eitaa logo
داستان مدرسه
675 دنبال‌کننده
542 عکس
342 ویدیو
165 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅کلاسداری
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفسیر و مطالب قرآنی داستان‌ها و حکایات قرآنی خواندن روزانه یک صفحه از قرآن کریم 🥰 مطالب قرآنی 😍 @noorholy
اصلاً تا حالا فکر کردی شب یلدا از کجا شروع شد؟ قصه‌ش برمی‌گرده به یه زمان خیـــــلی دور. اون‌قدر دور که اگه از داریوش اول بپرسی اولین بار کی یلدا جشن گرفته شده، می‌گه: «والا من خبر ندارم!»😶 ولی باستان‌شناس‌ها که عشق تاریخ و کشف‌های عجیب‌غریبن، می‌گن اولین ردپای یلدا که کشف شده مال ۷۰۰۰ سال پیشه. 🤔 از کجا فهمیدن؟ از نقش و نگارهای روی ظروف و کتیبه‌های باستانی که یه جورایی نشون می‌داد مردم اون موقع هم از طولانی‌ترین شب سال خبر داشتن. 🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
اما یه ذره بریم جلوتر… می‌رسیم به زمان داریوش یکم، یعنی حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد. اون موقع داریوش تصمیم گرفت تقویم بسازه! 📅 ولی خب، تقویمش مثل تقویم‌های امروزی نبود که با یه نوتیف گوشی بفهمی یلداست. اون زمان تقویم‌شون ترکیبی بود از گاه‌شمارهای مصری‌ها و بابلی‌ها. این شب که بلندترین شب سال بود مردم می‌خواستن با شادی بر تاریکی غلبه کنن. برای همین از همون زمان‌ها مردم بلندترین شب سال رو با خانواده‌هاشون جشن می‌گرفتن، دور هم جمع می‌شدن و کلی خوش می‌گذروندن. بیاین بهمون بگید شما شب یلدا چه کارایی می‌کنید؟ 🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
💌برای اینکه یه قطار رو متوقف کنی، لازم نیست جلوش وایستی کافیه از مسیر وسط منحرف بشه اون‌وقت با کمترین انرژی، بیشترین خسارت وارد می‌شه👊 ⚠️برای اینکه کسی هم ما رو زمین بزنه نیاز نیست جلومون وایسته؛ کافیه ما رو بیش از حد در گیر مسئله ای کنه یا بیش از حد بیخیال... پس بدون اینکه متوجه بشیم، ما رو زمین می‌زنه! فکر کن قراره برنامۀ درس خوندنت رو بچینی؛ بعد، یه جوری بچینیش که از سلامتی و ورزش و استراحت بیفتی😕 بعد از چند وقت، انرژیِ🔋 یه کم درس خوندن هم نداری... 😬خلاصه اینکه مراقب نباشی کارت تمومه! ☞⁠ ̄🇮🇷 ̄⁠☞⁩ ‌(⁠.⁠ ⁠❛⁠ ⁠ᴗ⁠ ⁠❛⁠.⁠)⁩ ➺   ◉━━━━━━─────── جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
194_66033057125691.mp3
13.62M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای بازگشت قاسم  به کرمان و داستان ازدواج کردن‌ او💍 🔴 قاسم فردای اون شبی که عروسی گرفتن، لباس‌های جنگی 🪖رو پوشید و راه افتاد رفت به سمت میدان جنگ💣 🔹قصه قهرمان ها🔸 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
40.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه شب، اهالی کرسی ننه فیروز👵 آرزو می کنیم که این شبهای یلدایی🍉، کنار خانواده هاتون و بزرگترها👨‍👩‍👧‍👧 شاد باشید و لذت ببرید از با هم بودنها. این قصه قشنگ تقدیم نگاه‌های پر مهرتون ⚘️ 🌜 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
179_66053087127787.mp3
