eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
مخصوصا دخترا حتما بخونن 💠🌀💠 داداشم منو دید تو خیابون..😳  با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..😠 خیلی ترسیده بودم.. 😰 الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😰 نزدیک غروب رسید..🌅  وضو گرفت دو رکعت نماز خوند📿 بعد از نماز گفت بیا اینجا خیلی ترسیده بودم😰 گفت آبجی بشین☺️ نشستم🙄 بی مقدمه شروع کرد  یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️😭😭😭 حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭😭 بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند🤔 از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه😔 آخه♥غیرت الله♥ میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😔 میدونی چرا امام حسن زود پیر شد😔 بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه😭😭😭😭 آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😥 یدفعه ناخداگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️ من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️😰 ⭕️ @dastan9 🇮🇷
از پیرمرد و پیرزنی پرسیدند: شما چطور شصت سال با هم زندگی کردید؛ گفتند: ما متعلق به نسلی هستیم که، وقتی چیزی خراب می شد؛ تعمیرش میکردیم نه تعویضش! ⭕️ @dastan9 🇮🇷
بازسازي دنيا ✍ پدر روزنامه مي‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش مي‌شد. حوصله. پدر سر رفت و صفحه اي از روزنامه را كه نقشه جهان را نمايش مي‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد. "بيا! كاري برايت دارم. يك نقشه دنيا به تو مي‌دهم، ببينم مي‌تواني آن را دقيقاً همان طور كه هست بچيني؟ "و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. مي‌دانست پسرش تمام روز گرفتار اين كار است. اما يك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت. پدر با تعجب پرسيد: "مادرت به تو جغرافي ياد داده؟ "پسر جواب داد: "جغرافي ديگر چيست؟ پشت اين صفحه تصويري از يك آدم بود وقتي توانستم آن آدم را دوباره بسازم دنیا خودش ساخته شد . ✍آدما که درست بشن دنیا خودش درست میشه ⭕️ @dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
#داستان‌عبرت‌آموز #ناسپاس_6 شوهرم برای کاری از منزل بیرون رفت سریع با منصور تماس گرفتم و گفتم از
یکی از دوستان دانشگاهی‌ام در جریان ارتباط من با منصور بود. روزی وقتی داشتم از داستان خودم و منصور برایش می‌گفتم از من پرسید اگر با هم قرار بگذارید جایی و او تو را به خانه‌ای ببرد با او می‌روی گفتم چرا که نه؟ من بی نهایت دوستش دارم. گفت حاضری باهاش ازدواج کنی گفتم نه گفت اگر او از تو درخواست رابطه کند؟ حاضری به او جواب رد بدی کمی مکث کردم دوستم به دهانم زل زده بود هرچه خواستم به خودم بقبولانم که بگویم نه نتوانستم و گفتم نه من این قدر دوستش دارم که نمی‌توانم به او جواب رد بدهم. هنوز حرفم تمام نشده بود که دوستم گریه کنان به جان من افتاد و گفت تو خیلی بدی اصلاً فکر نمی‌کردم یه زن آن هم تو بتواند این قدر راحت به شوهرش خیانت کند. آن هم شوهر تو که عشقش به تو ضرب المثل بین ما شده. بعد در حالی که اشکاش رو پاک می‌کرد با دو کاسه پر از اشک چشماش به من نگاه کرد و گفت برو خودت را درمان کن. من تا وقتی حالت خوب نشه حاضر نیستم با تو باشم. من که غافل گیر شده بودم به او گفتم خب دعا کن این امتحان را خدا برایم پیش نیاره ….هنوز حرفم تمام نشده بود که فرزانه از روی تأسف سری تکان داد و بعد نفس عمیقی کشید و رفت. ... ⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
من که شوکه شده بودم کمی تو حال خودم بودم راستش کار فرزانه برایم خیلی عجیب بود اصلا فکرش را نمی‌کردم داستانم با او به این جا ختم شود. با خودم گفتم این از حسودیشه که نمی‌تونه ببینه یه آدم می‌تونه یکی رو این قدر دوست داشته باشه چیزی که فقط تو رمان‌ها می‌خوند و فیلم‌های هندی می‌دید الان جلوی چشمانش حی و حاضره. از جایم بلند شدم گردهای لباسم را تکاندم و به طرف منزل راه افتادم. روزها سپری می‌شد وقتی می‌خواستم بخوابم فرزانه با قیافه‌ای عبوس و چشمانی پر اشک جلوی چشمانم ظاهر می‌شد. وضعیت خوابم به هم ریخته بود. می‌دانستم که کارم اشتباه است اما شده بودم مانند ماشینی که قدرت موتور ناچیزی دارد و می‌خواهد از گردنه‌ای بالا برود. خیلی گریه می‌کردم مستأصل شده بودم. وقتی شوهرم از سرکار به من تماس می‌گرفت می‌خواستم از احساس گناه بمیرم. شوهرم متوجه حال بدم شده بود همه جوره می‌خواست به من کمک کند ولی من نمی‌دانستم چه کار باید بکنم چندبار خواستم به او داستانم را بگویم اما وقتی شروع می‌کردم قلبم تند تند می‌زد… یادم می‌افتاد به حرف‌هایش که در مراسم عقد یکبار به شوخی گفت: تو زندگی من یک حساسیت خاصی دارم؛ اگر خدای نکرده ببینم با کسی هستی یا یه کاری دست خودم می‌دهم یا خانواده تویا اون مرد را به عزا می‌نشونم…   ... ⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
داستانهای کوتاه و آموزنده
#داستان‌عبرت‌آموز #ناسپاس_8 من که شوکه شده بودم کمی تو حال خودم بودم راستش کار فرزانه برایم خیلی
گاهی با خودم کلنجار می‌رفتم که اگر شوهرم بویی ببرد چه اتفاقی می‌افتد یا چه بلایی بر سر خانواده آبرو مندم می‌آید. خدا لعنت کند این شیطان را. اگر این لعنتی نبود کارم به این جا نمی‌رسید. اصلاً تقصیر خداست مگر او ظرفیت من را نمی‌داند؟ چرا من را با عشق به منصور امتحان می‌کند؟ ابتدا خیلی با فکر منصور خوش بودم اما حالا که حسابش رو می‌کنم می‌بینم در قبال احساس خوشی که با او کسب می‌کنم ناخوشی‌های زیاد مانند سیل به ذهنم سرازیر می‌شوند این افکار و توجیهات و نگرانی‌ها یک روزی نیست که در ذهنم نباشند و از همه این‌ها بدتر وقتی است که شوهرم خسته از سر کار بر می‌گردد وقتی تو چهره خسته او نگاه می‌کنم دلم می‌خواهد می‌مردم و به این روز نمی‌افتادم.یک روز وقتی شوهرم، فرشید از کار اود بدون این که به من چیزی بگوید رفت دو تا چایی ریخت و آمد کنارم نشست و گفت خب خوشگلم بگو ببینم امروز چه کار کردی؟ کمی به چهره معصوم او نگاه کردم احساس بدی داشتم بغض گلویم را می‌فشرد خودم را آن قدر پلید تصور کردم که آب دریا هم نمی‌توانست مرا پاک کند. نتوانستم خودم را کنترل کنم زدم زیر گریه. ... ⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
داستانهای کوتاه و آموزنده
#داستان‌عبرت‌آموز #ناسپاس_9 گاهی با خودم کلنجار می‌رفتم که اگر شوهرم بویی ببرد چه اتفاقی می‌افتد
فرشید که مات و مبهوت از کارم مانده بود سرم را در آغوشش گرفت و موهایم را نوازش می‌‌کرد و با من اشک می‌ریخت و با صدای حزینش می گفت اشکالی نداره گریه کن گریه کن تا سبک بشی. این مهر و محبتش داشت من‌را می‌کشت و من در آن حال با خودم می‌گفتم: خدایا من رو بکش نمی‌خواهم، نمی‌خواهم این قدر شاهدی پلیدی خودم باشم… فرزانه درست می‌گفت من به یک حیوان تبدیل شده‌ام. کمی بعد هق هق کنان گفتم فرشید من حالم خوب نیست کمکم کن می‌خواهم از مشاور کمک بگیریم و او من را تشویق کرد تا از مشاور کمک بگیرم. این روزها توانسته‌ام منصور را فراموش کنم و احساسم نسبت به خودم بهتر است، چون برای زندگیم و برای فراموش کردن او تلاش زیادی کردم. همیشه ممنون خداوند هستم‌که دستم رو گرفت و اجازه نداد تا در اعمال پر از گناه خودم غرق بشم.‌ ⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
هدایت شده از یازهرا
امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: زمان غیبت بسیار به طول می‌انجامد تا اینکه بسیاری از آنان که قائل به او هستند، از او روی‌ می‌گردانند. پس بر آن اعتقاد باقی نخواهد ماند، مگر کسی که یقینش قوی و معرفتش صحیح باشد و در خود حرجی از آنچه حکم کرده‌ایم نیابد و تسلیم ما اهل‌بیت باشد. 📚بحارالانوار/ ج ۵۱/ ص ۱۳۴ ⭕️ @dastan9 🏴
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۱۵ شهریور ۱۴۰۰ میلادی: Monday - 06 September 2021 قمری: الإثنين، 28 محرم 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹وفات حذیفه بن یمان رحمة الله علیه 🔹تبعید امام جواد علیه السلام از مدینه به بغداد، 200÷ه-ق 🔹ورود کاروان اسراء به بعلبک، 61ه-ق 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها ▪️21 روز تا اربعین حسینی ▪️29 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️30 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️35 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ⭕️ @dastan9 🏴
جان آقام (عج) بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ⭕️ @dastan9 🏴🏴🏴
🌷🍁🍂🍃🌾🌺 *به سید میگفتن : اینا ڪے هستندمياري هيئت ؛ بهشون مسئوليت میدی؟! میگُفت:🍃 ڪسے ڪه توراه نیست ،اگه بیاد توے مجلس اهـل بیٺ و یه گوشه بشینـه و شما بهش بها ندی،میـره و دیگه هم برنمیگرده اماوقتے تحویلش بگیری،جذب همےن راه میشه* ! 🌷🍃🌾 شهےد سید مجتبـی‌ عحلمدار 🕊روحش شاد با ذڪر صلوات 🌹باسلام صبحتون شهدایی🌹 ⭕️ @dastan9 🏴
🌺🍃 هرکس داره قطعا حجاب داره ولی هرکس داره نمیشه گفت قطعا حیا داره... همین جمله کافیه بنظرم... به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که... شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی.. چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت... مجرد یا متاهل... چه حسی دارین؟ خجالت میکشی نه؟ خب مجازیم همونه... حیای مجازیت از بین رفته... خدا به دادت برسه با این همه حق الناسی که گردنته... حق الناس پول نیست... ممکنه دل باشه... دل هزاران پسر مجرد که نمیتونن ازدواج کنن میلرزونی... واقعا نمیترسی؟... واقعا خیلی شجاعی تو... نمیدونی زمین گرده؟ نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟ بابا از دین فقط چادرشو به ارث بردی؟😔 یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم.... ⭕️ @dastan9 🏴