eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
50 عکس
96 ویدیو
7 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📙 داستان کوتاه بسیجی 🌟 در یک روستای کوچک ، 🌟 پسری به نام علی زندگی می کرد . 🌟 علی پسری مهربان و پرانرژی بود 🌟 او به کمک کردن به دیگران ، 🌟 علاقه زیادی داشت . 🌟 او همیشه به دنبال فرصتی بود 🌟 تا به مردم روستا کمک کند . 🌟 یک روز ، 🌟 علی در حال بازی در کوچه بود 🌟 که پیرزنی را دید 🌟 که یک کیسه سنگین را حمل می کند 🌟 علی به سرعت به کمک پیرزن رفت 🌟 و کیسه را از او گرفت . 🌟 پیرزن از کمک علی ، 🌟 خوشحال شد و از او تشکر کرد . 🌟 علی نیز از کمک به پیرزن 🌟 احساس بسیار خوبی داشت . 🌟 او متوجه شد 🌟 که کمک کردن به دیگران می تواند 🌟 باعث خوشحالی او و دیگران شود. 🌟 سپس تصمیم گرفت 🌟 که در بسیج روستا ثبت نام کند . 🌟 بسیج ، یک سازمان مردم نهاد است 🌟 که در زمینه های مختلف ، 🌟 به مردم کمک می کند . 🌟 علی می خواست از طریق بسیج 🌟 بیشتر به مردم روستا کمک کند . 🌟 علی در بسیج روستا 🌟 به فعالیت های مختلفی پرداخت . 🌟 مثل امداد و نجات ، گروه جهادی ، 🌟 کمک به نیازمندان ، 🌟 حفظ محیط زیست و... 🌟 او همه کارهایش را ، 🌟 با علاقه و انگیزه انجام می داد . 🌟 یک روز ، سیل بزرگی آمد 🌟 و علی در حال کمک به مردم بود 🌟 او با تلاش فراوان توانست 🌟 جان یک کودک را نجات دهد . 🌟 این کار علی باعث شد 🌟 که همه مردم روستا از او ، 🌟 به عنوان یک قهرمان یاد کنند . 🌟 او به فعالیت خود در بسیج ادامه داد 🌟 و به یک بسیجی نمونه تبدیل شد. 🌟 آقا علی معتقد بود 🌟 که کمک کردن به دیگران ، 🌟 زندگی را معنادارتر می کند . 📚 @dastan_o_roman