10.84M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای نجات جان پاسدار هایی که توسط اشرار دزدیده شده بودند 🔴 سال ۱۳۷۶ بود که رهبر ما، حاج قاسم سلیمانی رو به عنوان فرمانده سپاه قدس پاسداران انتخاب کردند 🔹قصه قهرمان ها🔸 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰کانال پرورشی ایران حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑‍💻 @Schoolteacher401 ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ @madrese_yar
212_66063096940198.mp3
14.04M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای سفر حاج قاسم به لبنان برای شرکت در جنگ با اسرائيل💪 🔴 حاج قاسم به سید حسن نصرالله گفت: من هم باید بیام به لبنان تا کنار شما با اسرائیلی های جنایتکار بنجگم 🔹قصه قهرمان ها🔸 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🦜طوطی و بقّال چند روزی که گذشت بقال کم کم از ناراحتی درآمد رفت سراغ طوطی اش و با او حرف زد؛ اما پرنده جوابی نداد بقال فکر کرد طوطی با او قهر کرده کمی سر به سرش گذاشت؛ اما نه، طوطی نمی توانست حرف بزند انگار همه چیز از یادش رفته بود پرنده ،بیچاره مثل یک تکه سنگگوشه ای نشسته بود. بقال با خود گفت حتماً طوطی ترسیده و زبانش بند آمده؛ اگر کمی ناز و نوازشش کنم دوباره حالشخوب می.شود اما بقال هر چه با او حرف زد، او به حرف نیامد حالا نوبت بقال بود که پشیمان شود و افسوس بخورد بقال با خود میگفت دیدی چه طور ناگهان عصبانی شدم و بر سر طوطیام زدم؟ چرااین کار را کردم؟ مگر آن شیشه روغن چه قدرارزش داشت که پرنده بیچاره را به این حال و روز انداختم همهٔ مغازه،ام فدای یک پر کوچک طوطی اما افسوس بی‌فایده بود. وقتی مشتریها به مغازه میآمدندو میدیدند کهطوطی ساکت گوشه ای نشسته، علتش رامیپرسیدند و بقال میگفت: «کاش دستم شکستهبود و به او ضربه نزده بودم کاش زبانم لال شدهبود و او را دعوا نکرده بودم.» بقال میدانست که رونق مغازه اش به خاطر طوطیشیرین زبان بوده و حالا میترسید که آنهمهمشتری را از دست بدهد بیشتر ناراحتی بقال، بهخاطر از دست دادن مشتری هایش بود. اتفاقاًحدسبقال درست بود. از وقتی طوطی لال شده بود و حرف نمیزد مشتریهایش هم دیگر به مغازه اشنمی آمدند و از او خرید نمی کردند. بقال به فکر چارۀ دیگری افتاد. کلی نذر و نیاز کرد. به فقیرها و بیچاره پول داد تا بلکه خداوند زبان طوطی اش را باز کند و دوباره پرنده زیبایش بهحرف آید. مدت ها ،گذشت تا این که روزی از روزها، درویشپیری به مغازه بقال آمد؛درویشی با سر بیمو و طاس، و صورت آبله رو. وقتی طوطی به درویش کچل نگاه کرد، به یاد خودش افتاد که او هم پرهای سرش ریخته و کچل شده بود. انگار همدم و رفیقی پیدا کرده باشد، پر زد و نشست کنار درویش بیمو و از او پرسید: «ای درویش، تو هم شیشه روغن را شکسته ای که کچل شده ای؟» بقال که دید طوطی اش به حرف آمده، خوشحال شد و خندید؛ اما درویش که از ماجرای طوطی و کچل شدنش بی‌خبر بود، حیران و سرگردان به بقّال و طوطی نگاه کرد. بقّال، قصۀ طوطی و علّت کچل شدنش را برای درویش گفت. درویش هم از کارها و حرف‌های طوطی خندید. به این ترتیب، طوطی به حرف آمد و زبانش باز شد؛ امّا فکر می‌کرد که هر کس کچل است، مثل او شیشۀ روغن شکسته و کتک خورده است. 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh