eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
96 ویدیو
7 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۱۹ 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 به اطراف خود نگاه کرد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من با شما کاری ندارم . 🌷 فقط دنبال چندتا جواب می گردم 🌷 می خوام بدانم اینجا کی مواد می فروشد ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ به تو نمیاد ، که مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط از تو یک اسم می خواهم ، 🌷 به من بگو 🌷 کی به دانشجویان ، مواد می فروشد ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چه می خواهی ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدام . 🌷 فقط می خواهم انتقام جوانهایی را بگیرم ، 🌷 که به دست آنها معتاد شدند . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دانم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دانم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ شنیدم دیروز و پریروز با همکارانم چه کردی ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما می گویم ⚜ دنبال این چیزها نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناک است . ⚜ خودت را گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا به من بگوئید ؛ 🌷 اینجا کی مواد فروشی می کند ؟! 🍎 آقا گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
بهنام محمدی.mp3
زمان: حجم: 5.98M
🎧 قصه صوتی بهنام 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کانال تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۲۰ 🌹 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم به من بدهید 🌷 به من بگو باید دنبال کی بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! گفتم که ⚜ قدم زدن شما در این راه ، خطرناک است . ⚜ این آدمها ، مثل زنبورای یک کندو می مانند . ⚜ به هر کدامشان که دست بزنی ، ⚜ بقیه دنبال تو می آیند . . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🌷 نمی خواهم به شما آسیبی بزنم 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 سپس لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه به تو می گویم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ نه من تو را می شناسم نه تو مرا می شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نبر ⚜ نمی خواهم در خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدهم . 🍎 صاحب قلیان سرا گفت : ⚜ زنگنه ، سمیر زنگنه ؛ ⚜ دانشجوی پایه چهار دانشکده ادبیات . ⚜ همه دانشجویانی که ، ⚜ در دانشگاه مواد می فروشند ⚜ موادشان را ، از همین زنگنه می گیرند . 🍎 سمیه تشکر کرد و بیرون رفت . 🍎 پوشیه اش را در آورد ؛ 🍎 و به داخل دانشگاه رفت . 🍎 دانشگاه خلوت بود . 🍎 گوشه ای نشست و دفتری در آورد . 🍎 و نقشه ای برای مبارزه با موادفروشان ، 🍎 و دستگیری فاسدان ، طراحی کرد . 🍎 یکی یکی دانشجویان و اساتید ، 🍎 وارد دانشگاه شدند . 🍎 از دور متوجه مرضیه شد ، 🍎 مرضیه با یک پسر دیگر ، 🍎 وارد دانشگاه شد . 🍎 با دقت که نگاه کرد متوجه داریوش شد . 🍎 سمیه ، از اینکه ببیند ، 🍎 دختری با پسر غریبه ، 🍎 ارتباط و خوش و بش داشته باشد ؛ 🍎 به شدت ناراحت می شود . 🍎 اما در مورد داریوش ، 🍎 بیشتر به خاطر اعتیاد ، نگران شد . 🍎 بخاطر همین ؛ 🍎 به سرعت به طرف مرضیه رفت ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۲۱ 🌹 🍎 سمیه ، با ناراحتی ، 🍎 به طرف مرضیه و داریوش رفت . 🍎 مرضیه با لبخند به سمیه سلام کرد . 🍎 اما سمیه ، بدون جواب سلام ، 🍎 دست مرضیه را گرفت ؛ 🍎 و او را به گوشه ای برد و گفت : 🌷 مرضیه تو داری چکار می کنی ؟ 🌷 چرا با این کثافت می گردی ؟ 🌷 تو می دانی او کی هست ؟ 🌷 این همانیست که شیدا را معتاد کرد . 🌷 داریوش ، یک احمق است ، یک آشغال . 🌷 او یک دختر باز است ، هوس باز است . 🌷 اصلاً آدم درستی نیست 🌷 باهاش نگرد دختر ، ولش کن . 🍎 مرضیه با لبخندی گفت : 🌟 چرا شلوغش می کنی سمیه . 🌟 من که کاری با او ندارم . 🌟 اون خودش سر راه ، جلوی مرا گرفت 🌟 و گفت که چندتا سوال دارم . 🌟 منم جوابش را دادم همین . 🌟 به خدا هیچ رابطه ای با هم نداریم . 🍎 سمیه ، خیلی نگران مرضیه بود . 🍎 اما مرضیه ، انگار نگران خودش نبود . 🍎 مرضیه ، دختری بود 🍎 که زود با همه صمیمی می شود . 🍎 و خیلی راحت ، 🍎 به هر کسی اعتماد می کند . 🍎 و همین امر ، در آینده ، 🍎 باعث نابودی او می شود . 🍎 بعد از کلاس سوم ، 🍎 دانشجویان ، دوان دوان ، 🍎 به طرف حیاط دانشگاه می رفتند 🍎 سر و صدا و همهمه ، 🍎 در حیاط مدرسه ، زیاد بود . 🍎 همه از همدیگر سوال می کردند که چی شده 🍎 سمیه نیز ، به طرف حیاط رفت 🍎 و در مسیر ، از دانشجوها می پرسید : 🌷 چیزی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۲۲ 🌹 🍎 اساتید و دانشجویان زیادی ، 🍎 در محوطه جمع شده بودند . 🍎 بعضی از دانشجویان ، گریه می کردند 🍎 بعضی از آنها ، حالشان بد می شد 🍎 و به طرف دستشویی ها می رفتند 🍎 سمیه ، راه را برای خودش باز می کرد . 🍎 که ناگهان ، 🍎 با جنازه متلاشی شده نگین روبرو شد 🍎 که به خاطر مصرف مواد مخدر ، 🍎 و به خاطر اخراج از دانشگاه ، 🍎 خودکشی کرد . 🍎 سمیه ، دستش را روی دهانش گذاشت 🍎 و زار و زار ، گریه کرد . 🍎 خانواده شیدا نیز ، 🍎 پشت سر هم به دانشگاه می آمدند 🍎 و سراغ شیدا را از دوستانش می گرفتند . 🍎 چند روزی می شود که شیدا گم شده است . 🍎 و هیچ کس از او ، هیچ خبری ندارد . 🍎 معتاد و گم شدن شیدا ، 🍎 و خودکشی نگین ، 🍎 سمیه را ، مصمم کرد 🍎 تا به صورت جدی ، 🍎 با موادفروشان ، مبارزه کند 🍎 و فساد را ، از دانشگاه و جامعه ، پاک کند . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 همیشه فکرش مشغول بود . 🍎 در ذهن خود ، در حال چیدن نقشه بود . 🍎 نه در کلاس درس ، حواسش جمع بود ؛ 🍎 نه در حیاط دانشگاه ، نه در خانه و خیابان . 🍎 از دانشجویان و اساتید ، 🍎 آمار زنگنه را گرفت . 🍎 از دوستانش نزدیکش نیز ، 🍎 نشانی خانه زنگنه را گرفت ؟ 🍎 و اینکه با چه کسانی در ارتباط است . 🍎 کجا می رود ، چکار می کند . 🍎 چه ساعت هایی کلاس دارد . 🍎 چه ساعتی وارد دانشگاه می شود . 🍎 چه ساعتی از دانشگاه خارج می شود . 🍎 از چه مسیرهایی در تردد است . 🍎 ماشینش را کجا پارک می کند و... 🍎 سمیه ، 🍎 هر چه اطلاعات در مورد زنگنه لازم بوده را ، 🍎 فراهم نمود . 🍎 بعد از چند روز ، 🍎 در کوچه ای که در آن ، 🍎 ماشین زنگنه پارک شده بود ، 🍎 سمیه ایستاد ، و منتظر آمدن او شد . 🍎 بعد از یک ساعت ، 🍎 زنگنه نیز ، به طرف ماشینش آمد . 🍎 دزدگیر ماشین را زد . 🍎 و دستش را به طرف درب ماشین برد . 🍎 که سمیه از پشت صدایش زد و گفت : 🌷 آقای زنگنه ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
