eitaa logo
دشت جنون 🇵🇸
4.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
997 ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ خاکریزها، گواه خوبی هستند بر اشک ‏های چکیده از دعای کمیل ‏شان. شب‏های جمعه بعد از آنها، تاولی است بر گام ‏های نرفته ما. اُنس با واژه ‏های دنیایی، برای لب‏های ما ماند و شگفتا از آنان که در جبهه، با لحن ‏های متفاوت، استقامت را به شعر درآوردند! آن‏گاه که مفاتیح یا اسلحه به دست می ‏گرفتند، غزل‏هایی از ملکوت، در چهار گوشه سنگر گل می‏کرد. دنیایی از عرفان، گوش ه‏ای از لبخند آنان بود و برای ما، چیزی جز همین واژگان اشک ‏آلود نمانده است. «کمیل» و «حمله» و «لبخند»، «گریه» درونِ کوله: عشق و چند گریه دوبیتی ماند و صد چشم ‏انتظاری برنمی ‏گردند... گریه! ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 🍀 🍀 امروز برابر است با : 🗓 24 مردادماه 1403ه.ش 🗓 9 صفر 1446 ه.ق 🗓 14 آگوست 2024 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای زنده ، ای پاینده 🔸صفحه 354 🔸جزء 18 جهت سلامتی و و هدیه به روح 🥀 @dashtejonoon1🌴🌹
لایَنبَغی لِنفسٍ مُؤمِنَةٍ تَری مَن یَعصِی اللهَ فَلا تُنکِرَ؛ شایسته شأن مؤمن نیست که ببیند کسی خدا را معصیت می کند، ولی به او اعتراض نکند. 🌹 @dashtejonoon1🏴🌴
🌹💐🥀🌴🥀💐🌹 💐 كساني كه با اين انقلاب خدايي مخالف هستند ، اينها آزادي مردم را نمي‌خواهند . اينها اسلام را نمي‌خواهند . اينها بي ‌بند ‌و باري را مي‌خواهند و اينها مثل ساير حيوانات شكم‌ پرست و شهوت ‌پرست هستند ، اينها دلسوز اسلام نيستند . و اگر ما امروز از اسلام حراست نكنيم اسلام همان ضربه‌اي را مي‌خورد كه در زمان حضرت علي(ع) خورد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 صحابه پیغمبر و یار با وفای امیرالمومنین (ع) جناب گرامی باد . عمار یاسر یا عمار بن یاسر صحابی پیامبر(ص)، از نخستین مسلمانان و از یاران نزدیک و نخستین شیعیان امام علی(ع) بود. وی فرزند یاسر و سمیه اولین شهدای اسلام بود. عمار در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود و در ساخت مسجد قبا همکاری داشت و در همه جنگ‌های پیامبر نیز شرکت داشت. روایاتی از پیامبر اسلام(ص) در فضیلت عمار نقل شده از جمله اینکه بهشت مشتاق اوست. عمار بعد از رحلت پیامبر(ص) در حمایت از حضرت علی(ع) در ابتدا از بیعت با ابوبکر سرباز زد. وی در زمان خلیفه دوم فرماندار کوفه و فرمانده سپاه اسلام در این شهر شد. عمار در زمان خلیفه سوم از جمله مخالفان خلیفه بود و در اعتراضات علیه او شرکت داشت. عمار در زمان خلافت علی‌(ع‌) از همراهان و نزدیکان آن حضرت بود و در جنگ صفین به دست لشکریان معاویه شهید شد. پیامبر(ص) در حدیثی شهادت وی به دست گروه باغی (شورشگر) را از پیش اطلاع داده بود. آرامگاه عمار در شهر رقه سوریه کنار آرمگاه اویس قرنی قرار دارد که در ۱۳۹۳ش به دست گروه داعش به طور کامل تخریب شد. شادی روح 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 پاسدار یداله خدادادی 🍃 (محمدباقر) 🌼 پاسدار کمیل قربانی 🍃 (عبدالرحیم) 🌸 سرباز ابراهیم خزائیلی 🍃 (احمد) 🍀 @dashtejonoon1🍀🌹
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 سلام بر مردان بی ادعا 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است 🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان 🌹 ڪہ در چنین روزی 🌹 شدند 🌹 این والامقام محل تولد و یا قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : ✍️ 🌹 بسیجی محسن نادری 🍀 (رضا) ـ 23 ساله - نجف آباد ❤️ سرباز محمدجواد حقیقی 🍃(محمدحسین) ـ 25 ساله - اصفهان 🌹 سرباز بیژن مشایخی 🍀 (احمدآقا) ـ 19 ساله - اهواز ❤️ سرباز جواد عبدالرضاپور 🍃 (عزیز) ـ 19 ساله - شیراز 🌹 سرباز مصطفی هادی 🍀 (رضا) ـ 19 ساله - نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در زندان عراقی های بعثی یه شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم صندلی جنون.. این چطور بود.. به این صورت که یه اتاقی بود اسیر رو می بردن توی این اتاق روی صندلی می نشودن ، دست و پاشو می بستن ، یه کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی سرش ک بالای این کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی فرق سر اسیر ، دو رشته سیم وصل می شد به دستگاه برق . دستگاه برق رو روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این دستگاه وارد می شد ، بدن اسیر شروع می کرد لرزیدن و رعشه گرفتن . مغز اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این اسیر ناخودآگاه تا چند ماه دیوانه می شد تا این سلول های مغز اسیر خودشون رو بازیابی کنن مدتی طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال بعضیاشون خیلی بد می شد . طوری که نمی شد کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار گریه می کردیم . حاج آقا اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی ترسیده بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه گریه کردم ، نه فریاد زدم ، نه التماس کردم ، نه دادی زدم ، نه خواهشی و نه تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون اتاق و نشوندن روی صندلی . دست و پام رو بستن . دیدید وقتی انسان خیلی میترسه ازش میپرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای دعا که رسیدم ، اونا برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن دعای من همانا و قطع کردن برق بوسیله ی بعثی های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، بعثی عراقی اومد کلاه رو از سرم برداشت ، حالا منتظره که من دیوانه بازی در بیارم ، مجنون بشم دیوانه بشم ، اما من دیوانه نشدم ، خیلی براشون تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این شکنجه رو می دید دیوانه می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این شکنجه رو به من بدن ، این یکی بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم کلاه آهنی به فرق سرم ، دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو مغز و سرم من رو می خوندم و بار دیگه برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل آب بدنم داشت خشک می شد ، دیگه با اون نیمه جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این شکنجه روی این شخص تاثیری نداره ، اومدن مشت و لگد حواله سر و صورتم می کردن . با مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه زندان . می گفت اون لحظه من پاهای خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به گریه کردن ، اما این گریه ، گریه ترس نبود ، گریه نا امیدی نبود ، گریه امید بود و گریه تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من دعا کردی آقاجان نمی دونم کجای عالم برای من اون دستای قشنگتو بالا آوردی ، برای سلامتی من دعا کردی ، 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