❇️ قصه ی روایت انسان
📄 قسمت اول:
مدتی بود که رفته بودیم توی نخش. وسط آن همه پسر که هرکدامشان قصه و ماجرایی داشتند و به ندرت یکی را پیدا میکردیم که اهل شیطنتهای نوجوانی نباشد، او با آن تیپ و قیافه و هیکل خاص، چنان خودش را میگرفت که دوستانش هم نمیتوانستند بیملاحظه به او نزدیک شوند، چه رسد به جنس مخالف و شیطنت و...
هر روز علامت سوال چرایی رفتارش برایمان پر رنگ تر می شد، بالاخره یک روز پای صحبتهایش نشستیم. اعتراف میکنم ما هم مثل همه مربیان دنبال فرمول مصونیت بودیم. از حرفهای علی دنبال راهکاری بودیم برای مصونیت نوجوان از آسیبهای اجتماعی.
لبّ کلام علی این بود که: "خیلی از این کارا در شان من نیست"
حالا قطعات جورچین مصونیت ما داشت پیدا می شد. علی ما را به یکی از پارامترهای مجهول معادلهمان رساند. علی خودش و شخصیتش را خوب میشناخت و ارزش آن را میدانست، او به "هویت" خود پی برده بود. و حاضر به معامله ی این شانیت نمیشد . . .
ادامه دارد . . .
#قصه_روایت_انسان
#معلم_تمدن_ساز
#قسمت_اول
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
❇️ قصه روایت انسان
📄قسمت دوم
برای ما پنج معلم جوان، انگار یک حلقه مفقوده دیگری هم بود، چیزی که در کنار هویت، نوجوان را مصون بکند. بعد از ماجرای علی، حالا میدانستیم که باید بیشتر رفتارهای شاگردانمان را واکاوی کنیم.
توجهمان به پسری جلب شد که پدربزرگش شهید شده بود، او هم هرجایی نمیرفت، با هرکسی نمیجوشید و رفتارهای حسابشده داشت، لازم نبود که با خودش حرف بزنیم تا از علت مصونیت او سردربیاوریم.
هویت او به گذشتهاش گره خورده بود، به پدربزرگش، به حرمت نام آن شهید. ما او را نه یک نوجوان پانزدهشانزده ساله، که یک انسان دستکم شصت ساله میدیدیم، انسانی که شادابی جوانیاش را داشت، اما پختگی رفتارهایش قابل چشمپوشی نبود.
حالا تکههای پازل کنار هم جا گرفته بودند. هویت و پیشینه. خودت را بشناس و گذشتهات را.
ما دیگر به یکدو نسل اکتفا نمیکردیم. گمشده ما انسان هفت هزار و پانصد سالهای بود که شنیدن روایت این انسان برای هرکس، در هر سن و سالی مصونیت میآورد.
ادامه دارد . . .
#قصه_روایت_انسان
#معلم_تمدن_ساز
#قسمت_دوم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
قصه روایت انسان:
📄قسمت سوم:
تصور کن یک روز پدرت تو را بخواند، صندوقی را پیش چشمانت بگشاید و دفتر دستنویس خاک خوردهای را از آن دربیاورد و به تو بگوید حالا وارث این دفتر تویی.
کلاس هویت تاریخی ما همینطور شکل گرفت. صندوق یادگارهای انسان هفت هزار و پانصد ساله را گشودیم و دفتر روایت او را خطبه خط برای شاگردانمان خواندیم. همان نوجوانان پسر شر و شور که نمیتوانستی آنها را پای حتی یک مفهوم دینی یا تاریخی به اندازه چند دقیقه بنشانی، حالا زمین فوتبال را رها میکردند و با چشمانی پر از اشتیاق با ما این دفتر را ورق میزدند.
اگر کرونا نبود، هنوز هم کانون برپا بود با همان نوجوانان و ما پنج طلبه که حالا تشنگی شاگردانمان را میدیدیم و دلمان میخواست میوه کلاس هویت تاریخی را بچینیم. اما دست روزگار کاری کرد که بذر این میوه در خاکی دیگر ثمر دهد.
ادامه دارد . . .
#معلم_تمدن_ساز
#قصه_روایت_انسان
#قسمت_سوم
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
قصه روایت انسان
📄 قسمت چهارم
هیچ چیز از گزند کرونا دور نماند، حتی احوالپرسیهای خانوادگی، حتی خرید مایحتاج روزانه، چه رسد به آموزش که اگر نگوییم بیشترین ضربه را از آن دوران خورد، لااقل یکی از آسیبپذیرترینها بود در مقابل موج کرونا.
میتوانستیم کلاس هویت تاریخی را مجازی پیش ببریم، اما نه با نوجوان. این کلاس برای نوجوان بیش از هرچیز نیاز به تعامل داشت، باید رخبه رخ برایش روایت این انسان هفت هزار و پانصدساله را میگفتیم، باید تردیدها را از نگاهش میخواندیم و همانجا و در همان زمان پاسخش را میدادیم، نمیشد که برود خودش تحلیل کند و بیهیچ تعاملی روایت را پیش ببرد، دستکم با نوجوان نمیشد.
ما هم که هویت تاریخی جان تازهای به کالبد تعلیم و تربیتمان بخشیده بود، نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم به امید دیدار دوباره نوجوانانمان. اینچنین بود که بذر روایت این انسان، در بستر فضای مجازی و برای پدران، مادران و معلمان کاشته شد. و مخاطبین ما حلقه وصل این پنج معلم طلبه جوان شدند با نوجوانان.
ادامه دارد . . .
#معلم_تمدن_ساز
#قصه_روایت_انسان
📚هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
قصه روایت انسان
📄قسمت پنجم
روزی که شروع دوره روایت انسان را اعلام کردیم، نمیدانستیم خدا برایمان چه رقم زده. حتی نمیدانستیم چند فصل را میتوانیم همراه مخاطب باشیم. هسته پژوهش تیم روایت انسان، همان پنج معلم طلبه بودند که حالا کارشان شده بود غرق شدن در منابع و متون. یکی از آن پنج معلم، بیش از ده سال، تمام منابع و متون را زیر و رو کرده بود و حالا قرار بود روایتی یکدست و شیرین از حاصل عمر پژوهشیاش خلق کند. باید برگبرگ پژوهشهای ده ساله استاد محمدامین نخعی در کنارهم قرار میگرفتند تا یک روایت یکدست و روشن به گوش مخاطب برسد. بار دیگر آن پنج طلبه دورهم جمع شدند برای شکلگیری این اتفاق.
قرار بود روایتی از انسان بگویند که شباهتی به تاریخ ندارد، تویش پر از اسمها و مکانها نیست، بیآنکه بدانی اصلا دانستنش به چه کار میآید.
روایتی خلق کنند که صادق باشد.
روایتی که در آن هرچه که تا به حال مخاطب از این انسان شنیده بود، و حتی ناشنیدههایش، از همان خط اول روایت جایشان مشخص باشد.
اگر قرار بود در این روایت اسمی و مکانی آورده شود، جایگاهش در این هفت هزار و پانصدسال روشن شده باشد.
و از همه مهمتر اینکه هر واقعه از این روایت قطعهای از یک پازل بینهایت مهم و اثرگذار باشد در ذهن مخاطب، پازلی که زیرساخت این دوره بود، پازلی به نام "تمدن"
#معلم_تمدن_ساز
#قصه_روایت_انسان
#قسمت_پنجم
جملات ادبی😃
خاطرات مدرسه 🤠🤠
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
خلاصه عضو شو😉
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh