eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 فرقه رجوی چگونه از عزاداری سوء استفاده می‌کرد؟ 3⃣ هادی شبانی عضو رها شده سازمان منافقین ┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ طی مدتی که در مناسبات سازمان بودم چیزی که توجه‌ام را جلب می‌کرد این بود که شعارهایشان جنبه انتقام‌گیری از حکومت و مردم ایران داشت و جنبه‌های عاشورایی دیده نمی‌شد و بیشتر سعی می‌شد روحیه افراد را در زمینه خشونت بالا ببرند. این رنگ عوض کردن رجوی‌ها در همه زمینه‌ها وجود داشت. از پناه بردن و همدستی با دشمن ملت ایران آن هم در زمان جنگ تا کمک برای جاسوسی و ترور دانشمندان هسته‌ای تا انجام عملیات‌های تروریستی که با مسیر امام حسین در تضاد است و به خاک و خون کشاندن مردم بی‌گناه و مزدوری برای دشمنان قسم خورده ملت ایران همه و همه در کارنامه ننگین فرقه آن چنان می‌درخشد که به هیچ عنوان نمی‌توانند مدعی آزادی و آزادی خواهی باشند. فرقه‌ای که هر روز خودش را به رنگی در می‌آورد چگونه می‌تواند مدعی شعار امام حسین برای آزادی باشد. مریم به رسم همیشگی از راه و رسم امام حسین  حرف می‌زد، اما در واقع او اعتقادی به حرفی که می‌زند ندارد. او دم از عاشورا می‌زند در حالی که به دستور رجوی افراد زیادی را کشتند یا حتی در مناسبات خودشان افراد را شکنجه می‌کنند. آتش زدن اتوبوس مردم عادی که زنده زنده در آتش سوختند و گِرا دادن به دشمن برای موشک زدن به مردم یا کشتن سربازان ایرانی که برای دفاع از کشور خود به جبهه رفته بودند، همه در تضاد با راه و رسم عاشورایی است. آیا امام حسین با معاویه سر سازش داشت که این گونه شما سر در آخور غرب جنایتکار و اسرائیل غاصب دارید و به آن افتخار می‌کنید؟ بالا بردن پرچم سرخ از جانب شما به منزله هواداری از امام حسین نیست بلکه به منزله فریبکاری و حقه بازی است که شما در فرقه رجوی بنیان نهادید. راه و رسم عاشورا گونه شما را در مقاطع مختلف در مناسبات شاهد بودیم! هر زمان شرایط خطرناک می‌شد شما جنایتکاران راه فرار در پیش گرفتید و بعد طلبکار نیروهایتان شدید. آری این است راه عاشورایی شما! این راه در نهایت به نابودی شما منجر خواهد شد و برای ما که سالها در مناسبات تان حضور داشتیم مفهوم عاشورا و راه امام حسین روشن شده است و دانستیم ادعایی که شما از اسلام دارید از اسلام داعشی هم خطرناک‌تر است. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
دوستان گرامی لطف کنند، در راستای جهاد تبیین که یک وظیفه همگانی‌ست، ان‌شاءالله فعال عمل نمایند و مطالی دشمن شناسی را در گروهها و کانالها نشر دهند. (با لینک و یا بی‌لینک تفاوتی ندارد).
🍂 امیدوارم عراق پیروز شود! 🔹 «شاپور بختیار» آخرین نخست‌وزیر رژیم پهلوی در مصاحبه‌ای، با افشای سفرهای متعدد خود به عراق در زمان جنگ ایران و رژیم بعث عراق، گفت: “آماده‌ام برای سرنگونی جمهوری‌اسلامی با دولت عراق همکاری کنم. امیدوارم عراق در جنگ با ایران پیروز شود. بعید می‌دانم پیروزی عراق زیاد طول بکشد، زیرا ایران نه پول دارم و نه نفت، اما عراق از دوستی و حمایت اکثر کشورهای عربی (و غربی) برخوردار است...” 📚 برگرفته از: نشریه خبرگزاری پارس، ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ و روزنامه کیهان، اول آبان ۱۳۵۹ ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
🍂 جسمی که ذوب شد.... کوله پشتی اش پر از گلوله بود که آتیش گرفت. نتونستند کوله رو ازش جدا کنند. از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند. نمیدانم! شاید در اون لحظات، خود را به کمر بر زمین زده تا نور انفجار کمتر شود و دشمن مکان دوستانش را شناسایی نکند و... تنها کف پوتین‌هاش که نسوز بود باقی ماند و دیگر هیچ ... استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم شهید را؟! اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید.... ◇ نشر همگانی در راستای جهاد تبیین◇ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۳۲ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 فصل پنجاه و دوم پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و تهاجم مجدد ارتش بعث در نیمه دوم مردادماه ۱۳۶۷ یک روز از منطقه به ستاد سپاه ششم در اهواز رفته بودم و از آنجا قرار شد به مقرتیپ زرهی ۷۲ محرم واقع در جنوب محله کوت عبدالله در جنوب اهواز بروم. یگان زرهی ۷۲ محرم آسیب جدی دیده و در حال بازسازی بود. قصد ما از رفتن به آنجا پشتیبانی و دیدار با فرمانده آن یگان بود. دو یا سه نفر همراهم بودند؛ از جمله برادر عباس صمدی که جانشین سپاه ششم در شهر بود. سپاه ششم دو جانشین داشت عباس صمدی که همیشه در ستاد بود و کارهای اداری را به عهده داشت و من که جانشین رزمی سپاه ششم بودم و همیشه در قرارگاه تاکتیکی و منطقه عملیات حاضر بودم. این تدبیر شخص علی هاشمی بود که دو جانشین یا معاون در سپاه داشته باشد. به اتفاق برادر صمدی به طرف کوت عبدالله می‌رفتم. در بین راه اخبار ساعت دوی ظهر را از رادیوی ماشین گوش می‌دادیم. رادیو اعلام کرد جمهوری اسلامی ایران قطعنامه ۵۹۸ را که دو سال پیش به منظور آتش بس بین ایران و عراق از طرف شورای امنیت سازمان ملل تصویب و صادر شده بود پذیرفته و . امروز طی نامه ای موافقت خود را به شورای امنیت اعلام کرده است. شنیدن این خبر آن هم در آن اوضاع بحرانی و آشفته، برایم بسیار دردناک و باورنکردنی بود. دوست داشتم خودم را از ماشین بیرون بیندازم. دیگر برادران از جمله صمدی هم مثل من در بهت بودند. خبر نامنتظره بود. گریه امانمان را گرفت. می‌خواستم از رفتن به یگان زرهی منصرف شوم و برگردم، اما به فرمانده تیپ برادر عباس سرخیلی قول داده بودیم که می‌رویم و خُلف وعده درست نبود. این یگان خیلی آسیب دیده و لازم بود به آن سر می زدیم تا با برادران شورای فرماندهی تیپ صحبتی داشته باشیم. به مقر تیپ رسیدیم. برادران تیپ هم از پذیرش قطعنامه مطلع شده بودند. جلسه ای سرد و بی روح برگزار شد. زمان بازگشت، برای رفع و رجوع پاره ای از کارها مقداری پول در اختیار برادر سرخیلی قرار دادم. پول زیادی نبود؛ فکر می‌کنم دو یا سه میلیون تومانی می‌شد. از همان پول‌هایی بود که امام جمعه و استاندار خوزستان در اختیارمان قرار داده بودند. از مقر تیپ زرهی برگشتیم. به اتفاق عباس صمدی به گلف نزد احمد غلام پور رفتم. بعد از ظهر بود عده ای از فرماندهان در آنجا حضور داشتند. حال همه گرفته بود. هیچ کس حوصله حرف زدن نداشت. به منطقه برگشتم. در منطقه نیز همه از شنیدن خبر پذیرش آتش بس غمگین بودند. صبح روز بعد برادر صمدی با من تماس گرفت و گفت: «به جلسه ای دعوت شده ایم. خودت را به گلف برسان.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
