🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#عاشقانه_های_شهدا
#عشق_به_حضرت_مادر
#شهید_والامقام
#محمدرضا_تورجی_زاده
توی خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .
حاج حسین خرازی بی قرار بود ، اما به رو نمی آورد ، خیلی ها داشتند باور می کردند اینجا آخرشه ، یه وضعی شده بود عجیب، توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد .
حاجی گفت : هر جور شده با بی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن ( شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا “س” ) مداح با اخلاص و از بچه های دلاور و شجاع لشکر بود .
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند ، حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت : تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برامون بخون
تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی بیتاب شد .
در بین آن دیوار و در
زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید
از پهلویش خون میچکید
زهرای من زهرای من
زهرای من زهرای من
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند
الله اکبر الله اکبر ،
خط را گرفته بودند ، عراقی ها را تارو مار کرده بودند ، با توسل به حضرت زهرا (س) گره کار باز شده بود .
#شیعه_چه_غم_داره
#تا_وقتیکه_مادر_داره
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌷🌴🥀🌹🥀🌴🌷
#یاد_لاله_ها
#ثروتمندترین_شیعه
#شهید_والامقام
#ادواردو_آنیلی
پسر مالک کارخانه فیات، علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس میکرد گمشدهای داردو بالاخره آنرا در داخل کتابخانهای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم #مسلمان شد .
#شهید_ادواردو می گوید :
وقتی #قرآن را برای اولینبار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در #جستجویش بودم . اگر کسی صادقانه #قرآن را بخواند، #قرآن هدایتش می کند .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#ابوالقاسم_موذنی
فرزند: حسن
#طلوع :
🗓 1338/01/05 🗓
وضعیت تاهل : متاهل
شغل : آزاد
#عروج :
🗓 1360/08/26 🗓
محل #شهادت : بستان
نام عملیات : طریق القدس
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_گلدشت
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#عاشقانه_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#ایمان_خزاعی_نژاد
هر چه گفتند نرو
تو تازه دامادی ...
با لبخند همیشگیاش گفت :
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_زین_الدین
رفتم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالیه
تا رودخونه ی هور فاصله ی زیادی بود
نزدیک تر هم آب پیدا نمی شد
زورم می یومد این همه راه برم برا پر کردن آفتابه
به اطرافم نگاه کردم ، یه بسیجی رو دیدم
بهش گفتم : دستت درد نکنه ، میری این آفتابه رو آب کنی؟
بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت آب بیاره
وقتی برگشت دیدم آب کثیف آورده
گفتم: برادر جون ! اگه صد متر بالاتر آب می کردی ، تمیزتر بودا
دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آب تمیز آورد
بعدها اون بسیجی رو دیدم
وقتی شناختمش شرمنده شدم
آخه اون بسیجی #مهدی_زین_الدین بود
فرمانده ی لشکرمون...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#دانش_آموز_شهید
#علیرضا_محمودی_پارسا
آمریکای جهانخوار و هم پیمانانش
برای شڪست این انقــــلاب
حداڪثر تلاش خود را می ڪنند
اما ما میدانیم "یدالله فوق ایدیهم"
دست خــدا بالاترین دست هـاست
و این دست خداست که توطئه های
دشمنان جهانخوار را در هم میکوبد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#محسن_ترک
مرگ حق است ، پس چه بهترکه حیات ابدی #شهادت باشد .
از خداوند بخواهیم که #شهادت ، حیات ابدی ما باشد ،مانند مردم کوفه نباشید ، به فرمان امام خود باشید وگرنه باید ننگ و ذلت را پذیرا باشید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
خاطره ای زیبا از
#شهید_والامقام
#علی_چیت_سازیان
یک نمونه از کمک به دیگران در #سیره_شهدا
زمستان بود و دم غروب کنار جاده یک زن و یک مرد با یک بچه مونده بودن وسط راه .
من و #علی هم از منطقه بر می گشتیم .
تا دیدشون زد رو ترمز و رفت طرفشون .
پرسید :
کجا می رین ؟
مرد گفت :
کرمانشاه
علی گفت :
رانندگی بلدی
مرد گفت :
بله بلدم
#علی رو کرد به من گفت :
سعید بریم عقب
مرد با زن و بچه اش رفتن جلو و ما هم عقب تویوتا
عقب خیلی سرد بود
گفتم :
آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی ؟
اون هم مثل من می لرزید ، لبخندی زد و گفت :
آره، اینا همون #کوخ نشینایی هستن که #امام فرمود به تمام #کاخ نشین ها شرف دارن .
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#فاطمیه
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود، از جارو زدن تا چای دادن؛
برای تمیز کردن سرویسهای بهداشتی بیت الزهرا(س) کارگر گرفته بودیم، تا فهمید رفت پایین پیششان، نگذاشت کارگرها دست بزنند، بعد همه را بیرون کرد، قدغن کرد کسی پایین برود، در را بست و مشغول تمیز کردن شد.
بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون، یک نفس راحت کشید و گفت:
آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#در_محضر_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#حجت_اله_رحیمی
مصاحبه با #شهید
چند ماه قبل #شهادت
🌴 اهل مطالعه هستید؟
بله جلساتی هر هفته با چندی از مداحان در مباحث گوناگون بحث و گفتگو میکنیم و کتبی را مورد بحث قرار میدهیم.
🌴 بهترین تفریح شما چیست؟
دیدن فیلمهای دفاع مقدس
🌴 آیا تا به حال کلاس مداحی داشته اید؟
خیر بنده خود شاگردم
🌴 یک بیت شعری که به ان علاقه مند هستید ؟
بالای دفتر شعرم نوشته ام
نابرده رنج گنج به من داده فاطمه (س)
🌴 نصیحت شما به جوانانی که در دستگاه امام حسین فعالیت میکنند؟
بنده خود جوان هستم و نیاز به نصیحت دارم ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#حمید_سیاهکلی
شرمنده ام که یک جان بیش تر نداشتم تا در راه #ولیعصر_عج و نائب بر حقش #امام_خامنه_ای فدا کنم .
نقطه قوت ما #ولایت و نقطه ضعف ما #بی_توجهی به این #امر است ....
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
در عملیات مرصاد با موتورسیکلت در حال عبور بودم که دشمن زیرپایم رگبار گرفت و من زمین خوردم .
در همین حین #کاظمی آمد و به من گفت :
برادر بسیجی دستت را به من بده .
من به ایشان گفتم شما اینجا چه کار میکنید؟
جواب داد :
#نیروها عقب هستند و من آمدهام ببینم که دشمن چه میکند .
همین مسأله که #فرماندهی جلوتر از #نیروهایش در #خط_مقدم حضور داشته باشد ، نشان از #تفاوتهای جنگ ما دارد .
راوی :
#حجت_الاسلام_خاموشی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🇮🇷🌹🥀🇮🇷🥀🌹🇮🇷
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#مصطفی_صدرزاده
شکر بی پایان خدایی را که محبت #شهدا و #امام_شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در #بسیج خادم باشم...
