هدایت شده از فروشگاه برکت
🌸 #داستانک / تخم میذاری؟؟؟
.
امشب چون شبِ ولایتِ حضرت آقاجونمون(عج) هست گفتیم بریم دیدن مامانا.
.
سرِ راه دیدم نونوایی خلوته گفتم ده بیست تا نون بگیرم که اگر احیانا یِ وقتی نون نداشتن یِ باری از رو دوششون برداشته باشیم.
.
نونو گرفتم.
راه افتادیم.
.
یِ کم جلوتر یِ قنادی بود که مرحوم پدرمون زمانی که در قید حیات بودن معمولا از اونجا برامون پادرازی میخریدنو ...
دو تا جعبه زبونو، کمی شکلاتو، پنج دونه نارنجک خریدم.
توی ماشین هر نفر به سبک انتحاری یک نارنجک قوووورت دادو، یکی دو تا شکلات زد به رگ.
.
رفتیم خونه مامانم اینا.
.
از شانس ما مامانم اینا نبودن.
ده تا نونو یک جعبه شیرینی براشون گذاشتمو رفتیم خونهی مامانش اینا.
.
از قضا مامانش اینام نبودنو فقط باباش اینا بودن.
ده تا نونو یِ جعبه شیرینیم بردیم برا اونا.
.
توی خونهی بابایی، توی یِ کاسه #تخمه_کدو بود.
.
من شروع کردم برای #انسیه_خانوم چند تا تخمه شکستمو گذاشتم توی پیشدستیش تا راحت بتونه مغزاشو در بیاره و نوشجون کنه.
.
#معصومه_خانوم: برا منم تخم میذارین.
+ بله؟؟؟!
- برا منم تخم میذارین؟
+من؟!
- بله.
+ سخته؛ ولی سعیمو میکنم.
- ممنون آقاجون.
منم دستامو به صورت بال زدن مرغا به هم زدمو شروع کردم به زور زدنو قد قد کردن.
+ قد قدا قدا. قد قدا قدا. قدددد قدددد قدددداااااا قدددداااااا.
- چه کار میکنین آقاجون؟!
+ دارم برات تخم میذارم دیگه.
.
- #مامان_جون، #فاطمه_خانوم #معصومه_خانوم: 🤣🤣🤣
.
👈 هر کس تجربهی تخم گذاشتن برا دخترشو داره در لینک زیر بنویسه
https://basalam.com/@barkat/posts/13234