✨﷽✨#داستان
🌼 مثال مرگ، برای شایستگان 🌼
✍شخصی از امام جواد (علیه السلام) پرسید، چرا عده ای از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش دارند. امام جواد (علیه السلام) فرمود: زیرا آنها مرگ را نمی شناسند از این رو آن را خوش ندارند. اگر آن را می شناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند، و می دانستند آخرت برای آنها، بهتر از دنیا است. سپس امام جواد (علیه السلام) برای روشن نمودن مطلب، این مثال را زد و به او فرمود: چرا کودک و دیوانه، دوائی را به حال او سود دارد و موجب تسکین درد آنها می شود، دور می کنند و نمی خورند؟
امام جواد (علیه السلام) فرمود: سوگند به کسی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به حق مبعوث کرد، کسی که خود را برای مرگ، آماده کامل کند، فایده آن مرگ برای او از فایده این دارو برای بیمار بیشتر است، آگاه باشید، اگر آنها (که خود آماده کرده اند) می دانستند که مرگ برای آنها پلی به سوی نعمتهای الهی است، با علاقه ای بیش از علاقه خردمند بیدار، به دارو، برای دفع آفات و تحصیل سلامتی، آن مرگ را می طلبیدند. نیز روزی امام جواد (علیه السلام) به بالین بیماری از یارانش رفت، دیدی گریه می کند و در مورد مرگ بی تابی می کند، امام جواد (علیه السلام) به او فرمود: ای بنده خدا! از این رو از مرگ می ترسی که آن را نمی شناسی، هرگاه بدنت پر از چرک گردد، و زخمها و بیماری های پوستی بردارد تو بدانی که اگر به حمام بر وی و بدن خود را شستشو بدهی، همه آنها چرکها و زخمها، برطرف می گردد، آیا با علاقه به حمام برای شستشو می روی؟ و یا به حمام رفتن را دوست نداری؟ بلکه دوست داری که آن چرکها و زخمها در بدنت بماند؟
او عرض کرد: ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، دوست دارم که به حمام بروم.
امام جواد (علیه السلام) فرمود: فذالک الموت هو دللک الحمام... آن مرگ همان حمام است، و آخرین مرحله برای زدایش گناهانت و پاکی از پلیدی معصیت هایت می باشد پس هرگاه بر مرگ وارد شدی و از آن گذشتی، و از هر گونه غم و اندوه و رنج و نجات می یابی و به هر گونه سرو و شادی می رسی. در این هنگام آن بیمار، آرامش یافت و بیانات امام جواد (علیه السلام) او را با نشاط نمود و تسلیم مرگ گردید، چشمش را فرو خوابانید و از دنیا رفت.
💟﷽#داستان
🌷✨پیرمردی داخل حرم دستی ڪشید روی پای جوانی ڪه ڪنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم.
🌷✨جوان باڪمال میل پذیر فت و شروع ڪرد به خوانـدن زیارت نامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسڪری(ع).
🌷✨جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام ڪن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسڪری
🌷✨جوان نگاهی به پیرمرد ڪرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت:
«و علیڪ السلام و رحمـة الله و برکاتة»
⚠️مبادا امـام زمـان ڪنارمان باشد و او را نشناسیم..
🌷✨آقا سلام، باز منم، خاڪ پایتان
دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتان!
در این ڪلاس سرد، حضور تو واجب است. این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟
⚜ @p_Mahdavi
#داستان
#نهج_البلاغه
#یکشنبه
#حضرت_علی_ع
🍂دلم برای بابا امان میسوزد، صورتش مثل لبو سرخ شده ، چشم هایش خسته و غمگین😔 است، هرچند گل لبخند از لبانش نمی افتد ☺️، قبل از اینکه به او سلام کنم بلند و گرم جواب سلامم را میدهد ، سلامش گرم است و احوالپرسیش گیرا💐
هوا سرد شده است و قطره ها💦 بر پیراهن شیشه ایی کلاس نقش بسته اند، از معلمان خبری نیست.
شاید در برف ❄️و بوران 🌨گیر کرده است،
ما در مشکین شهر زندگی میکنیم، بابا امان سرایدار مدرسه ماست، او با بچه هایش در اتاقی کوچک گوشه حیاط زندگی میکند.
به او خیره میشوم دلم به حالش میسوزد، دائم دستهایش را ها میکند، اما هوا انقدر سرد است که با این کارها گرم نمیشود
⚡️یاد ماجرای چند روز پیش می افتم وقتی قصه بابا امان را برای مادرم تعریف کردم و گفتم که وضع مالی خوبی ندارد بابا که صدایم را شنید گفت: پسرجان او که مثل ما توی باغ بیل نمیزند کارمند دولت است و سر ماه مرتب پول به حسابش ریخته میشود😏
من به بابا گفتم: اما او چند بچه قد و نیم قد دارد، که نه لباس درست و حسابی تنشان است نه خانه بزرگی دارند☹️
بابا حرفم را قبول نکرد اما مامان یواشکی پولی💵 در جیبم گذاشت تا به او بدهم.
من فردای ان روز دور از چشم بچه ها به بابا امان دادم، اولش تعجب کرد و بعد پرسید برای چیست؟🤔
گفتم برای بچه های شما!
صورتش رنگ به رنگ شد شاید خجالت کشید اما فقط گفت ممنون پسر جان.
فردا دم در مدرسه پیشم امد و گفت سلام پسرجان میخواهم هدیه ات را به چند بچه بی بضاعت بدم راضی هستی😍
با تعجب پرسیدم؛ خودت چی؟.
خندید و گفت خودم، درست است که من کارمند نیستم و حقوق زیادی ندارم اما خدای بزرگی دارم👌
سرجایم مینشینم معلم کتاب دینی📖 را باز میکند و برایمان یک حدیث از #نهج_البلاغه_میخواند که مرا یاد بابا امان می اندازد
"ان کسی که با دست کوتاه ببخشد از دستی بزرگ پاداش میگرد"
نهج البلاغه حکمت ۲۳۲📚
🍎🍃🍎🍃🍎
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بیداری_آگاهی
#داستان
#درس_زندگی
💥شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند،زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و ...
با خودش گفت: حتما چیز مهمیست که اینطور کادوپیچش کردند..!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شدمتوجه شد که چیزی درون آن برگها
پنهان نشده بود،
بلکه کلم مجموعهای از این برگها بود...
داستان زندگی ما انسان ها هم
همینطور است.
دفتر روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و به این فکر می کنیم که حتما چیز بهتری آن طرف روزها پنهان شده،
درحالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و ما چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم،نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود...
هدایت شده از انس با صحیفه سجادیه
#فرهنگ_کتاب_خوانی
📚 #کتاب #رمان
«قصهی دلبری»
https://taaghche.com/book/52186
✍محمد علی جعفری
👌#داستان زندگی بسیار زیبای شهید محمد حسین محمد خانی از زبان همسرش
👈شما میتوانید آنرا بصورت قانونی از #طاقچه دریافت کنید
#کتاب_شهدا
#حدیث_سرو
◀️کانال انس با #صحیفه_سجادیه
🆔 @sahife2