eitaa logo
داستانکام
75 دنبال‌کننده
185 عکس
34 ویدیو
1 فایل
این داستانکا گوشه‌ای از زندگی منه. 🌸 راه ارتباطی: @barkat313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فروشگاه برکت
397549200683228303.mp3
2.36M
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ : "آقاجون! این حضرت ابالفضله که دو تا مشک آب توی دستشه، بعد وقتی که داشت برمی‌گشت دشمنا تیر زدن توی مَشکِش، بعد پاره شد. بعدش همه آباش ریخت دیگه نتونست ببره." . 👇 اگر صحبتی با دارین این جا بنویسین https://basalam.com/@barkat/posts/9064
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 / مثل همیشه . با خانومم داشتیم از دندانپزشکی برمی‌گشتیم. نزدیکای خونه از جلوی نونوایی رد شدیم. + نون نمی‌خوایم؟ - چرا بی‌زحمت. + غذا چی داریم؟ - هیچی. + پس نونو می‌خوایم با چی بخوریم؟؟؟! - گوجه داریم ... املت درست می‌کنم. + املت؟ به شرطی خوش مزه بِشِه. - هاااا؟🤨 + مثل همیشه. - آااااااهااا.🤩 🌐 @barkat313 👈 میزان تاثیر کلمات رو در مکالمات‌تون دستِ کم نگیرید.🤣 . 👇 میشه در لینک زیر بنویسین املتاتونو چطور درست می‌کنین؟ https://basalam.com/@barkat/posts/7960
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 / آتیش داری؟ . از کربلا که برمی‌گشتیم سر راهِ رفتن به مشهد فرمودند: "مجید آقا! اگر صلاح می‌دونین سر راه بریم از محمد آقا* هم، یِ سری بزنیم. چند وقته کمرش درد می‌کنه و ...." گفتم: "هر چی شما بفرمایید همون کار رو می‌کنیم." رفتیم سمت خونه‌ی اخوی. رسیدیم. ماشین رو پارک کردم. دو تا جووون از کنار ماشین گذشتن. از ماشین اومدم پایین. یکی از اون جووونا برگشتو گفت: "ببخشید؛ آتیش دارین؟" + "نه". رفت تا آتیش پیدا کنه. تا رفت، من به دومی گفتم: "شما هم آتیشی هستی؟" - "قبلا بله؛ ولی الآن نه؛ ولی شاید دوباره برگردم." + "آخه چرا؟" - "هم برای پر کردن تایم، هم برای دوری از فشار و مشکلات زندگی." . 👈 ادامه‌ی گفتگو رو در 👇 گوش کنید. @barkat313 * محمد آقا اخوی دومَمِه. یک سال و هشت ماه از من کوچکتره، مهندس کامپیوتره و فوق لیسانس آی تی داره. . 👇 خودتونو در رابطه با این پست در لینک زیر بنویسین https://basalam.com/@barkat/posts/7977 👈 نظرات‌تون برامون خیییلی مهمه.
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ وقتی از سفر #اربعین برگشته باشیو، با انبوه پیام‌های جواب داده نشده مواجه بشیو، وقتم نداشته باشیو، #آقا_محمد_حسن رو هم بِهِت سپرده باشنو، گشنشم شده باشه‌و، ...😁 . #نیاز_مادر_اختراع #پدر_خوب #پدر_مهربون #بهترین_پدر_دنیا #منو_از_دست_آقاجونم_نجات_بدین
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 بی بی سی: "بیست و دومین فرزند پرجمعیت‌ترین خانواده‌ی بریتانیایی به دنیا می‌آید. مادر این خانواده فقط ۴۴ سالشه." . . 👇لطفا نظرات‌تونو در لینک زیر بنویسین👇 https://basalam.com/@barkat/posts/7873 ثبت نظرات ارزشمندتون برای خیلی مهمه.
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ برگردو بیا ... آشفته مَگذارم . تنها می‌مانم می‌دانم می‌آیی . با تو آرامم بی‌ترس از تنهایی . تنها می‌مانم عاشق‌تر زخمی‌تر . آرام چون آتش در زیرِ خاکستر . برگردو بیا دلتنگِ دیدارم بغضِ شبِ تارم من هر چه دارم از تو دارم . برگردو بیا آشفته مَگذارم دوری و بی تو بی‌قرارم . تویی تویی دنیای من آرامشِ شب‌های من دلم شکست خدای من تو باورم کن باورم کن. . 👇 نظرات‌تونو در رابطه با این پست این‌جا بنویسین https://basalam.com/@barkat/posts/7289
هدایت شده از فروشگاه برکت
👈 در حال رانندگی به سمت مشهد. در حال گوش کردن به فایل صوتی زیر. . 👇 . (مخصوصا طلبه‌ها) سخنران: رحیم پور ازغدی موضوع: روحانیت هم‌درد مردم
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ / چقدر خوبه که هستی! . دستمو گذاشتم رو دست‌شون. سرشونو برگردوندنو بِهِم نگاه کردن؛ یعنی چیه؟ چند ثانیه نگاه‌مون در هم گره خورد. در حالی که ی قطره اشک توی چِشَم حلقه بسته بود، دست‌شونو به آرامی فشردمو بعد از یِ مکث کوتاه گفتم: "چقدر خوبه که هستید!" 🌐 @barkat313 👈 با به سمت کرب‌وبلا 👈 نزدیکای قم چِشام سنگین شده بود؛ برای این که خوابم نَبَره دو فایل صوتی بعد رو گوش کردم. . 👇 .
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ مجید عزیزم! زائر با سعادت اربعین؛ خوش به حالت که برگزیده‌ی این راه شدی. منو هم گوشه‌ی دلت جا بده و با خودت ببر. ان‌شاءالله امام حسین علیه‌السلام برای خودش بِخَردَتِت. برای جامونده‌ها دعا کن. 🌐 @barkat313 👈 یکی از موکب‌های بین را در استان مرکزی وایستادیم برای نماز ظهر و کمی استراحت. فلاسک رو بردم تا آب جوش بگیریم. ظرف دمنوش‌ها رو که باز کردم ...
هدایت شده از فروشگاه برکت
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 / . چند وقت بود کالسکه‌ی خراب شده بودو منم وقت نمی‌کردم برای تعمیر بِبَرَمِش تعمیرگاه. . دیشب بالاخره چون دارم می‌رم و، ماشینو هم مجبورم با خودم بِبَرَمو، خانومَمو با چهارتا بچه دارم تنها می‌ذارَمو، ... بالاخره بُردَمِش. . کالسکه رو گذاشتم تعمیرگاهو برگشتم سمت خونه. . در مسیر برگشت چِشَم خورد به یک گل فروشی. با خودم گفتم خیلی وقته برای خانومم گل نگرفتم، گر چه چند دسته گل توی دامنش گذاشتم😁، بذار به پاس زحمات‌شون چند شاخه گل بگیریمو تقدیم کنیم. . رفتم توی گل فروشی. . + سلام. - سِلام. + رُزا چنده؟ - هفت تِمَن. + (اوه اوه اوه😲؛ هففففففت ... تِمَن؟!!! یَک شاااااخه گل رُز؟!!! مگه مو چند ساله بِرِ خانومُم گل نِخِریدُم؟؟؟ احساس اصحاب کهف بِهِم دست داده بود. خُبِه خُبِه خُبِه؛ لازم نِکِردِه. حالا با یَک شاخه گلَم مِشِه مُحَبَّت‌ِتِ نیشون بِدی.) یک شاخه لطفا. . شروع کردم به وارسی گلا که کدومش ماندگاری بیش‌تری داره. آخه داشتم هفففففففت تووووووومن پول می‌دادم. الکی که نبود.(پایین گلبرگا، اون قسمتی که به ساقه وصل می‌شه، رو اگه کمی بین انگشت شست و سبّابه فشار بدین و احساس کنین از استحکام خوبی برخورداره، اون گل ماندگاری بیش‌تری خواهد داشت و دیرتر پرپر می‌شه.) . یک گل برداشتمو دادم آقای گل فروش. . - چه کارتی بِزِنُم؟ + کارت نمی‌خواد. - بی‌مناسبته؟ + بله؛ مگه برای هدیه دادن باید حتما مناسبتی باشه؟! - ما گل فروشا اصطلاحی دِرِم مِگِم: " ." + (منم که خیییلی اتفاقی مصداق این کلمه‌ی قصارِ گل فروشا شده بودم، بادی به غَبغَب‌مون انداختیمو) خب بله خب؛ اصولا در زندگی ... 🌐 @barkat313 . 👇 دو فایل صوتی پایین حاصل این گفت‌وگوست.
هدایت شده از فروشگاه برکت
👇🌸 حاج هادی لوله بخاری فروش
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ می‌توان هم بود، هم ... . 👈 در حاشیه‌ی دیدار امروز حضرت آقا با نخبگان و استعدادهای برتر علمی 🌐 @barkat313
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ #آقا_محمد_حسن ۱۳۹۸/۷/۱۴
هدایت شده از فروشگاه برکت
❤️ مدافع حرم در آخرین فایل صوتی‌اش، یک روز قبل از شهادت: "احساس می‌کنم این دفعه با دفعات قبل متفاوت است؛ احساس می‌کنم درِ بهشت دارد رویِ من باز می‌شود و یقین دارم این سفر، سفرِ آخرِ من است." 🌐 @barkat313
هدایت شده از فروشگاه برکت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ / رعایت الزامی‌ست . رفته بودیم حرم. موقع خروج و گرفتن کفش‌ها کفشدارِ جوانِ خوش سیمایی با کمی خوش و بش کرد. چشامو کمی تنگ کردمو در حالی که چِشِ سمت راستم کمی بیش‌تر بسته شده بود بِهِش گفتم: "قبلنا ..‌. شکلات می‌دادین هااااااا!" یِ لبخندی زدو، مکسی کردو، رفت طرف همکارش. . رفتیم طرف درِ خروجی. . چند قدمی که رفته بودیم کفشدار صدامون زد. برگشتمو، نگاهیش کردمو، لبخندی تحویلش دادمو، به راهم ادامه دادم. . دو سه بار آروم دست‌مو کشیدو گفت: "آقاجون! آقاهه صداتون می‌زنه." ... "آقاهه صداتون می‌زنه." ... "صداتون می‌زنه." وقتی دید اعتنا نمی‌کنمو به راه خودم دارم ادامه می‌دم، خیلی جدّی گفت: "خوب نیست آدم جواب کسی رو که صداش می‌زنه نَدِه.". مدیونید اگه یِ وخ فک کنین این طوری می‌خواسته بگه آقاهه می‌خواد به من شکلات بده.😁 🌐 @barkat313
هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 موضوع انشاء: 👈 در مسیرِ برگشت از مدرسه