اگه آماده هستید بریم برای مسابقه سین زنی
💥 مسابقه سین زنی شماره ١۴ 👌🏻 ویژه بچه ها ... با کمک خانواده ها 🌟 عزیزانی که دوست دارن در این مسابقه شرکت کنند ، لطفا به آیدی زیر پیام دهند . 🆔 @dezfoool ✍ نحوه مسابقه : 🌟 وقتی پیام دادید 🌟 یک بنر برای شما ارسال می شود 🌟 و شما باید آن را برای گروه ها 🌟 و مخاطبین تون ارسال کنید . 🌟 به سه نفر اولی که بیشتر سین بزنند 🌟 هدیه داده می شود . ⛔️ تذکر ۱. بنر خود را می توانید به هر کانال و گروهی بفرستید اما استفاده از ربات سین زنی یا برنامه هایی که سین فیک می زنن ، جایز نیست . ⛔️ تذکر ۲. عزیزانی که قبلا اول شدند دیگر نمی توانند در این مسابقه شرکت کنند . ✅ هدف از مسابقه : ایجاد رقابت ، چالش و سرگرمی سالم برای بچه ها و خانواده هاست . 🛍 جوایز : 🎁 نفر اول : ۱۰۰ هزار تومان 🎁 نفر دوم : ۵۰ هزار تومان 🎁 نفر سوم : ۳۰ هزار تومان ⏰ پایان مسابقه : روز به امامت رسیدن امام زمان علیه السلام خواهد بود . 🇮🇷 @amoomolla ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 کانال مسابقه سین زنی ✅ @seen_game
📙 داستان و رمان 📗
💥 مسابقه سین زنی شماره ١۴ 👌🏻 ویژه بچه ها ... با کمک خانواده ها 🌟 عزیزانی که دوست دارن در این مسابق
تا اینجای مسابقه سرباز امام زمان ۱ 👈 ۷۵ سین سرباز امام زمان ۲ 👈 ۱۵۲ سین سرباز امام زمان ۳ 👈 ۵۸۰۰ سین سرباز امام زمان ۴ 👈 ۴۴۰۰ سین سرباز امام زمان ۵ 👈 ۵۶ سین سرباز امام زمان ۶ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۷ 👈 ۳۹ سین سرباز امام زمان ۸ 👈 ۴۴ سین سرباز امام زمان ۹ 👈 ۴۸۰ سین سرباز امام زمان ۱۰ 👈 ۴۳۴ سین سرباز امام زمان ۱۱ 👈 ۴۲ سین سرباز امام زمان ۱۲ 👈 ۹۱ سین سرباز امام زمان ۱۳ 👈 ۳۸ سین سرباز امام زمان ۱۴ 👈 ۴۰ سین سرباز امام زمان ۱۵ 👈 ۴۵ سین سرباز امام زمان ۱۶ 👈 ۱۲۳ سین سرباز امام زمان ۱۷ 👈 ۱۸۲ سین سرباز امام زمان ۱۸ 👈 ۴۴ سین سرباز امام زمان ۱۹ 👈 ۷۳ سین سرباز امام زمان ۲۰ 👈 ۷۱ سین سرباز امام زمان ۲۱ 👈 ۴۵ سین سرباز امام زمان ۲۲ 👈 ۴۹ سین سرباز امام زمان ۲۳ 👈 ۵۱ سین سرباز امام زمان ۲۴ 👈 ۵۱۰۰ سین سرباز امام زمان ۲۵ 👈 ۵۰ سین سرباز امام زمان ۲۶ 👈 ۲۱۷ سین سرباز امام زمان ۲۷ 👈 ۵۷ سین سرباز امام زمان ۲۸ 👈 ۶۹ سین سرباز امام زمان ۲۹ 👈 ۶۰ سین سرباز امام زمان ۳۰ 👈 ۶۲ سین سرباز امام زمان ۳۱ 👈 ۶۱ سین سرباز امام زمان ۳۲ 👈 ۵۹ سین سرباز امام زمان ۳۳ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۳۴ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۳۵ 👈 ۵۲۰۰ سین سرباز امام زمان ۳۶ 👈 ۹۹ سین سرباز امام زمان ۳۷ 👈 ۱۰۰۰ سین سرباز امام زمان ۳۸ 👈 ۶۶ سین سرباز امام زمان ۳۹ 👈 ۳۴ سین سرباز امام زمان ۴۰ 👈 ۱۶۷ سین سرباز امام زمان ۴۱ 👈 ۴۶۳ سین برای دیدن همه بنرهای مسابقه ، به کانال زیر مراجعه کنید . 👇 ✅ @seen_game زمان پایان مسابقه ۲۲ شهریور ساعت ۲۲ همزمان با آغاز امامت امام زمان علیه السلام
