°•|🍃🌸
#بــرگـےازخــاطــراتــــ
🔴 دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله در جریان تفحص پیکر شهدا، پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت کرده بود.
▫️خواندن بخشی از یادداشتهای این شهید ۱۶ ساله برای لحظاتی ما را به فکر فرو برد که کجائیم و چه میکنیم؟!!!
▫️گناهان یک روز او عبارت بودند از:
● سجده نماز ظهر طولانی نبود.
● زیاد خندیدم.
● هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.
▫️راوی در سطر آخر افزوده بود که: دارم فکر میکنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم… !
راوی 👈 جستجوگر نور
#جستجوگران_نور
#تفحص
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist
💠اتفاقی جالب در #تفحص_یک_شهید...
خوندی و دلت شکست اشک از چشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹 #شهیدی که #قرضها و #بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹 #شهیدسید_مرتضی_دادگر🌷
🔹میگفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.....
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجرهی پدر را ترک کردم و به همراه بچههای تفحص لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم....
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه، خانهای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم....
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.... سفرهی سادهای پهن میشد اما دلمان، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه....
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاریهای تهران بودند برای کاری به اهواز آمدهاند و مهمان ما خواهند شد... آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچهها چند ماهی میشد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمیخواستم شرمندهی اقوامم شوم....
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچهها عازم شلمچه شدیم....
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد....
🔹 #شهیدسید_مرتضی_دادگر...🌷
فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامهی کار پرداخت اما من....
🔹استخوانهای مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و #کارت_شناسایی_شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانوادهی شهید، به بنیاد شهید تحویل دهم.....
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمانها شدم و جواب شنیدم که مهمانها هنوز نیامدهاند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود، مغازههایی که از آنها نسیه خرید میکرد! به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند....
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به #راز و #نیاز پرداختم....
🔹"این رسمش نیست با معرفتها... ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمندهی خانوادهمان شویم.... " گفتم و گریه کردم....
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید... بیادبی و جسارتم را ببخشید... »
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من #کسی درب خانه را زده و خود را #پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهیام را بدهم.... هر چه فکرکردم، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض دادهام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده...
🔹لباسم را عوض کردم و با پولها راهی بازار شدم.... به قصابی رفتم... خواستم بدهیام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهیتان را امروز #پسرعمویتان_پرداخت_کرده_است... به میوه فروشی رفتم...به همهی مغازههایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... #جواب_همان_بود.... بدهیتان را امروز #پسرعمویتان پرداخت کرده است...
گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر میکردم که چه کسی خبر بدهیهایم را به پسرعمویم داده است؟ آیا همسرم؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهیها را به کسی گفته .... با #چشمان_سرخ و #گریان_همسرم مواجه شدم که روی پلههای حیاط نشسته بود و #زار_زار گریه میکرد....
🔹جلو رفتم و #کارت_شناسایی شهیدی را که امروز #تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.... اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا میروی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : #خودش_بود.... #بخدا_خودش_بود....
کسی که امروز خودش را #پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.... #به_خدا_خودش_بود.... گیج گیج بودم.... مات مات....
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم... مثل دیوانهها شده بودم.... عکس را به صاحبان مغازهها نشان میدادم.... می پرسیدم : آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز.....؟
🔹نمیدانستم در مقابل #جوابهای_مثبتی که میشنیدم چه بگویم... مثل دیوانهها شده بودم.. به #کارت_شناسایی نگاه میکردم....
🔹 #شهیدسید_مرتضی_دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...
وسط بازار از حال رفتم...
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون🌹
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist
⭕️ معیارهای انتخاب اصلح از منظر امام خامنهای
«البته ملت:
#باید_تلاش_خود_را_بکند
#باید_زحمت_بکشد
و #دنبال_اصلح_بگردد.
📍من مکرّر عرض کردهام که مسئله
#مسئله_دین و #خدا و #ادای_تکلیف است.
♦️همچنان که اصل انتخابات یک #تکلیف_الهی است
📍 #انتخاب_اصلح هم یک تکلیف الهی است...
♦️باید بگردید
♦️بین خودتان و خدا حجّت پیدا کنید
♦️یعنی بتوانید از راهی بروید که اگر خدای متعال پرسید شما به چه دلیل به این فرد رأی دادید، بتوانید بگویید به این دلیل.
♦️بین خودتان و خدا، دلیل و حجّتی فراهم کنید
♦️و بعد با خیال راحت بروید رأی بدهید. ...
✔️بعضی #صالحاند،
✔️بعضی #صالحترند.
♦️بگردید آن #صالحتر را #شناسایی و #پیدا کنید و به او #رأی_بدهید...
♦️بروید #تلاش و #تفحّص خودتان را بکنید
#اصلح_را_بیابید
و آن کسی را که فکر کردید اصلح است و بین خودتان و خدا حجّت تمام شد، #به_او_رأی_بدهید
📍و خاطر جمع باشید که تکلیفتان را انجام دادهاید.
📍این، آن چیزی است که همه باید به آن توجّه کنند.»
🔸بیانات در دیدار خانوادههای معظّم اسرا و مفقودان جنگ تحمیلی- 31/02/1376
🔺آرشیو تخصصی #انتخاب_اصلح
https://eitaa.com/joinchat/236453924C55b4b28ed3
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist