.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_اول
منصور زائرنوملی هستم متولد ۱۳۴۵ روستای نومل گرگان، در تاریخ ۱۸ فروردین ماه سال ۱۳۶۵ به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و نهایتاً بعد از تحمل حدود ۴.۵ سال اسارت یعنی یکهزار و ۶۰۱ روز نهایتاً در تاریخ دوم شهریور سال ۱۳۶۹ آزاد شدم و به آغوش کشور و خانواده برگشتم.
من سرباز و مسئول غذای دسته بودم، همراه با دیگر رزمندهها در منطقه شهران بودیم که ساعت ۱۲ شب عملیات نیروهای عراقی شروع شد.
نیروهای ما با تمام توان مقاومت کردند ولی در نهایت در محاصره کامل نیروهای عراقی قرار گرفتیم و دیگر کاری از کسی ساخته نبود.
براثر ترکش نارنجکهای دشمن اکثر نیروهای ما به شدت زخمی شده بودند یکی از رزمندههای ما آن روز بر اثر همین ترکشها نابینا شد و من هم از ناحیه سر، دست، پا و کتف مجروح شدم.
بلافاصله بعد از اسارت در همان پشت خط از ما بازجویی کردند و نیروهایی که جراحت شدیدتری داشتند را به بیمارستان منتقل کردند.
در بیمارستان ترکشی که در سرم بود را فقط خارج کردند و بعد از ۲ هفته از بیمارستان مرخص و بلافاصله ما را شبانه برای بازجویی بیشتر به استخبارات بردند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_اول منصور زائرنوملی هستم متولد ۱
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_دوم
استخبارات جایی شبیه ساواک بود ما را تا جایی که در توانشان بود کتک زدند و با بدنهای مجروح و پردرد راهی اردوگاه کردند.
در ورودی اردوگاه با سیمهای خاردار حلقوی تونل درست کرده بودند و نیروهای عراقی در طول این تونل منتظر ورود ما بودند و به محض ورود اسرای ایرانی، با کابل و باتوم به جان بچهها افتادند؛ چشمان اسرا را بسته بودند و با ضربات کابل ما را به داخل اردوگاه هدایت میکردند.
در اردوگاه نیز هر روز چندین نوبت به بهانههای واهی بعثیها به جان اسرا میافتادند و ما را مجبور میکردند در زیر آفتاب داغ تابستان ساعتهای طولانی قدم بزنیم و حق نشست و استراحت نداشتیم.
هشت ماه طول کشید تا اسرای اردوگاه ما در لیست صلیب سرخ قرار بگیرند. تا قبل از ثبت نام اسرا در لیست صلیب سرخ آنقدر شکنجهها و آزار بعثیها زیاد بود که آرزوی مرگ میکردیم، اما بعد از ثبت نام در لیست صلیب سرخ شکنجهها برداشته شد، اما شرایط بد اردوگاه اسرا تا روز آخر تغییری نکرد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_دوم استخبارات جایی شبیه ساواک بو
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_سوم
یک صبحانه تکراری در طول این سالها داشتیم به اسم آش گاودانه؛ چیزی شبیه به آش جو خودمان برای وعده ناهار هم هر روز برنج بود ولی آنقدر نبود که شکم را سیر کند، غذایی به شدت بی کیفیت و در حد بخور و نمیر بود.
برای وعده شام هم تعدادی بادمجان را با همان پوست داخل آب جوش میانداختند و تعداد پنج تا ۶ عدد بادمجان را در ظرف میریختند و این ظرف غذا سهمیه شام هشت تا ۱۰ تن از اسرای ایرانی بود.
۲ تا و نصفی نان کوچک هر ۲۴ ساعت سهم هر نفر بود؛ نانها به صورتی بود که احساس میکردیم با پوتین له شدهاند.
برای جبران گرسنگی خمیر نان را در همان وضعیت بد بهداشتی اردوگاه خارج میکردیم و با آفتاب خشک میکردیم و بعد این خمیرهای خشک شده را با دست پودر و با آن حلوا درست میکردیم تا بتوانیم به نحوی شکم خود را سیر کنیم.
وضعیت بهداشتی بسیار بد و اسفباری در اردوگاه وجود داشت. سه تا چهار عدد پارچ آب گرم همه سهمیه هر یک از اسرا برای حمام کردن در سرمای زمستان بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_سوم یک صبحانه تکراری در طول این
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_چهارم
ماهی ۲ بار موهای سرو صورتمان را تیغ میزدند و مثل دانش آموزان هفتهای یک بار ما را به صف میکردند و ناخنها را چک میکردند، اگر کسی ناخنهایش بلند بود به باد کتک گرفته میشد.
ما باید ناخنهایمان کوتاه بود، اما هیچ ناخن گیر و وسیله دیگری در اختیار نداشتیم به ناچار برای رهایی از شکنجه بعثیها مجبور بودیم با دندان ناخنهایمان را کوتاه کنیم.
تعداد بسیار معدود سرویس بهداشتی در گوشه اردوگاه بود که به جای دیوار با کیسه دور تا دور آن گرفته شده بود و به شدت کثیف و آزار دهنده بود.
تعداد یکهزار و ۸۰۰ تن از اسرا باید به نوبت از سرویس بهداشتی استفاده میکردند و به دلیل عدم تناسب تعداد سرویسها با نفرات هر ۲۴ تا ۴۸ ساعت فقط یکبار هر نفر میتوانست از سرویسهای بهداشتی استفاده کند.
تعداد ۶۴ نفر در یک سلول با هم بودیم و هر نفر فضایی به اندازه ۲.۵ موزائیک سهمیه جای خواب به همراه ۲ عدد پتو در اختیار داشت و تنها یک عدد پنکه در گرمای سوزان تابستان در سلول بود که این ۶۴ نفر به نوبت هر شب یک نفر جلو باد پنکه میخوابید. یک لیوان آب همه سهم آب هر اسیر ایرانی برای ۲۴ ساعت بود.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_چهارم ماهی ۲ بار موهای سرو صورتم
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_پنجم
یک تلویزیون کوچک هم داشتیم که یک شب در میان سلول ما و یک سلول دیگر از آن استفاده میکردیم.
نیروهای بعث عراق وحشیتر از آن بودند که به ما اجازه برگزاری مجالس مذهبی و عزاداری بدهند.
به ما حتی اجازه خواندن نماز واجب را هم نمیدادند هر بار که یکی از اسرا میخواستند نماز بخوانند یک نفر از بین خودشان را مأمور میکردند تا جلوی پنجره نگهبانی بدهد و هر زمان که دژبانها به پنجره نزدیک بشوند سریع خبر بدهد و نمازگزار در هر حالتی که بود مجبور بود سریع بنشیند و نماز را نشسته بخواند تا دژبانها او را نبینند در غیر این صورت با شکنجه بعثیها مواجه میشد.
ما تنها میتوانستیم به احترام ماه محرم سکوت کنیم، حتی یک جلد قرآن و کتاب دعا در تمام سالهای اسارت در اختیار اسرا قرار نگرفت.
بعد از اینکه در لیست صلیب سرخ ثبت نام شدیم در بازه زمانی ۱.۵ تا ۲ ماهه میتوانستیم یک نامه به خانوادههای خود بنویسیم.
نامههای ما به طور کامل چک میشود و ما را مجبور میکردند از شرایط تعریف کنیم، نامهها در یک برگه هشت خطی بود که چهار خط آن توسط اسرا نوشته میشد و خانوادهها در چهار خط ادامه همان برگه باید جواب نامه را مینوشتند و نامه دوباره به اردوگاه فرستاده میشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_پنجم یک تلویزیون کوچک هم داشتیم
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_ششم
اسرا متوجه شده بودند که میتوانند با آب پیاز به صورت رمزی حرفهایشان را در نامه بنویسند بدون اینکه بعثیها متوجه شوند این نامهها به صورتی بود که در شرایط عادی دیده نمیشد و باید زیر نور میگرفتی تا قابل خواندن باشد.
به شیوه نوشتن با آب پیاز برخی اسرا شرایط بد اردوگاه را به گوش هموطنان ما رساندند، اما بعدها بعثیها متوجه شدند و کلاً پیاز در اردوگاه ممنوع شد.
یک دژبان عراقی بد دهنی بود به نام سیدی شلال که مرتب بی دلیل به اسرا فحاشی میکرد. یک روز یکی از اسرا رو به این دژبان گفت حداقل برای ما یک مترجم بیاورید بفهمیم چه میگوئید.
همین حرف کافی بود تا دژبان هرچه از دهنش در میآمد بگویید. بچهها دیگر طاقت نیاوردند و به دفاع از برادر خود به او اعتراض کردند. کمتر از چند دقیقه آژیر عراقیها به صدا درآمد و مانند مور و ملخ بر سر بچهها ریختند و تا جایی که میتوانستند همه را کتک زدند و همه جا را بههم ریختند.
خمرهای داشتیم که آب ذخیره میکردیم در این درگیری خمره آب ما را هم شکستند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون 🇵🇸
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 #خاطرات_آزادگان #آزاده_سرافراز #منصور_زائرنوملی #قسمت_پنجم یک تلویزیون کوچک هم داشتیم
.🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#آزاده_سرافراز
#منصور_زائرنوملی
#قسمت_آخر
خوب یادم هست ماه رمضان بود بچهها از فرط گرسنگی و تشنگی جانی برایشان نمانده بود؛ در موقع افطار کمی شکر داشتیم یکی از اسرا کف دست هر نفر کمی شکر ریخت و این همه افطار ما بود و یک آفتابه آب در دستشویی مانده بود و کسانی که طبعشان قبول میکرد به زور برای زنده ماندن چند قطرهای در دهانشان میریختند.
وقتی خبر آزادی اسرا را اعلام کردند از خوشحالی در پوست نمیگنجیدیم. آن شب تا صبح در حیاط اردوگاه بودیم؛ تعداد سه نفر مرد و یک زن از طرف صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند و از اسرا میپرسیدند که میخواهید به کشور ایران باز گردید یا پناهنده شوید.
فقط کافی بود زیر یک برگه را اثر انگشت بزنیم تا زیر نظر صلیب سرخ به هر کشوری که میخواهیم پناهنده شویم ولی حتی یک نفر از اسرای اردوگاه حاضر نشدند به کشور دیگر پناهنده شوند. همه با ذوق و شوق انتظار میکشیدند تا دوباره به آغوش وطن و خانوادههای خود برگردند.
به عنوان آخرین شکنجه ۲۴ ساعت قبل از آزادی هرگونه جیره غذایی را به روی ما قطع کردند تا اینکه سرانجام وارد مرز ایران شدیم و بلافاصله بعد از ورود به مرز ایران هموطنان ما با آب و غذا از ما پذیرایی کردند و بچهها بعد از تحمل ۲۴ ساعت گرسنگی جان گرفتند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