یکی قند و یکی قندان پسندد
یکی نقل و یکی سوهان پسندد
من از قندان و قند و نقل و سوهان
پسندم آنچه را دندان پسندد
😂
📚 @DasTanak_ir
▪️کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند
▪️چه بلائی به سر چشم ترت آوردند
▪️شدی آزاد دگر از قفس تاریکت
▪️ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند
🏴شهادت غریبانه حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
💣🧨بمب تخفیف آجیل شب عید ..😱😱😱
✅اگه دنبال آجیل لوکس و ارزون 👌
و زعفران ناب و اصیل خراسان میگردی..😍😍
بیا اینجا ببین چه خبرررهههه😳
سریع پیوستن رو بزن تا حذف نشده🤗👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3748135428C7a6a38526f
به مناسبت شهادت امام کاظم علیه السلام
ماجرای تنبیه علی بن یقطین از سوی امام کاظم(ع) به خاطر بی توجهی به یکی از موالیان حضرت
روزى یکى از مؤمنین به نام ابراهیم جمّال خواست نزد وزیر هارون الرّشید – یعنى ؛ علىّ بن یقطین – برود؛ ولیکن علىّ بن یقطین از پذیرش و ملاقات با ابراهیم امتناع ورزید.
پس از آن ، ایّام ذى الحجّه فرا رسید و علىّ بن یقطین جهت انجام مناسک حجّ، عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه گردید.
هنگامى که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام شرفیاب شود، همین که جلوى منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست ، امام علیه السلام از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید.
روز دوّم نیز علىّ بن یقطین آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذیرفت .
پس به غلام حضرت گفت : به مولایم بگو که من از علاقه مندان مخلص شما هستم و این همه راه را براى زیارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چیست ، که مرا نمى پذیرى؟
هنگامى که غلام ، گفته علىّ بن یقطین را براى امام کاظم علیه السلام بازگو کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهیم جمّال شتر چران را نپذیرفتى ، و تو دل او را شکستى و ناامیدش کردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت. باید بدانى که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن که ابراهیم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.
علىّ بن یقطین به غلام گفت : به مولایم بگو: در این موقعیّت چگونه ابراهیم را پیدا کنم ؟ من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه مى باشد.
حضرت فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، بدون آن که کسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به کوفه برو.
علىّ بن یقطین طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طىّ الا رض به شهر کوفه رسید و خود را جلوى درب منزل ابراهیم جمّال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت ، من علىّ بن یقطین هستم .
ابراهیم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن یقطین را با من چه کار است ؟ و براى چه این جا آمده است ؟!
علىّ بن یقطین پاسخ داد: موضوع بسیار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزید تا آن که ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد.
همین که علىّ بن یقطین وارد منزل ابراهیم گردید ، اظهار داشت : امام و مولایم ، حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن که تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى.
ابراهیم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضایت خداوند نیز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود:
اگر تو از من ناراحت نیستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، باید پاى خود را بر صورت من بگذارى.
و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضاى او را پذیرفت ؛ و آن گاه علىّ روى زمین خوابید و ابراهیم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب دیگر صورتش بر خاک نهاد و گفت : طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن.
و چون ابراهیم پاى خود را بر صورت علىّ بن یقطین نهاد، علىّ به طور مکرّر مى گفت : خدایا، تو شاهد و گواه باش .
پس از آن ، از حضور ابراهیم خداحافظى نمود و چون به مدینه رسید و جلوى منزل امام موسى کاظم علیه السلام آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت .
الثاقب فى المناقب : ص ۴۵۸، ح ۳۸۶، عیون المعجزات : ص ۱۰۳، س ۲۰، بحارالا نوار: ج ۴۸، ص ۸۵، ح ۱۰۵٫
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ انتشار یک سند به کلی سری از اوائل جنگ/ سندی که ممکن بود هر کشوری را تسلیم کند!
در سال ۵۹، فرماندهان نظامی این سند را به آیتالله خامنهای ارائه کرده بودند و درخواست داشتند تا امام(ره) را در جریان این موضوع مهم بگذارند.
👈 روایت آیتالله خامنهای اما دربارهی آن ابعاد جالبی را برملا میسازد.
📚 @DasTanak_ir
🖤 ❤️ طریقه خواندن نماز توسل به امام موسی کاظم (علیه السلام)
در بین نمازهای اهلبیت کوتاهترین نماز نماز امام موسی بن جعفر علیه السلام است که بسیار مجرب است
در گرفتاری های دنیوی و اخروی بهترین تکیه گاه نماز است بخصوص نماز های منتسب به اهلبیت
نماز حضرت موسی بن جعفر (ع) که به ایشان باب الحوائج نیز گفته میشود، به جهت برآمدن حاجت و طریقه توسل به ایشان به نحو زیر میباشد:
دو رکعت نماز به نیت توسل به امام موسی کاظم (ع) خوانده میشود، در هر رکعت بعد ازحمد دوازده مرتبه سوره توحید قرائت میشود. بعد از نماز صد مرتبه صلوات بفرستید و بعد به سجده بروید و دوازده مرتبه بگویید:
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِحَقَّ الْمَحْبُوسِ فی سِجْنِ هارُونَ اَنْ تَقْضِیَ حاجَتی
و سپس حاجات خود را از خداوند متعال درخواست نمایید.
برای این نماز در مفاتیح الجنان و سایر کتب شیعه، آثار و برکات فراوانی آورده شده است. ان شاالله حاجت روا باشید. ما را از دعای خودتان بی بهره نگذارید.
در روز شهادت این بزرگوار فرصتی است برای خواندن این نماز و برطرف شدن حوائج انشاالله
التماس دعا
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
🟢 هفت ضرب المثل عجیب از سراسر دنیا:
🔹1- جامایکا:
قبل از آنکه از رودخانه عبور کنی به تمساح نگو دهن گنده
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن
🔹۲- لاتین:
یک خرگوش احمق، برای لانهی خود سه ورودی تعبیه میکند.
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی
🔹۳- آفریقا:
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
تفسیر: معادل فارسی اش می شود
اگر در دیدهی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی
🔹۴- روسی:
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد.
🔹۵- اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه حداقل باید یک تخم مرغ شکست.
تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه مطلوب دست نخواهی یافت
🔹۶- روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست.
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست.
🔹۷ - ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی پس هلش بدی بره بالا
تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن بلکه کمکش کن
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔻پسرم مرا نشناخت!
🔹 خاطرات حضرت آیتالله خامنهای از مبارزات دوران طاغوت و پیروزی انقلاب اسلامی
🔹در سال ۱۳۴۶ مجددا توسط ساواک بازداشت و زندانی شدم. یک روز پسرم مصطفی را که دو ساله بود به زندان آوردند. یکی از سربازان دواندوان آمد و گفت پسر شما را آوردهاند.
🔹به درِ زندان نگاه انداختم دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من میآید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک بهعلت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهرهای گرفته و اخمکرده به من نگریست. سپس زد زیر گریه.
🔹بهشدت میگریست. نتوانستم او را آرام کنم. لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه ـ که اجازۀ دیدار با من را نداشتند ـ بازگرداند. این امر به قدری مرا متاثّر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دلآزرده بودم.
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش متفاوت ایرانیِ خودتحقیر و ایتالیاییها به یک اتفاق مشابه
🆔 @Shobhe_ShenaSi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 ازدواج شما به کجا رسید!!!😊
📚 @DasTanak_ir
امروز کنار مزار شهید عبداللهی بودم. بنری مزین به عکس شهدا در کنار مزار شهید، مشاهده میشد که گویا برای همسر شهید سرشار از خاطره بود!
تصویر شهیدابراهیم جعفریان و همسرش طیبه واعظی که قبل از انقلاب عضو گروه مهدویون و از مبارزین و همرزمان شهید عبداللهی بودند که هر دو توسط ساواک به شهادت رسیدند.
شهید عبداللهی خاطرات فراوانی از همرزمش شهید جعفریان که مسئول گروه مهدویون بود، تعریف میکردند.
در پایین عکس این دو شهید، ۴عکس کوچک وجود دارد که همه آنها هم شهید شدند؛ خواهر شهیدجعفریان، شوهر خواهر شهید و و دو برادر شهید.
دو برادر، در جبهه شهید شدند اما خواهر و شوهرخواهر او توسط ساواک شهید شدند.
همسر شهیدعبدالهی تعریف میکند:
خواهر شهید را درحالی که ۵ ماهه بارداربود به شهادت رساندند
آخرین بارخواهرشهیدبا همین چادری که در عکس است به دیدنم آمد و چند کتاب انقلابی به او دادم پس از آن شهید جعفریان و همسرش دستگیر و ۲۸روز تحت شدیدترین شکنجههای ساواک بودند.
نقل میکنند سخن شهیده طیبه واعظی زیر شکنجهها این بوده:
«مرا بکشید ولی چادر را از سرم برندارید»
نهایتاً چون این دو نفرحاضر نمیشوند دوستان دیگرشان را لو دهند، آنها را در آبگرمکنهای مخصوص زندان اوین قرار داده و با سوزاندن در آب جوش، آنها را به شهادت میرسانند😭
در عکس کوچکی که در کنار عکس اصلی میبینید، در آغوش شهید جعفریان، نوزادی است که تنها بازمانده این خانواده شهید پرور است؛ دکتر مهدی جعفریان
گروه شهید عبداللهی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/451346677Cba9588e090
50.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه ی زیبای سلیمان و ملکه صبـــــــــــا😍😍😍
🦋داستانی جذاب برای بچه ها😘😘
🎵تولیدگر: گروه تبلیغی هنری تارینو🎵
تولیدگر: جناب آقای محمود باغـــــــی
راوی داستان: سرکار خانم آمنه خلیـــــــلی
📚 @DasTanak_ir
تا حالا به معنی اسمت فکر کردی؟🧐
میدونستی بعضی از اسم ها چه معنی های عجیبی دارن؟😱
میدونستی لقب خانم چه معنی بدی داره؟😬
میدونستی اسم در شخصیت و خلق و خوی اثر داره؟🤭
میدونستی اسم و حتی معنیش چقدر توی زندگیت اثرداره؟🤫
با عضویت در این کانال میتونی از راز اسمها با خبر شی😳👇
https://eitaa.com/joinchat/1840120206C8b995792a6
اگر عضو بشی ورق زندگیت بر میگرده پس بزن رو لینک بالا☝️
⁉️اگه بهتون گفتن نسل کشی یعنی چی....
این تصویر رو نشونش بدید
👆اسرائیل تمام افراد حاضر در تصویر رو شهید کرده😭😭
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انیمیشن پیچ تاریخی
🔹باید دستم رو رها نکنی...
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
هدایت شده از کانال حاج اکبر پاکزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من -رای -میدهم
کانال حاج اکبر پاکزاد
https://eitaa.com/joinchat/3749904589C50f40fea88
#داستانک
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.»
همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای شهر را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج میشوند. این تنها جایی است که نمیخواهم هیچ مادری درکم کند.
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمینهای جنگزدهی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت آهسته ببندید که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاهمون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!»
📚منتظران ظهور
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند سکانس از زندگی ما
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دکتر فریدون جنیدی
عضو امنای بنیاد فردوسی
برای تدریس در دانشگاه ناپل ایتالیا
سال ۱۳۶۵ در دوران جنگ تحمیلی دعوت شده بود.
او در پاسخ گفت:
باید مراقب مادر پيرم باشم
اما مادر او چه کسی است؟
دگرگون خواهید شد!
ببینید...
📚 @DasTanak_ir