از تمام دوستان و اآشنایان تقاضا دارم به فرامین #مقام_معظم_رهبری گوش فرا دهند تا گمراه نشوند ، زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 @dashtejonoon1🇮🇷🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#سردار_شهید
#حاج_حسین_خرازی
یکی از عکسهای شهید خرازی تصویری تقریبا محزون است که ماجرای آن به والفجر8 مربوط میشود. در جریان آزادسازی فاو در عملیات والفجر8 حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) هم حضور فعال داشت. در میانه عملیات خبر #شهادت سه تن از فرماندهان بزرگ را به او میدهند. یکی از آنها #شهید_قوچانی بود که به مالک اشتر لشکر معروف بود زیرا اثری از ترس در وجودش نبود. دومین نفر #شهید_موحددوست بود به همراه یک فرمانده دیگر و شنیدن خبر این سه تن همزمان با هم برایش سخت بود. از ناراحتی شنیدن از دست دادن یارانش خرازی همانجا که خبر را شنید، نشست و به ستونی تکیه داد. یکی از دوستان اصفهانی آنجا این عکس حزن آلود را از ایشان گرفت.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید شدن دل مے خواهد
دلے ڪه آنقدر #قوے باشد
و بتواند بریده شود از #تعلقات
دلے ڪه آرامّ #لہ شود زیر پایت
بہ وقت #بریدن و رفتن
و شهدا #دلدار بے دل بودند
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌴🥀
🌴🌹🕊🌷🕊🥀🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#شهيد_والامقام
#سید_عین_اله_کاظمی
فرزند: سیدمحمد
#طلوع :
🗓 1340/09/29 🗓
محل تولد : آبادان
وضعیت تاهل : متاهل
شغل : ارتشی
#عروج :
🗓 1366/09/01 🗓
محل #شهادت : پیرانشهر ـ حاج عمران
نام عملیات : نصر 9
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_یزدانشهر
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🌹🌴
🌴🕊🌹🍀🌹🕊🌴
#همسرانه
#همسر_شهید
#مدافع_حرم
#علیرضا_نوری
#حضرت_زهرا_س
بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند.
و #علیرضای من از با ارزشمندترین #مردان زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به #همســــرش دست و دلباز بود.
تا جایی که وقتی برای خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ...
سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد ..
می گفت : برای من خیلی زشت است که در کنار #خانمم باشم و #همســــرم حتی یک پاکت را همراه بیاورد ..
برای جایگاه #زن اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد ..
می گفت: #خانمم شما فقط مواظب #چادر و #حجابت باش ..
حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد..
جزئیات محبت های علیرضا به حدی به من و فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود ..
اما همین رفتارهای زیبای #علیرضا باعث می شد #عشــــق در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن #عشــــق و علاقه ذره ای کم نشود.
#محبتی که هنــــوز با #یادش روزگار را سپری می کنم .
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🍀 @dashtejonoon1🌴🕊
دشت جنون 🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
#شاهکار_لباس_خاکی_بسیجی
دیدم حاج اسکندر با سر و روی شلی و گلی و خاکی در چهار چوب سنگر ایستاده. گفت: آقا رسول با اجازه من برای تهیه امکانات برم تهران.
تازه از خط جزیره برگشته بود. بادگیر به تن داشت و پوتینش گل گرفته بود. گفتم این جور؟
گفت : آره همین جور!
گفتم : زشته، اول برو حمام، لباست را عوض کن بعد برو!
گفت : نه، من باید همین جور برم.
حریفش نشدم. حکم گرفت، ماشین هم گرفت و رفت به سمت تهران. چند روز بعد حاج اسکندر با چند کامیون امکانات برگشت. آن زمان کشور در تحریم شدید بود و ما در تهیه کوچکترین تجهیزات مثل یک سوزن ته گرد هم مشکل داشتیم چه رسد به تجهیزات سنگین و آمدن چند کامیون اجناس مختلف و کم یاب به لشکر که یک چیز غیرقابل باور بود.
با ذوق زدگی از این همه جنس، گفتم حاج اسکندر مگه کجا رفتی، چی کار کردی؟
گفت از اینجا مستقیم رفتم تهران، وزارت صنایع. در گیت بازرسی گفتند : با چه کسی کار داری؟
گفتم : آقای عبدالله دستغیب، معاون وزیر!
گفتند : نمیشه، باید وقت قبلی بگیری، هماهنگ کنی!
گفتم : آقا من الان از جبهه آمدم باید معاون وزیر را ببینم .
وقتی دیدند، هیچ جوره بر نمی گردم، با آقای دستغیب تماس گرفتند، که فلان شخص با این شکل و شمایل آمده است. ایشان هم گفت بگید بیاد بالا. با احترام من را بردند طبقه شش ساختمان، اتاق معاون وزیر.
آقای دستغیب وقتی من را با این سر و وضع خاکی دید، گفت : حاج اسکندر مگه کجا بودی؟
گفتم : آقا من مستقیم از جزیره مجنون آمدم!
گفت : چند لحظه بشین .
سریع زنگ زد به سایر معاونان وزیر و چند مدیرکل و همه را توی اتاق خودش جمع کرد. من را به آنها نشان داد و گفت : ببینید این رزمنده، مستقیم از جبهه آمده و خاک و گل جبهه روی تنش است، بوی جبهه می دهد. هرچه امکانات می توانید برایش جور کنید تا ببرد!
حاج اسکندر بعد از اینکه این جریان را تعریف کرد با خنده گفت : دیدی این لباس خاکی من چه کرد!
#سردار_شهید
#حاج_اسماعیل_اسکندری
تولد : 1326/10/17 ، روستای قلعه فرنگی ( ولیعصر ) ، کوار
شهادت : 1365/10/19 ، شلمچه
📚 کتاب بابا اسکندر
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀💐🌹🕊🌹💐🥀
#خاطرات_شهدا
#عقرب_زرد
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#علی_چیت_سازان
همه نیروهایش در عملیات شهید شدند و او تنها مانده بود و باید عقب نشینی می کرد. در این میانه، با گروهانی از نیروهای بعثی مواجه شد. سینه را سپر کرد و گفت: من علی چیت سازیان هستم، عقرب زرد. حال دیگر خود دانید اگر می خواهید مقاومت کنید من تا آخرین گلوله با شما خواهم جنگید در غیر این صورت تسلیم شوید تا جان سالم به در برید. وحشت بر جانشان افتاد از بس که درباره شهامت هایش از فرماندهانشان شنیده بودند و خود را تسلیم کردند، گروهان به حرکت در آمد و علی دور آنها می چرخید. دیده بان فریاد زد که گروهانی در حال پیشروی است و باز هم فریادی دیگر که دست نگه دارید، شلیک نکنید به نظر می رسد علی باشد. نزدیک و نزدیکتر شدند بله علی بود و گروهانی که به اسارت گرفته بود .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 @dashtejonoon1🌹🥀
🕊🥀🌴🍀🌴🥀🕊
#شهدا
#عفاف_حجاب
#شهیده_والامقام
#نجمه_قاسم_پور
همیشه می گفت : اگه من مُردم، مراقب باشید #نامحرم حجم #بدن من رو نبینه
می گفت : حتی توی قبر هم #نامحرم منو نبینه ...
برای این موضوع هم همیشه از ماجرای حضرت زهرا سلام الله و تهیه تابوت حضرت یاد می کرد
که می خواستن حتی #حجم بدنشون هم مشخص نباشه .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دانشمند_هسته_ای
مدیر متعهد و متخصص
بسیجی جان برکف
رییس سازمان پژوهش
و نوآوری وزارت دفاع
#شهید_والامقام
#محسن_فخریزاده
بعضی چشم ها هستند که با چشم بستن از این جهان چشم هایی را بیدار می کنند و حجاب هایی را کنار می زنند. در سردترین روزهای سال در آذر و دی ماه که طبیعت خفته است، سرود زندگی را برای جان های مستعد می سرایند.
خوش بحالِ صاحبان این چشم ها
خوش بحالشان
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_مادر
#شهیده_زینب_کمایی
#کتاب_صوتی
#راز_درخت_کاج
#زینب_کمایی، #شهیده ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن #حجاب و شرکت در راهپیمایی علیه #بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از مسجد بازمیگشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن چادرش او را #خفه کردند و به #شهادت رساندند.
پیکر مطهر #زینب، سه روز بعد پیدا شد و با #پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ #شهید عملیات #فتح_المبین در اصفهان تشییع و در #گلستان_شهدای_اصفهان به خاک سپرده شد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#شهدا
#حجاب
#دختران_زهرایی
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌹🕊