خودش جدا کند. (جی سوت، لباس مخصوصی است که نوسانات فشار هوا را برای خلبان کنترل می کند).
دود غلیظی همراه شعله از پشت تپه هوا بلند بود و لاشههواپیما دقیقاً روی هدف افتاده بود و با بنزین زیادی که داشت منطقه وسیعی را به آتش کشیده بود.
این تجهیزات عراقی ها بود که در آتش خاکستر می شد.
#لشکری با نگاه به این صحنه لبخند رضایتی به لب آورد و به آسمان خیره شد. گویی از خدای خود برای این پیروزی تشکر می کرد.
عراقی ها اولین اسیرشان را گرفته بودند و با تیراندازی هوایی و هلهله ابراز شادی می کردند.
سربازان عراقی چشمان حسین را بسته و سوار خودروی نظامی کردند.
کم کم بدنش سرد می شد و درد ناشی از پریدن از هواپیما آشکار می شد.
بند چتر در حال بیهوشی پوست گردن او را کنده بود.
باز بیهوش شد.
وقتی چشم باز کرد، یک دکتر عراقی را در بیمارستان دید .
به انگلیسی به او می گوید: تو سالم هستی، ما با اشعه ایکس بدنت را آزمایش کردیم، فقط کوفتگی دارید که آن هم خوب می شود.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان حکم اعدام #اسیر_ایرانی به خاطر نوشتن «مرگ بر صدام» #قسمت_چهارم روز بعد #ح
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
حکم اعدام #اسیر_ایرانی
به خاطر نوشتن «مرگ بر صدام»
#قسمت_آخر
آن شب تا صبح نخوابیدم و صبح در یک دادگاه کاملاً کذایی #حسین را محکوم به اعدام کردند و دوباره ما را به همان سلول برگرداندند و باز مورچهها به جانمان افتادند. #حسین دیگر هیچ تلاشی برای دور کردن مورچهها نمیکرد. فردای آن روز یک دادگاه مضحک دیگر تشکیل دادند و حکم اعدام او به حبس ابد تقلیل یافت و بعد ما را از هم جدا کردند. شالچی دوباره حالش بد شد و شروع به گریه کرد. یکی از بچهها پرسید: حالا #حسین تا ابد در آن سلول میماند؟ شالچی که بغض خفهاش میکرد، گفت: نمیدانم. اگر قرار باشد در آنجا بماند در کمتر از یک هفته مورچهها او را میخورند. بعد از این ماجرا دیگر هیچ وقت نفهمیدیم بر سر #حسین_الله_وردی چه آمد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عادل_خانی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#یاد_یاران
#شهریورماه1390
#شمال_غرب_کشور
#منطقه_جاسوسان
#یگان_ویژه_صابرین
#قسمت_آخر
به دنبال حمله تروریستهای پژاک، ۱۳ نفر از نیروهای تیپ ویژه صابرین به نامهای «محمد جعفرخانی»، «حسین رضایی»، «محمد غفاری»، «علی پرورش»، «مجتبی باباییزاده»، «مسلم احمدی پناه»، «کمیل صفری تبار»، «محمد محرابی پناه»، «محمد منتظر قائم»، «سید محمود موسوی»، «صمد امیدپور»، «یوسف فدایینژاد» و «علی بریهی» #شهید شده و در اثر آتش سنگین رزمندگان اسلام حدود ۳۵ نفر از تروریستهای پژاک نیز به هلاکت میرسند.
با روشن شدن هوا عملیات متوقف میشود و سپاه به سران پژاک دو ساعت مهلت میدهد تا منطقه جاسوسان حتی ارتفاعاتی که در خاک عراق است را خالی کنند.
در نتیجه اتمام حجت سپاه، این بار نیروهای پژاک نه با درگیری بلکه با تهدید از منطقه فرار میکنند و ارتفاعات جاسوسان در اختیار رزمندگان نیروی زمینی سپاه قرار میگیرد.
با فرار پژاک از این منطقه و استقرار نیروهای سپاه، امنیت به منطقه سردشت و جاسوسان برگشته و فضا برای زندگی آرام مردم و توسعه و آبادانی منطقه فراهم میشود.
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان آخرین روز سربازی در ایران نخستین روز اسارت در بغداد #قسمت_بیست_و_دوم رنگم
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
آخرین روز سربازی در ایران
نخستین روز اسارت در بغداد
#قسمت_آخر
بعد از یک ساعت دوباره مرا داخل یک اتاق بردند.کسی که آنجا بود گفت:من تازه رسیده ام و پرونده ات را خواندم. فهمیدم بی گناهی و دستور آزادیت را صادر کردم، اما نمی دانستم که دقیقا موقع اعدامت رسیده ام و جانت را نجات داده ام. باید بگویم خیلی شانس آوردی و اگر چند دقیقه دیرتر می رسیدم کار از کار گذشته بود».
بالاخره وقتی مرا آزاد کردند. باورم نمی شد و فکر کردم نقشه ای برای کشتنم دارند. وارد خیابان که شدم دیدم یه پسربچه حدودا ۱۲ ساله آمد و مرا بغل کرد و گفت:« خانه ما روبرو است و من و مادرم از پنجره می دیدیم که این ۲روز تو را چگونه می زدند. منتظر بودیم که اگر آزادت کردند کمکت کنیم».
این پسر بچه رفت و برایم بلیط خرید....
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_رضا_موسوی
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #شهیدانه #دوری_شهدا_از_گناه #شهید_والامقام #احمدعلی_نیری #قسمت_سوم نفس عمیقی کشید و گ
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_والامقام
#احمدعلی_نیری
#قسمت_آخر
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!
#احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد : از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
#احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت : تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #یکصد_ماه_اسارت #آزادی_از_اسارت #قسمت_یازدهم ما اول فکر کردیم در سال ۱۳۶
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#یکصد_ماه_اسارت
#آزادی_از_اسارت
#قسمت_آخر
روز چهارشنبه این اطلاعیه خوانده شد و روز جمعه ۲۶ مرداد هزار نفر از آزادگان در حال بازگشت به کشور بودند. تلویزیون هم اینها را نشان میداد. دیگر خاطرجمع شدیم که قرار است آزاد شویم. بیشتر آزادگان رفتند، اما ما در تکریت ماندیم. ۱۱۲ نفر را نگه داشتند و ما گفتیم ما را دیگر آزاد نمیکنند.
روزها میگذشت و خبری از آزادی ما نبود تا اینکه نیمه شب سوم شهریور ما را به یک اردوگاه دیگر بردند و بدون آب و غذا نگه داشتند. داشتیم از تشنگی هلاک میشدیم. دیدیم صلیب سرخ آمد. میز و صندلی گذاشتند و کارت صادر کردند که آیا میخواهید به ایران بروید یا نه؟
ما را تفتیش کردند و کتابهایمان را از ما گرفتند و در نهایت سوار اتوبوسهای قراضهای کردند و بدون توقف و بدون دادن آب تا مرز خسروی آوردند. ما را مبادله کردند و چهار شهریور ۱۳۶۹ به میهن بازگشتیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#عبدالمجید_رحمانیان
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #علی_شمس_آبادی #قسمت_پنجم روز رحلت امام خمینی (ره) حدود س
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#علی_شمس_آبادی
#قسمت_آخر
شب قبل از آزادی خلبانان و سایر نیروها را از افسران جدا کردند، ارشد ما را هم صدا کردند و گفتند، بروید آماده شوید تا پس از مصاحبه با صلیب سرخ، مهیای رفتن شوید، بالاخره موقع بازگشت فرارسید و سوار بر اتوبوس به سمت فرودگاه بغداد رهسپار شدیم، اما حدود ۴۵ دقیقه که رفتیم اتوبوس توقف کرد و به سمت اردوگاه برگشت.
نیروهای همراه ما گفتند که دوباره باید برگردید! باورمان نمیشد، آرزوی آزادی داشتیم، زمانی که به اردوگاه رسیدیم، فهمیدیم که برگه آمار را در محل جا گذاشتهاند و برای همین برگشتهایم. آنها حتی در لحظات آخر به بازی با روح و روان ما مشغول بودند.
در فرودگاه بغداد با دیدن چند تن از خلبانهای ایرانی جان دوباره یافتیم و مشتاقانه اشک ریختیم، خلبانها به ما دلداری دادند و گفتند چند ساعت دیگر در ایران خواهیم بود.
وقتی سوار بر هواپیما، خلبان اعلام کرد که از خاک عراق وارد خاک ایران شدیم، دیگر سر از پا نمیشناختیم، فریاد صلوات بچهها قلب آسمان را شکافت و آنجا بود که باور کردیم، پس از چند سال پرمشقت و سخت، دوباره آغوش وطن فرزندانش را در خود جای خواهد داد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #احمد_آبان_گاه #قسمت_چهارم هر از گاهی که شدت آزار و اذیت
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#احمد_آبان_گاه
#قسمت_آخر
عراقیها که اصلاً انتظار چنین اقدام شجاعانهای را نداشتند، شروع به تیراندازی هوایی کردند و با تهدید خواستند که عامل این کار را معرفی کنیم. هرچند این بار هم سنگ آنها به تیر خورد و هیچکدام از اسرا پشت هموطن خویش را خالی نکردند. همانطور که پیشتر عنوان کردم، با اینکه ما اسیر بودیم، اما عراقیها بیشتر از ما میترسیدند و روحیه همبستگی و عرق به هموطن در بین اسرا موج میزد.
آنقدر به رفتارهای دوران اسارت شرطی شده بودیم و عادتهای آن دوران سخت، بخشی از وجودمان شده بود که برخی از آن رفتارها تا مدتها پس از آزادی ادامه داشت. خاطرم هست در ساعات نخست ورود به خاک وطن و موقع رفتن به غذاخوری، هنوز بهصورت پشت سر هم و در قالب یک صف منظم حرکت میکردیم که این موضوع تعجب بسیاری از ناظران را در پی داشت. انگار که باور نمیکردیم از آن روزهای سخت رها شدهایم و در دنیایی آزاد و بدون نگهبان زندگی میکنیم. وقتی قرار شد خبر آزادی را به خانوادهها اطلاع بدهیم، من تنها شماره یکی از اقوام را در خاطر داشتم که به او خبر دادم و او که سر از پا نمیشناخت، در حالی که اشک میریخت، از شدت شوق چند کیلومتر را دواندوان طی کرد تا این خبر خوش را به خانوادهام برساند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_پنجم یک تلویزیون کوچک هم داشتیم
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_آخر
خوب یادم هست ماه رمضان بود بچهها از فرط گرسنگی و تشنگی جانی برایشان نمانده بود؛ در موقع افطار کمی شکر داشتیم یکی از اسرا کف دست هر نفر کمی شکر ریخت و این همه افطار ما بود و یک آفتابه آب در دستشویی مانده بود و کسانی که طبعشان قبول میکرد به زور برای زنده ماندن چند قطرهای در دهانشان میریختند.
وقتی خبر آزادی اسرا را اعلام کردند از خوشحالی در پوست نمیگنجیدیم. آن شب تا صبح در حیاط اردوگاه بودیم؛ تعداد سه نفر مرد و یک زن از طرف صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند و از اسرا میپرسیدند که میخواهید به کشور ایران باز گردید یا پناهنده شوید.
فقط کافی بود زیر یک برگه را اثر انگشت بزنیم تا زیر نظر صلیب سرخ به هر کشوری که میخواهیم پناهنده شویم ولی حتی یک نفر از اسرای اردوگاه حاضر نشدند به کشور دیگر پناهنده شوند. همه با ذوق و شوق انتظار میکشیدند تا دوباره به آغوش وطن و خانوادههای خود برگردند.
به عنوان آخرین شکنجه ۲۴ ساعت قبل از آزادی هرگونه جیره غذایی را به روی ما قطع کردند تا اینکه سرانجام وارد مرز ایران شدیم و بلافاصله بعد از ورود به مرز ایران هموطنان ما با آب و غذا از ما پذیرایی کردند و بچهها بعد از تحمل ۲۴ ساعت گرسنگی جان گرفتند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_قشقائی #قسمت_پانزدهم در تاریخ 31 مردادماه سال 67،
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_قشقائی
#قسمت_آخر
رفتم ستاد دنبال بچهها و دوستان دیگر از جمله عباس یزدان پناه و مجید زرندی که در دسته خمپاره بودند. به گردان 763 رفتیم. آنجا دیدیم همه گردان جمع هستند. ستوان به یکی از بچهها گفت: برگرد و برو اسناد رکن 2 را بیاور. او هم قبول کرد. من با خودم گفتم، او تنهاست و بیابان هم خالی. پس با هم رفتیم و وقتی برگشتیم دیدیم که همه جا خالی و هیچ کسی نیست. به تنگه پیرعلی رفتیم. وقتی وارد جاده شدیم متوجه شدیم راهها بسته است. رفتیم زیر یک پل که بهاندازه یک متر ارتفاع داشت، تا شب بشود و بتوانیم فرار کنیم. دو، سه ساعت آنجا بودیم که یک دفعه متوجه چهار تا پا شدیم. لوله کلاش به سمت من گرفته شد و شروع به تیراندازی کرد. تیر به دیوار روبهرو خورد. یکی از بچهها بیرون رفت، ما هم پشت سرش رفتیم. دیدم همه بعثیها باتانک و نفربر ایستادهاند. گفتند: ارجع. نمیدانستم چه میگوید. یک دفعه گلنگدن را کشید و میخواست ما را بکشد. یکی از آن بعثیها آمد. گفت: لا، لا. درنهایت با نفربر ما را بردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
53.mp3
1.52M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#من_زنده_ام
#خاطرات_اسارت
#معصومه_آباد
💐 #قسمت_آخر💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