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹 🌹 قسمت ۲۳ 🌹 🍎 زنگنه ، رویش را به عقب برگرداند . 🍎 خانمی را دید ، 🍎 که سر تا پایش سیاه بود . 🍎 چادر و پوشیه ، پوشیده بود . 🔥 زنگنه گفت : بله امرتون 🌷 سمیه گفت : 🌷 شما در دانشگاه ، مواد می فروشی ؟ 🍎 زنگنه برآشفته شد و گفت : 🔥 به قیافه ام می آید که از این غلطها بکنم . 🍎 سمیه دوباره با جدیت گفت : 🌷 شما مواد فروشی ؟! 🔥 زنگنه گفت : 🔥 شما ماموری یا فضول ؟! 🌷 سمیه گفت : 🌷 جواب مرا بده . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 خانم محترم ! 🔥 لطفا بفرما و مزاحم نشو . 🍎 سمیه پایش را بلند کرد 🍎 و لگدی به شکم زنگنه زد . 🍎 سپس نوک کفش همان پایش را ، 🍎 روی گردن زنگنه گذاشت . 🍎 و با عصبانیت گفت : 🌷 از کی مواد می گیری ؟ 🌷 و به دست چه کسانی می رسانی ؟ 🔥 زنگنه با ترس گفت : 🔥 تو همان خانمی هستی 🔥 که به قلیان سراها حمله کردی ؟ 🌷 سمیه گفت : 🌷 اگر به من اطلاعات ندهی ، 🌷 بلائی بدتر از آنها ، سر تو می آورم . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 چقدر پول می خواهی ؟ 🔥 هر چه میخواهی به تو می دهم . 🔥 بیا این سوئیچ ... ماشینم را بردار و برو . 🍎 سمیه ، با همان کفش و پایش ، 🍎 گلوی زنگنه را فشار داد و گفت : 🌷 برای کی کار می کنی ؟ 🌷 و کی برای تو کار می کند ؟ 🔥 زنگنه گفت : 🔥 از من هیچی گیر تو نمی آید . 🔥 من فقط یک واسطه ام . 🔥 باور کن هیچ کاره ام . 🔥 هیچ اطلاعاتی ندارم تا به تو بدهم . 🌷 سمیه دوباره با جدیت گفت : 🌷 چندتا اسم به من بده ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت ۲۳ _ بخش ۲ 🌹 🔥 زنگنه گفت : 🔥 من فقط می تونم 🔥 اسم چندتا واسطه دیگه ، 🔥 و خرده فروش ها رو بهت بدم . 🔥 چون بالادستی هام رو نمی شناسم . 🔥 و خودم هم از همینا می گیرم . 🍎 سمیه ، چندتا نام گرفت و گفت : 🌷 وای به حالت اگه دروغ گفته باشی . 🍎 سپس با دستش ، 🍎 ضربه ای به رگ گردن زنگنه زد . 🍎 و او را بیهوش کرد . 🍎 چندتا از دانشجویان ، 🍎 در حال گذشتن از همان کوچه ای بودند ، 🍎 که ماشین زنگنه در آن پارک بود . 🍎 که ناگهان متوجه شدند ، 🍎 زنگنه با طناب به ماشینش بسته شده است . 🍎 زنگنه ، روی کابوت ماشینش ، بیهوش بود 🍎 و یک طناب ، روی دست راستش بسته شده 🍎 و طناب دوم را ، به دست چپش بستند . 🍎 و سر هر دو طناب را ، 🍎 از شیشه ماشین به درون ماشین بردند 🍎 و به همدیگر گره زدند . 🍎 دانشجویان ، از دیدن زنگنه ، 🍎 آن هم دست بسته روی ماشینش ، 🍎 خیلی تعجب کردند . 🍎 یک کاغذ بزرگ نیز ، روی سینه زنگنه بود ؛ 🍎 که روی آن نوشته بودند : 🔥 من مواد فروش و نامرد هستم . 🍎 دانشجویان ، از زنگنه عکس گرفتند . 🍎 و به سرعت ، 🍎 آنها را در فضای مجازی پخش کردند . 🍎 آبروی زنگنه در دانشگاه رفت . 🍎 و به شدت در فکر انتقام بر آمد . 🍎 سمیه ، به دانشگاه برگشت . 🍎 وضو گرفت و به نمازخانه رفت . 🍎 مشغول خواندن نماز ظهر شد . 🍎 بعد از نماز ، به فکر فرو رفت . 🍎 دنبال نقشه و راهی بود 🍎 تا آن واسطه ها و خرده فروش هایی که ، 🍎 زنگنه ، نامشان را برده بود را ، 🍎 به چنگ آورده و تنبیه کند . 🍎 از همان روز ، شروع به تحقیق کردن نمود . 🍎 یکی از کسانی که ، 🍎 نامش به عنوان دلال مواد ، 🍎 به سمیه داده شد ، داریوش بود . 🍎 سمیه می خواست از داریوش شروع کند 🍎 اما تصمیم گرفت 🍎 با انداختن ترس بر دل او ، از او انتقام بگیرد . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 تصمیم گرفت تا از نیما شروع کند . 🍎 چندتا از دختران دانشگاه در آخر نمازخانه 🍎 کنار هم نشسته بودند 🍎 پچ پچ می کردند 🍎 و به عکسهای زنگنه نگاه می کردند . 🍎 سمیه به طرف آنها رفت 🍎 بعد از سلام و احوالپرسی ؛ از آنها پرسید : 🌷 دخترا ! چکار دارید می کنید ؟ 🍎 دختران نیز عکسها را ؛ به سمیه نشان دادند . 🍎 سمیه بعد از دیدن عکسهای زنگنه ، 🍎 در فضای مجازی و گروه های دانشگاه ، 🍎 از یک چیزی تعجب کرد . 🍎 و آن اینکه ، او فقط زنگنه را بیهوش کرد 🍎 نه طنابی در کار بود نه برگه یادداشتی . 🍎 سمیه بعد از آن تا مدتها ؛ به این فکر می کرد 🍎 که بستن زنگنه با طناب و گذاشتن یادداشت ، 🍎 کار چه کسی می تواند باشد ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت ۲۳ _ بخش ۳ 🌹 🍎 سمیه بعد از نماز صبح ، 🍎 به طرف خانه نیما رفت . 🍎 و سر کوچه آنها ایستاد . 🍎 و منتظر بیرون آمدنش شد . 🍎 نیما بیرون آمد و به طرف دانشگاه رفت . 🍎 به کوچه روبروی دانشگاه که رسید 🍎 سمیه نزدیک او شد و از پشت او گفت : 🌷 آقا نیما ؟! 🍎 نیما ، رویش را برگرداند و گفت : بله 🍎 نیما ، سمیه را که دید ، ترسید . 🍎 و یاد حرف های قلیان سراها افتاد 🍎 که می گفتند یک دختر پوشیه پوش ؛ 🍎 دنبال مواد فروش ها افتاد . 🍎 و با ترس و وحشت گفت : 🔥 شما کی هستید ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 چرا مواد می فروشی ؟ 🌷 چرا جوونای مردم رو معتاد می کنی ؟ 🌷 چرا زندگی مردم رو تباه می کنی ؟ 🍎 نیما ، کوله پشتی خود را زمین گذاشت 🍎 و آستینش را بالا زد . 🍎 و آماده مبارزه با سمیه شد ... 🍎 یک ساعت بعد ؛ 🍎 چندتا از دانشجویان ، 🍎 که در حال گذر از کوچه بودند ؛ 🍎 متوجه نیما شدند 🍎 که بیهوش ، کنار دکه فلافل فروشی افتاده 🍎 و دستانش بسته شده 🍎 و کاغذی روی سینه اش که نوشته : 🔥 من مواد فروشم 🔥 🍎 تک تک مواد فروشان ، 🍎 به دست سمیه تنبیه شدند ‌. 🍎 و آبروی همه آنها در دانشگاه رفت . 🍎 هر کدام را در جایی ادب کرد . 👈 یکی را در کلاس خالی گیر آورد و کتک زد 👈 یکی را در سرویس بهداشتی 👈 یکی را در کتابخانه 👈 یکی را در کارگاه علوم و... 🍎 سمیه موفق شد ؛ 🍎 ترس و وحشت زیادی در دانشگاه ، 🍎 بین مواد فروشان و فاسدان بیاندازد . 🍎 دیگر کسی جرات نمی کرد ، 🍎 تا آزادانه مواد بفروشد . 🍎 هر روز ، یکی از مواد فروشان رسوا می شد . 🍎 و علاوه بر تنبیه ، 🍎 اطلاعات جدیدی از آنان کسب می کرد . 🍎 سمیه ، همچنین فهمید ، 🍎 که پای دوتا از اساتید ، 🍎 و یکی از مسئولین دانشگاه ، 🍎 در این ماجرا هست . 🍎 اما هنوز نام آنها را نمی داند ‌. 🍎 رئیس مواد فروشان ، 🍎 شخصی به نام کامبیز بود . 🍎 که به شدت از این اتفاقات عصبانی بود . 🍎 و چند نفر را مامور کرد ، 🍎 تا دختر پوشیه پوش را پیدا کنند . 🍎 و به بدترین حالت ، مجازاتش نمایند . 🍎 و دستور داد که همه مواد فروشان ، 🍎 تا اطلاع ثانوی ، کارشان را تعطیل کنند ؛ 🍎 و به جای مواد فروشی ، 👈 به دنبال آن دختر مزاحم بگردند . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان دوازده مرد با غیرت 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla