💐پیامبر خدا یحیی(ع)چگونه به شهادت رسیدند؟
💠در زمان حضرت یحیی پیغمبر پادشاهی بود به نام «هیرودویس» که به یحیی پیامبر(ص) علاقه مند بود و او را مرد عادل می دانست، و در رعایت حال آن حضرت را می نمود. وقتی پادشاه با زنی زانیه رابطه داشت آن زن که کمی پیر شد دختر خود را آرایش کرد و نزد پادشاه جلوه می داد تا عاشق او شد، خواست با اوازدواج کند. از یحیی پیغمبر سوال کرد ایشان طبق دین مسیح (ع) آن را جایز ندانست. ای اینجا کینه حضرت یحیی به دل زن رسوخ کرد. مادر دختر وقتی پادشاه را مست شراب دید، دختر را آرایش نموده به نزدش فرستاد و پادشاه از او کام خواست او گفت: به شرط آنکه سر یحیی را از بدنش جدا کنی و شاه قبول کرد به دستورش سر از بدن یحی جدا کردند. طبق نقل دیگر پادشاه قصد داشت، با دختر خواهر یا دختر برادرش به نام «هیرودیا» ازدواج کند که حضرت یحی نهی کرد، و حاجت دختر از پادشاه، قتل یحی بود. امام باقر فرمود: قاتل حضرت یحی فرزند زنا بود همانطور که قاتل حضرت علی (ع) و امام حسین بن علی (ع) زنا زاده بودند. زمانیکه حضرت یحی به قتل رسید، خداوند بخت الانصر و یا (کردوس از پادشاهان بابل را) بر بیت المقدس مسلط کرد و هفتاد هزار نفر از آنان را کشت تا خون حضرت یحیی از جوشش ایستاد
📚 تاریخ انبیاء، به نقل از یکصد موضوع 500 داستان، ج1، ص294.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید🌹
⭕️ @dastan9 💐🌺
#درددلاعضا
#خیانتبزرگ
توی خانوادهی فقیر بزرگشدم. پدرم گارگر بود.
فقر باعث نشده بود تا از هم دور باشیم. با همون غذای فقیرانه ای که داشتیم شب دور هم میخندیدیم.
تا یه روز که یکی از پولدارترین پسر های روستامون اومد خاستگاریم. خیلی خوشحال شوم. با خودم گفتم من هم زندگی پولداری رو به خودم میبینم.
ولی شب خاستگاری فقط خودش اومد و پدرش. مادرو خواهراش نیومده بودن. بابا خیلی مظلوم بود گفت عیب نداره ولی برادرام ناراحت بودن.
توی خونمون طوری نبود که دختر مثل دخترای دیگه خودش حرف بزنه. بگه میخوام یا نه. نه جرات میکردم بگم نه. نه این اجازه رو بهم
میدادن. بابام باهاشون حرف زد و همشون تصمیم گرفتن که من زش بشم.
به ظاهر نشون نمیدادم ولی خوشحال بودم
مراسم بله برون و شیرینی خورون هم مادر و خواهراش نیومدن. چون تک پسر بود جای تعجب داشت.
بالاخره روز عقد شدن و من برای اولین بار مادر و خواارهاش رو دیدم. فقط برای نرفتن آبروشون اومده بودن. برعکس حرف پدرشوهرم که هر بار میگفت کار داشتن نیومدن اونا منو نمیخواستن. هیچ کدوم بهم نگاه نمیکردن. اما شوهرم خیلی دوستم داشت.
زمان ما با زن ها برخورد خوبی نداشتن. اصلا زکن رو آدم حساب نمیکردن. ولی شوهرم خیلی مهربون بود. با همه فرق داشت. اون زمان هیچ کس نظر زنو نمیپرسیدن ولی شوهرم همیشه میپرسید. زندگینون خیلی خوب بود. تمام کم و کسری هام جبران شد. شش ماه زندگی عالی و بدون غصه. طبقهی بالای خونهی پدرشوهرن میشستیم. انقدر منو دوست داشت که بی من غذا نمیخورد. یه روز یه مهمونی دعوتمون کردن.از پایین شنیدم مادرشوهرم گفت حق نداری زنتو بیاری. شوهرمم گفت زنم نیاد منم نمیام. مادرش شروع کرد به جیغ جیغ که تو زنت رو به من ترجیح میدی. شوهرمم اومد بالا. از پایین هنوز صدای جیغجیغ میاومد. دیگه مادرش حرف نمیزد و خواهراش جیغ میکشیدن. ترسیده بودم ولی شوهرم بهم آرامش میداد. یه دفعه در اتاق به ضرب باز شد. خواهر شوهرم گفت مادرشون مرده.
اول فکر کردمدروغ میگه وقتی رفتیمپایین متوجه شدیم از شدت ناراحتی اینکه شوهرم منو میخواست سکته کرده و مرده
بعد ختم خواهراش پاشونو کردن تو یه کفش که باید زنتو طلاق بدی. شوهرن گفت شرایط خونهشوت خرابِ پس بهتره برمخونهی بابام. دو هفته خونهی بابام بودن که بهم خبر دادم تمام حق و حقوقمو داده و طلاقم داده.
اصلا باورم نمیشد. ما زندگی خوبی داشتیم
#ادامهدارد....
#بهخدااعتمادکن
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🌺🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درددلاعضا #خیانتبزرگ توی خانوادهی فقیر بزرگشدم. پدرم گارگر بود. فقر باعث نشده بود تا از هم
#درددلاعضا
#خیانتبزرگ
توی روستا وقتی یکی رو طلاق بدن خیلی بده.
خیلی دوست داشتم برمشوهرم رو بببنم. ببینم چرا طلاقمداده.چون ما هیچ مشکلی نداشتیم.اما بهم این اجازه رو نمیدادن.
یه روز خالهم اومد خونمون. دید من خیلی بی قرارم گفت بشین برات تعریف کنم.
گفت شوهرت قبل تو یکی رو دوست داشته مادرش باهاش مخالف بوده گفته حق نداری اونو بگیری. پدرش برای اینکه نجاتش بده میاد خاستگاری تو مادرش بازم مخالفت میکنه. ولی بهش اهمیت نمیدن. حالا که مادرش مرده و خانوادهش گیر دادن که تو رو طلاق بده طلاقت داده رفته همونو که اول دوستش داشته گرفته.
حرف های خاله بیشتر حالم رو خراب کرد. توی اون شش ماه ما هیچ مشکلی نداشتیم حتی یک بار هم با ناراحتی باهام حرف نزد. افسرده گوشهی خونه مونده بودم.
خواهر کوچیکم عروس خالهم شده بود. اونم کنار خالهم نشسته بود و به حال من گریه میکرد.
بعد از تموم شدن عدهم خالهم اومد خونمون.گفت اومده خاستگاری من برای پسر بزرگش. شرایط ازدواج نداشتم ولی برای اینکه خودمو نجات بدم قبول کردم. و عقد پسرخالهم شدم
همش حواسم پیش شوهر سابقم بود. اما پسرخالهمم برام کمنمیذاشت. همونجور مهربون بود و دوستم داشت. شش سال باهاش زندگی کردم و خدا یه پسر بهمون داده بود.
پسرن ۵ سالش بود و زندگیمون خیلی اروم بود. تا اینکه متوجه شدم خواهرم با شوهرش که برادر شوهر منم بود به اختلاف خوردن. اختلافشون بالا گرفت و مجبور به طلاق شدن.
تو خونمون نشسته بودم به دفعه برادرام زدن در خونه رو شکستن اومدن تو خونه. گفتن آبجی کوچیکه رو طلاق دادن تو هم باید طلاق بگیری
گفتن من بچه دارم زندگیمو دوست دارم طلاق نمیخوام.اما مثل همیشه حرف من براشون مهم نبود. به زور منو بردن خونهی بابام
برای اینکه از دستشون فرار کنم و برم پیش بچهم رفتم رو پشت بوم تا پشت بوم به پشت بوم برگردم خونهم. ولی فهمیدن و دنبالم کردن. از بالا پریدم پایین که دستشون بهم نرسه ولی پامشکست و افتادم زیر دستشون.
با پای شکسته تو خونهی بابام بودم که خبر اوردن طلاقت رو گرفتیم.
#ادامهدارد...
#بهخدااعتمادکن
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 💐💐
✨استاد زعفری زاده؛'
در روحت یڪ بررسی بکن،
جای خلوت بنشین ببین چقدر مرض روحی داری.
⚠️ڪسی ڪه حسود است، بیایمان از دنیا میرود.
ڪسی ڪه متکبر است،
خداوند متعال میفرماید
به عزتم قسم نمیگذارم بوی بهشت را ڪه از هفتاد سال
راه به مشام میرسد،
بفهمد و حس کند.
کسی ڪه خودخواه، بخیل و تنگنظر است، نمام است
و غیبت میکند.
همهی اینها را بروید بررسی کنید.
