eitaa logo
داستان های آموزنده
68هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻حکایت گوشت و گربه در ترازو مردی زن فریبکار و حیله‌گری داشت. مرد هرچه می‌خرید و به خانه می‌آورد، زن آن را می‌خورد یا خراب می‌کرد. مرد کاری نمی‌توانست بکند. روزی مهمان داشتند مرد دو کیلو گوشت خرید و به خانه آورد. زن پنهانی گوشت‌ها را کباب کرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشت‌ها را کباب کن و برای مهمان‌ها بیاور. زن گفت: گربه خورد، گوشتی نیست. برو دوباره بخر. مرد به نوکرش گفت: آهای غلام! برو ترازو را بیاور تا گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است. گربه را کشید، دو کیلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشت‌ها دو کیلو بود گربه هم دو کیلو است. اگر این گربه است پس گوشت‌ها کو؟ اگر این گوشت است پس گربه کجاست؟ حکایتهای •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه اتفاقات خوب ، برای انسانهای مثبت اندیش می افتد انسانهایی که زیبا فکر می کنند با دیگران با محبت رفتار می کنند، شکرگزار هستند، خودشان را دوست دارند ، و به زندگی لبخند می زنند… انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها ،سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند. انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند، و همیشه ، در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند… اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند و مغناطیس عشق ، جاذبه ای قوی دارد و هر چیز زیبایی را به سمت خودش جذب می کند … •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
شغل شما چیست؟ من دکتر «س. ص» متخصص اطفال هستم.سال ها قبل، چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم؛ کنار بانک دستفروشی بساط باتری، ساعت، فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود. دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته. آن زمان تلفن های عمومی با سکه های دو ریالی کار می کرد. جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده؛ او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها «صلواتی» است! گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت «صلوات» بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد. (دو ریالی «صلواتی» موجود است) باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم مراجعه کردند و به آنها هم دوریالی مجانی داد گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی می دهی؟ با کمال سادگی گفت: ۲۰۰ تومان؛ که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی می گیرم و صلواتی می دهم. مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر برای پول دویدن و حرص زدن، دیدم این دستفروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا می دهد در صورتی که من تاکنون به جرأت می توانم بگویم ی یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم. احساساتی شدم و دست کردم جیبم، ده تومان به طرف او گرفتم. آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم. این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد. من که خیلی مغرور تشریف داشتم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم. به او گفتم : چه کاری می توانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم. گفت: آقای دکتر! شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمی دانید چقدر ثواب دارد! صورتش را بوسیدم و خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم. دگرگون شده بودم ما کجا اینها کجا؟ از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار مطبم نوشتند با این مضمون؛ «شبهای جمعه مریض صلواتی می پذیریم.» دوستان و آشنایان طعنه ام زدند اما گفته های آن دستفروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی: «گفت باور نمی کردم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خاموش...» راستى یك سوال: «شغل شما چیه؟» برای بخشنده بودن، پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم؟ گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک می تونیم بزرگترین بخشنده باشیم «خدا» را فقط با «خم و راست شدن» و امتداد «والضالین» نمی توان شناخت. شغل شما چیست؟ چه کاری در راه خدا میتوانید انجام بدهید؟ «دریغ نکنید» •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، با ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ ! ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ! ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ... ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ... ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ، ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ! ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ ... ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ ! ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ‌ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ ! ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ ﻗﻠﺒﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ ! ‌ ‌ داستانهای_آموزنده •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار از ""رفاقت"" میگویند ولی رفیق نیستند... ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺣﮑﻢ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﭘﯿﺶ ﺑﯿﻨﯿﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﮕﻮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺣﺲ ﺍﺕ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ... ﺗﺤﻘﯿﺮﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻘﯿﺮﻧﺪ... ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺍﻧﺪ... ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﺍﺯ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ... ﻭ ﻣﻦ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ... ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺟﺎﺑﺠﺎﯾﯽ ﻫﺎﺳﺖ... ﺳﺮ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﻌﻨﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺗﺮﺳﯿﻤﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﻭ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩ ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﻧﺪ..! 🎙 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبانه با حضرت عشق❤️ ای زیباترین خالق، بابت زیباترین تکرار این دنیا که بیداری‌ست، از تو سپاسگزارم. ای معبود یگانه من، بابت حال خوبم، از تو سپاسگزارم. ای لطیف‌ترین دوست، بابت اینکه در هر لحظه به جای اینکه مچم را بگیری، دستم را می‌گیری بالا می‌کشی، از تو سپاسگزارم. ای بخشنده بی‌منت، بابت تمام داشته‌هایم، از تو سپاسگزارم ای دانای رازها و ای خدای مهربانم، بابت هر آنچه که ندارم و ایمان دارم که اگر خیر و صلاح من در آن باشد تو خود به من می‌بخشی، از تو سپاسگزارم فقط گوشه چشمــی از نگاه خدا براے خوشبختی همہ انسانها ڪافیست ایـن نگاه را برایتان آرزو میڪنم … خدایا! قرارم باش و یارم باش، جهان تاریکی محض است. می‌ترسم، کنارم باش. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
اینو روزی صد بار با خودت تکرار کن که: به آدما فرصت نده که با اعصابت بازی کنن! عزیز ترین فرد زندگیت هم اگه رو اعصابت بود سکوت کن و ازش فاصله بگیر! خانواده، عشق، دوست، هرکسی که روزاتو منفی کرد با یه خداحافظی خوشحالش کن..میخوام بهترین جمله ای که امروز شنیدم رو بهتون بگم: «سلامت روان شما از روابط خونی تون، مهم‌تره...😍 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
خدایا نعمت سلامتى مبداء همه نیازها ست و عاقبت بخیرى مقصد همه نیازها تو را به مهربانیت این دو را به همه عزیزانم عطا فرما 💫شبتون گـرم از نگـاه خـدا •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به نام صاحب کرامت 🇮🇷امروز شنبه 28/مرداد/1402 02/ صفر/1445 19/ اوت/2023 خدایا🤲 💞به من آگاهی بده تا پذیرا باشم 🍃 هر لحظه ایی را که می گذرد 💞و نشانم بده راه را 🍃تا سهم خود را به انجام برسانم 💞از نیروی بی پایانت 🍃 بی نصیبم مگذار 💞تا بپیمایم راههای دشوار زندگی را 🍃 که با حضور تو ممکن میشود 💐دوستان سلام 🍃روزتون زیبا سرشار از نشاط وشادمانی 💐 در پناه پروردگار مهربان 💠 ذکر امروز " یا رب العالمین " اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ❤️مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ  ❤️كسي كه كار نيكي انجام دهد براي او پاداشي بهتر از آن است و به كساني كه كار بدي انجام دهند مجازاتي جز اعمالشان داده نمي‏ شود.  👈🏼 سوره " قصص آیه ۸۴" 🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 💐التماس دعا💐 گویم به روایت تصویر خبر 1402 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
‏زندگی مثل اون کتابی می‌مونه که از کتابخونه قرضش می‌گیری ولی بدون اینکه وقت کرده باشی بخونیش میری پسش میدی. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣سعی کنید چیزی را به دل نگیرید آنچه که آدمها درباره شما می گویند بازتابی از خودشان است نه شما •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
داستان های آموزنده
داستان ارسالی از #اعضای کانال #غم_بی_پایان_1 قسمت اول سلام به اعضای کانال میخواهم داستان زندگیم
داستان ارسالی از کانال داستان قسمت دوم باباش جواب رد به خواستگارش داد، البته ناگفته نمانه قبل از این پسر،خاستگار زیادی داشت که خودش هم مخالف بود میگفت میخوام درسم ادامه بدم شوهر نمیکنم... اما دخترم کم کم عاشق این پسر شده بود پسر هم با وجود اینکه جواب شده بود ولی هم چنان پنهانی با هم در ارتباط بودن... با تحقیقی که داشتیم و حتی از دوستان خود پسره پرسیده بودیم ،پسره بیکار و لات بود و مواد مخدر هم استفاده میکرد تا اینکه خانواده پسر دوباره پیغام دادن بیایم خاستگاری، دخترم موافق بود منو باباش مخالف بودیم . دخترم رو کلاسهای کنکور ثبت نام کردم برا گواهینامه ثبت نامش کردم کتاب کنکور زیادی براش خریدم، باباش صحرا بود دامداری میکرد، متوجه شدم دخترم هیچ درس نمیخونه اما گواهینامه رو زود گرفت بهش گفتم چرا درس نمیخونی ، ندیدم کتاب باز کنی، گفتش که من میخوام ازداوج کنم تو باید بابامو راضی کنی، من خودم مخالفم ، چون این پسر هیچی نداره لایق تو نیست صحرا زندگی میکنه تو باید درس بخونی، بری دانشگاه فعلا برا ازداوج خیلی زوده ، بهش گفتم منو ببین باباتو ببین درس نخوندیم چقدر زحمت و بدبختی کشیدیم بخاطر اینکه بخاطر مخارج زندگیمون با وجود دیسک کمر و گردن میرم کار کشاورزی میکنم تا شماها درس بخونید آینده داشته باشید، ولی انگار برا دیوار حرف میزدم... دخترم چشم رو همه چی بسته بود فقط به اون پسر فکر میکرد میگفت یا من با این پسر ازداوج میکنم یا خودکشی میکنم چند بار هم دست به خودکشی زد قرص میخورد میخواست خودش رو از طبقه بالا بندازه پایین که مانع میشدم متوجه شدم که پسره وادارش میکنه دست به این کارا بزنه، گوشیشو نگاه کردم پیام های پسره رو خوندم ، وقتی به پدرش گفتم جریان رو خیلی ناراحت شد گفت دختر امیدم نا امید کردی من انتظارهای بیشتری از تو داشتم، پسر نداشتم گفتم تو بجا دختر برام پسر باشی دوتا خواهر کوچیکترت رو راهنمای کنی، اخه دختر سومی هم داشتیم که گل سر سبدمون بود... دخترم گفت بابا اگر نزاری من با این پسر ازداوج کنم تا اخر عمر نه درس میخونم نه شوهر میکنم ، باباش گفت اشکال نداره من تا اخر عمر نوکریت میکنم فقط دست از این پسر بکش ... روزی دخترم به من گفت اگر بابامو راضی نکنی با پسر فرار میکنم. ابروتون میبرم ... وقتی اسم آبرو اورد من راضی شدم گفتم پدرم نود سال دارع نود سال با آبرو زندگی کرده پدر بزرگ خودت صدسال با آبرو زندگی کرده تو الف بچه میخوای با ابرو دو طرف بازی کنی... رفتم به باباش گفتم بزار باهاش ازدواج کنه، اجازه بده خانواده پسر بیان... چند بار زنگ زدن اجازه خواستن باباش قبول نکرد میگفت پسره معتاده دخترم رو بدبخت نمیکنم اینا در وصل ما نیستن... ادامه دارد... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh