💐🌸🌺🌷🌺🌸💐
#همسرانه
#همسرداری_شهدا
#همسر_سردار_شهید
#یوسف_کلاهدوز
شاید #علاقه_اش را خیلی به من نمی گفت ولی در #عمل خیلی به من #توجه می کرد.
با همین کارهایش #غصه دوری از خانواده ام #یادم می رفت.
#حقوق که می گرفت، می آمد #خانه و تمام #پولش را می گذاشت توی #کمد من و می گفت: هر جور خودت #دوست داری #خرج کن .
خرید #خانه با من بود.
اگر خودش #پول لازم داشت می آمد و از من می گرفت.
هر وقت هم که #دلم برای #پدر و #مادرم تنگ می شد ، آزاد بودم یکی دو هفته بروم #اصفهان. اصلاً سخت نمی گرفت. از #اصفهان هم که بر می گشتم، می دیدم #زندگی خیلی #مرتب و #تمیز است.
#لباسهایش را خودش #می_شست و #آشپزخانه را مرتب می کرد.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐 @dashtejonoon1🌺💐
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد، نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر.
#باران_تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر #فرماندهی اجازه بگیرم برویم تو
#آقا_مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت « برو #آقا_مهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا #آقا_مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت « #آقا_مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
#مردان_بی_ادعا
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🕊🏴🌹🌴🌹🏴🕊
#کمی_روضه
#شام_بلا
#ماه_صفر
#پنجم_صفر
#بابا خودت گفتی شبیه #مادرم باش
من مثل #زهرا مادرت #آزار دیدم
یک لحظه یادم رفت اسمِ من #رقیه است
#سیلی که خوردم #عمه را هم تار دیدم
#شهادت_دردانه
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
تسلیت باد .
#امان_از_شام
#امان_از_شام
#امان_از_شام
🌹 @dashtejonoon1🌹🌴
💐✉️🌺🌼🌺✉️💐
#مادرانه
#انتظار
#مادر_شهید
#علیرضا_بدرخانی
خواهر #شهید از سختی سالهای انتظار و چشم انتظاری #مادر میگوید که تمام این سالها منتظر خبری از #فرزندش بود.
میگوید : این سالهای #چشم انتظاری خیلی سخت گذشت.
تا در میزدند #مادرم در را به امید خبری از #رضا باز میکرد.
#پستچی که در محل ما نامه میآورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون #مادرم هر بار که او میآمد به کوچه رفته و میگفت : « داخل نامهها را ببینید شاید #پسر من نامه فرستاده باشد » #پستچی هم نگاه میکرد و میگفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل #استعفا داده بود و گفته بود من را در کوچه این #مادر_شهید نفرستید، من طاقت ندارم . این #مادر_شهید میآید به امید خبری جلوی موتور من و از حال میرود و من هم حالم بد میشود .
✉️ روز جهانی پست گرامی باد
✉️ @dashtejonoon1🌹✉️