٧۵ صفت رذیله است.
ما به چندتا مبتلا هستیم؟
یڪ صفت، انسان را بیچاره میکند؛
همانطور ڪه شیطان را بیچاره کرد.
امراض روحی از امراض
جسمی خطرناکتر است.
باید از آنها ترسید.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🌺💐
#شهدا 🌹
✨حجاب زیباست ولی…
🌹شهیدی گفت:
«خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…»
🌹شهید دیگری گفت:
«خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو
بیشتر از سرخی خون من می ترسد…»
📌یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم...
✅شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت…
✨حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…
✨✅✨بانوی خوبم !
✅فلسفـه حجاب
تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!✅
✅✨✅که اگر چنین بود ،چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور میطلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟!
💥جنـس تو با حیـا خلق شده..
📿 رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج الله تعالی فرجه الشریف) است.📿
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید🌹
⭕️ @dastan9 💐🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درددلاعضا #خیانتبزرگ توی روستا وقتی یکی رو طلاق بدن خیلی بده. خیلی دوست داشتم برمشوهرم ر
#درددلاعضا
#خیانتبزرگ
زندگی برامسخت و سخت تر میشد. اینبار فرق داشت پارهی جگرم پیشم نبود. بچهم رو نمیذاشتن ببینم. از همه بدتر که هر دو بار بی دلیل طلاقم دادن.
نزدیک یک سال گذشته بود و من بچهم رو ندیده بودم. حالم خیلی خراب بود.اجازههم نمیدادن از خونه برمبیرون.
گذشت تا یه روز یکی از اهالی روستامون که فامیلمون هم فوت کرد.
خانوادهم دیگه مجبور شدن بزارن من هم برم امام زاده برای تشییع جنازش.
افسرده بی حال گوشه ای ایستادم و به جمعیت نگاه کردم که شوهرمو دیدم. دست بچهم رو گرفته بود و اصلا متوجه من نبود.
اطرافو نگاه کردم.مطمعن شدم برادرام حواسشون به من نیست. رفتم جلو بعد یک سال پسرمو دیدم. دستشو از دست باباش کشید و اومد تو بغلم.اولین بار بود که از صدای جیغ و گریه ی خانوادهی متوفی خوشحال بودم. چون نمیذاشت صدای جیغ و گریه ی من و پسرم به گوش بقیه برسه. پسرم رو به خودم فشار میدادم و بو میکردم. انگار قرار نبود دیگه از هم جدا بشیم.
متوجه چشمهای اشکی شوهرم شدم. پسرم رو بغل کردم و روبروش ایستادم.
گفتممن دوستت دارم ولی نمیذارن برگردم پیشت. تو رو خدا بزار بچه پیش من بمونه. یه دفعه بازوم رو گرفت و شروع کرد به تند راه رفتن. نمیدونستم کجا میبرم ولی دوست داشتم باهاش برم.از امامزاده که بیرون رفتیم گفت بیا بریم محضر نه تو نیاز به اجازهی اونا داری نه من. بیا بریم عقد کنیم با هم زندگی کنیم
از خدام بود باهاش برم. همه تو ختم بودن و هیچکس حواسش نبود رفتم شناسنامم رو برداشتم و رفتیم محضر عقد کردیم و برگشتم خونهی خودم.
هیچ کس نمیدونست من کجام و همه دنبالم میگشتن. چون حال روحی خوبی نداشتم فکر میکردن من گم شدم. به شوهرم گفتم به هیچ کس نگو من اینجام نمیخوام بدونن. چون میان دنبالم
گفت اینبار مگه از روی جنازهی من رد بشن.
یک هفته بود سر زندگیم بودم که برادرام اومدن جلوی خونمون...
#ادامهدارد...
#بهخدااعتمادکن
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درددلاعضا #خیانتبزرگ زندگی برامسخت و سخت تر میشد. اینبار فرق داشت پارهی جگرم پیشم نبود.
#درددلاعضا
#خیانتبزرگ
شروع کردن به در زدن. یه جوری که انگار قراره در از جا کنده بشه. هر کاری کردم شوهرم در رو باز نکنه گوش نکرد.
یه چوب بزرگ برداشت رفت جلو در. گفت چتونه. حلال خدا رو حروم میکنید. برید بزارید با زن و بچم زندگی کنم.
گفتن کدوم زن تو طلاقش دادی. گفت طلاق ندادم به زور گرفتین. دوباره عقدش کردم. برید از زندگی من دست بردارید. برادرام حرفاشو قبول نکردن. اومد شناسنامه ها رو برد نشونشون داد. با کلی سر و صدا بالاخره رفتن. زندگی من رنگ ارامش گرفت. اما همیشه توی ترسم که نکنه دوباره جدا بشیم.
۲۰ سال گذشت. خدا تقاص من رو از خانوادهی شوهر سابقم گرفت. همونا که به خاطر مادرشون باعث شدن در اوج خوشی من رو طلاق بدن
خواهر بزرگش پسرش رفت خارج از کشور دیگه برنگشت. خبری هم ازش نیست. دوستاش گفتن مُرده ولی هیچی معلوم نیست.
خواهر شوهر وسطی ام پسرش یه ماشین سنگین خرید تو ترکیه باهاش کار میکرد یه روز ارازل اوباش تو ترکیه دورهش میکنن و بی خودی میکشنش. شوهرش ناراحتی قلبی داشت و بعد اینکه پسرش مرد دبگه داروهاشو نخورد و یک هفتهی بعدش مرد
خواهر شوهر کوچیکم دخترش ازدواج کرد ولی دوسال نشده طلاقش دادن. بار دوم خودش رفت بی اطلاع خانوادهش ازدواج کرد ولی مرده ولش کرد. چهارسال درگیر بود تا تونست غیابی
طلاقشو بگیره. دوباره زن یه پیرمرد شد اینبار صیغه شد و ازش بچه دار شد. اونم بعد یه مدتی رفت.
دیگه قید شوهر کردنو زد و داره دخترشو بزرگ میکنه.
اما شوهر سابقم. ۴ تا بچه داره. دو تا دختر دو تا پسر. دختراش خوشبختن. اما پسراش. یکیشون معتاد شده و یکیشون هر چی زن میگیره بعد یه مدت طلاق میخوان.
همهشون میدونن آه روز های جوونی من دنبالشونه ولی تا الان هیچ کس برای حلالیت گرفتن از من نیومده.
دنیا دار مکافاتِ. خیلی زودتر از اینا منتظر بودم جوابشونو بده اما خدا خیلی صبوره.
من به مشکلات اونا راضی نیستم ولی خدا جای حق نشسته
هر کی رو اذیت کنی بدون که بالاخره به خودت برمیگرده.
#بهخدااعتمادکن
#پایان
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید🌹
⭕️ @dastan9 💐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تلنگری به منتظران تنبل دوران غیبت | #ببینید
🔹 اونهایی که فکر میکنند حضرت میان تا مثل سوپرمن مشکلات رو حل کنند، تعریف درست مهدویت رو ببینند!
🎤#استاد_ازغدی
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید🌹
⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
میلادی: Sunday - 15 May 2022
قمری: الأحد، 13 شوال 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
@taqvim_shia
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام
▪️12 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️18 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️28 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️47 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨
#پندانه
✅ارزش زمان
✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی میکرد. نزد او رفتند و خواستند که به آنها پندی دهد.
پیر پرسید:
چقدر اینجا میمانید؟
اولی گفت:
تقریبا سه ماه.
جواب شنید:
به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی.
دومی گفت:
شش ماه.
جواب شنید:
شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی.
سومی گفت:
یک هفته.
جواب شنید:
تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!!
سپس گفت:
زمانی که آدمها فکر میکنند زمان زیادی در اختیار آنهاست به راحتی آن را تلف میکنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک
است ارزش زمانشان را به خوبی درک میکنند.
💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید💐
⭕️ @dastan9 🌹🌹
✨﷽✨
✅امانت داری
✍️عبدالرحمن بن سیابه میگوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسهای که محتوی هزار درهم بود به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازهای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرضهای فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پولها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس میدهی، شاید کم بوده؟
گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسشهایشان را نیز دریافت میکردند. هنگامی که مجلس خلوت شد، امام (علیه السلام) به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمودند: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمودند: پدرت چه کار میکند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستادند. آنگاه از من پرسیدند: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمودند: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم.
هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسیدند: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یا بن رسولالله (صلی الله علیه و آله)! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفتند: احسنت! سپس فرمودند: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام (علیهالسلام) فرمودند: عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛ بر تو باد راستگویی و امانتداری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو بردند و فرمودند: اینچنین. عبدالرحمن بن سیابه میگوید: در اثر عمل به سفارش امام، آنچنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم.
📚بحارالأنوار، ج47، ص384
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید🌹
⭕️ @dastan9 💐🌺