1896800.mp3
3.95M
🍂 بالا بلند بابا 🔸 با نوای حاج محمود کریمی ••••• بالا بلنده بابا گیسو کمنده بابا اگه تو بری تو این غریبی دل به کی ببنده بابا ای باغ گل خزونم پاشو که منم مثه تو نیمه جونم بالا بلنده بابا گیسو کمنده بابا اگه تو بری تو این غریبی دل به کی ببنده بابا از من مگه دل بردی حال پدرو ندیدی کشتی منو بسکه رو خاک پا کشیدی تازه جوون بابا دردت به جون بابا حالا دیگه کی‌بشه عصای غرق به‌خون بابا بالا بلنده بابا گیسو کمنده بابا اگه تو بری تو این غریبی دل به کی ببنده بابا بالای سرت می شینم جون کندتو می‌بینیم آتیشه به جای دل تو عمق سینه‌ام رفتی همه امیدم رفتی یل رشیدم حال دلمو باید بپرسی از محاسن سفیدم بالا بلنده بابا گیسو کمنده بابا اگه تو بری تو این غریبی دل به کی ببنده بابا 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 شب هشتم حضرت علی اکبر علیه السلام @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۹۰ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ خودم را به زور رو پا نگاه داشتم. حالت درماندگی وصف ناپذیری همه اجزاء صورتم را در برگرفت. گردن خم کردم. کسی نباید در چنان حالی می‌دیدم. ناسلامتی من ریش سفید چند واحد بودم. سعی کردم بخندم. توده ای سست و سنگین گونه‌هایم را در دو طرف دهانم کش می‌داد. درست مثل پسر بچه ای که نگذاشته باشند با دوست جان جانی اش همکلاس شود. جنگ زندگی من بود من آن جور نگاهش می‌کردم. - بر شیطان لعنت .... مرد چرا بچه بازی در می‌آوری؟ با فریاد فرمانده به خودم آمدم. کنار آیفا ایستاده بود. معلوم نبود چرا سر راننده جوان فریاد می‌کشید. سعی نکردم بفهمم. پشت سر بچه ها راه افتادم. کرخت و بی‌حوصله. بی آنکه منتظر کمک شوم، حفاظ کج و کوله آیفا را در چنگ گرفتم بعد مثل پر کاه پریدم بالا. جا برای نشستن نبود. هر چهل نفرمان باید سرپا می ایستادیم. کیپ در کیپ هم درست مثل کیسه‌های گندم و برنج یله داده بودیم به همدیگر. با حرکت آیفا فریاد بچه ها بلند شد. صلوات های پشت سر هم، شعارهای تند و تیز. تا گلو نخراشاندیم ساکت نشدیم. بعد نوبت قمقمه ها شد و صدای قلب قلب آب. - آهای همه اش را بالا نکشید ... شاید تو راه ماندیم ... این نعش کش خودش را نمی‌تواند بکشد. - سق‌سیاه بازی در نیار همین نعش کش از جنگ جهانی دوم رو پا است. خیالت جمع ما را هم خاک می‌کند. سکوت شد سرها خم شده بودند رو سینه. از چهره ها نمی‌شد خواند کجا را سیر می‌کنند. خدا را شکر کردم که فکر آدم‌ها خوانده نمی‌شد. همه جا بیابان بود. باد هر چند وقت یک بار بوی آب داغ شده با خود می‌آورد. بوی کارون و کرخه بود به صورتمان می‌کشید و می‌برد تا جایی که می‌شد تو نفس نگاه می‌داشتیم. قرآن جیبی ام را از جیب بیرون کشیدم و زل زدم به آیه‌ها. تکان آیفا خط‌ها را بالا و پایین می‌کرد. حفظ بودمشان با آن حال نگاهشان آرامم می‌کرد. - گوش کنید ... گوش کنید. همه در میان سکوت در حالی که آیفا چون لاک پشتی در حرکت بود گوش می‌کنند. مسلسل‌های ضدهوایی با هر رگبار یک نوار فشنگ را تو دل آسمان خالی می‌کرد. ضدهوایی ها در اطراف خرمشهر بودند. یکی از بچه ها با دست آسمان را نشان داد و فریاد زد: - آن‌جا، آن‌جا را نگاه کنید جایی را که مرد جوان نشان داده بود چند نقطه سفید درست بالای شهر بود. نقطه ها هواپیماهای عراقی بودند. جرأت پایین کشیدن ندارند. ضدهوایی ها رو آسمان دیوار آتش کشیده اند. این را من گفتم و زود ساکت شدم. صدای پیر شده ام تو ذوق می‌زد. نزدیک شهر چند تانک سوخته دیده می‌شد. یکی از تانک‌ها چنان مچاله شده بود که آدم را به وحشت می انداخت. - همه تانکها عراقی هستند. تا این‌جاها هم آمده بودند. ایست بازرسی جلو کامیون را گرفت. با ترمز ناگهانی کوبیده شدیم به هم. فریاد بچه ها بلند شد. راننده خنده خفه‌ای کرد و امریه را نشان دژبانها داد. سرباز چنان دقیق شد به امریه که انگار جعلی است. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نماهنگ "حضرت علی اکبر(ع) "🏴 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
حاج صادق آهـنگـران - مـادر عـاشـورایـی .mp3
11.82M
🍂 مادر عاشورایی 🔹 با نوای حاج صادق آهنگران ••••• بست بر روی سر عمامه ی پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را من به مهمانی تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا ؟ آمده‌ ام یادتان نیست نوشتید بیا کوه فراهم کردیم ؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمین ها همه حاصل خیز است ؟ باغ هامان همه دور از نفس پاییز است  ننوشتید که ما در دلمان غم داریم در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه نامه نامه لک لبیک اباعبدالله حرف هاتان همه از ریشه و بن و باطل بود چشمه هاتان همه از آن ده بالا گل بود شعر: سید حمیدرضا برقعی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄      @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 نصرت الهی حسن تقی زاده °°°°°°° فرمانده گفت: نزنید، بابا نزنید، بذارین بیاد ببینیم چی برامون آورده. این رو به بچه‌هایی که داشتند به کامیونی که از سمت عراقی‌ها به طرف ما می‌ومد آرپی‌جی شلیک می‌کردند، می‌گفت. حدوداً ساعت ده یازده روز اول مرحله اول عملیات بیت‌المقدس یعنی یازدهم اردیبهشت ماه بود. حدود ۲۵ کیلومتر راه را به همراه گردان انشراح آغاجاری به فرماندهی سردار حاج اسماعیل بهمئی از دارخوین بعداز گذشتن از رودخانه کارون تا جاده اهواز خرمشهر طی کرده بودیم. حسابی تشنه بودیم و لب‌هامان از سوز عطش خشک شده بود و پوست انداخته بود. توی فیلم‌های دفاع مقدس، لب‌های خشکیده رزمندگان را خوب گریم می‌کنند. اما من آن را به خوبی حس کرده بودم. لب‌هایم آنقدر خشک شده بود و پوست انداخته بود که جای جای آن ترک خورده بود و از بعضی از جاهایش خون جاری شده بود. در آنجا بود که روضه تشنگی حضرت اباعبدالله (ع) و یاران باوفایش را با تمام وجود حس کردم و فهمیدم. یک قمقمه آب که بیشتر همراه نداشتیم. اگه کیلومتری یک قُلُپ هم خورده بودیم تمام شده بود. مگر یک قمقمه چند قُلُپ آب دارد. در پیاده‌روی اربعین اگر همین مسافت را در گرما بخواهیم طی کنیم، شاید کیلومتری یک بطری آب معدنی بنوشیم. حالا حالاها هم مانده بود تا اوضاع عادی شود و تدارکات بخواهد آب رسانی کند. دمدمای ظهر بود. بالای خاکریز بلند کنار جاده اهواز خرمشهر نشسته بودیم و مراقب پاتک‌های عراق بودیم. هوا گرم و آتشین و آفتاب سوزان بود. بهترین چیزی که می‌توانست دل سوخته و تشنه ما را جلا دهد، آب سرد و تگری بود. کامیونی که گمان نمی‌کرد بسیجی‌ها توانسته باشند این همه راه را طی کنند و جاده را تصرف کنند و انگاری شلیک آرپی‌جی‌ها رو ندیده بود، بی‌خیال به سمت جاده می‌آمد. بالاخره به جاده رسید و موقعی فهمید چه اشتباهی کرده که کار از کار گذشته بود و راننده و شاگردش اسیر ما شده بودند. بار کامیون همان بود که انتظارش را داشتیم. «نصرت الهی». وعده خدا محقق شده بود. إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ یک کامیون پر از قالبهای یخ تازه. شاید از آب فرات. همان که بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام و یارانش دریغ کردند. یخ‌ها کفاف چند لشکر را می‌داد. کامیون را به این سمت جاده منتقل کردیم. با سرنیزه یخ‌ خورد کردیم و درون قمقمه ریختیم. یخمکی دلپذیر شد. یخ در بهشتی جان‌فزا. جلا دهنده قلبِ آتش گرفته ما. سرد و گوارا. آبی بود بر روی آتش. لب‌های خشکیده‌مان به آب رسید. جانی تازه گرفتیم. کاش در دشت نینوا هم مَشک سقا به خیام حرم می‌رسید و اطفال و اهل حرم سیراب می‌شدند. خدا را به خاطر نصرتش حمد و سپاس گفتیم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۳۳ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 احمد غلام پور سخت ناخوش بود. ظاهراً بعد از شنیدن خبر حالش دگرگون شده بود. بچه ها گفتند چند ساعتی در بیمارستان بستری شده و به او سُرم وصل کرده اند.» علت جلسه را پرسیدم کسی دقیقاً نمی دانست. بعد معلوم شد در تهران صحبت هایی شده و از فرماندهان جنگ انتقاداتی صورت گرفته است. گفته شده بود فرماندهان جنگ به مسئولان سیاسی کشور فشار آورده اند تا آتش بس را بپذیرند و در این خصوص حتی به شخص امام هم فشار آورده اند تا به پذیرش آتش بس رضایت دهند. اینها صحبت‌هایی بود که جسته و گریخته از این سو و آن سو شنیدم. در سالن جلسات عده زیادی از فرماندهان جمع شده بودند. محسن رضایی هم حضور داشت. تعدادی از فرماندهان صحبت کردند. برادر محسن فقط گوش می‌داد و گاهی در پاسخ به بعضی ها هم چند کلمه ای می گفت یا در تأیید صحبت کسی مطالبی را به زبان می آورد. جلسۀ تلخی بود. انصافاً فرماندهان جنگ همه وقت‌شان را صرف جنگ و امور مربوط به جنگ کرده بودند. آقا محسن در چند سال گذشته زندگی شخصی خود را کنار گذاشته بود و خیلی کم نزد خانواده خود می‌رفت. تمام وقت در اختیار جنگ بود. دیگر فرماندهان نیز به همین صورت. فرماندهان در این چند سال زندگی نداشتند.‌اصلا کسی به فکر زن و فرزند و خانواده نبود. کسی به دنبال مادیات و مسائل دنیوی نبود که این طور بخواهند مورد انتقاد قرار گیرند و زیر سؤال بروند. این به دور از مروت و انصاف بود که در این اوضاع سخت و حساس، همه کاسه کوزه ها را بر سر فرماندهان جنگ به خصوص فرماندهی کل سپاه پاسداران، برادر محسن رضایی، بشکنند. آن روز محسن رضایی چیزی نمی‌گفت و در موضع دفاع از خود برنیامد، اما از این اظهار نظرهایی که شده بود آشفته و غمگین به نظر می رسید. عده ای از فرماندهان گفتند: "می‌خواهیم به تهران برویم و خدمت حضرت امام برسیم و یک سری از واقعیت ها را خدمت ایشان عرض کنیم." در نهایت قرار شد نمایندگانی از قرارگاه‌ها و یگانها، غروب همان روز به طرف تهران حرکت کنند تا فردا صبح در آنجا باشند. از تشکیلات ما هم بنا شد من و عباس صمدی به تهران برویم، عبدالله طرفاوی را نیز همراه خودمان بردیم. من فقط به منزل رفتم و لباسی عوض کردم و به اتفاق برادران به راه افتادیم. محسن رضایی در اهواز ماند. تمام شب را در راه تهران بودیم. صبح روز بعد در تهران به ستاد مشترک رفتیم. علی شمخانی در آنجا بود. بحث های زیادی شد. شمخانی گفت "صلاح نیست شما در تهران باشید و امام فعلا کسی را نمی پذیرند؛ از طرفی اخباری داریم که عراق قصد دارد به چند نقطه از مرز حمله کند و شما خیلی سریع باید برگردید!" چند دقیقه ای به طور خصوصی با شمخانی صحبت کردم و از این وضعی که پیش آمده است و اینکه همۀ مشکلات اخیر را به گردن فرماندهان جنگ انداخته اند، پرسیدم گفت: «طبیعی است بین سیاسی ها و نظامی ها همیشه اختلافاتی وجود دارد. ما امروز مطیع حضرت امام هستیم. هرچه ایشان فرمودند همان کار را می‌کنیم. بحمد الله حضرت امام از همه چیز آگاه اند و کسی نمی‌تواند چیزی را به ایشان تحمیل کند. قطعاً ایشان پذیرش آتش بس را به مصلحت جمهوری اسلامی دیده‌اند و نظر مبارکشان را اعلام کرده اند. بعد با قاطعیت گفت: «شما هرچه زودتر به منطقه برگردید و آماده باش اعلام کنید. هر آن ممکن است دشمن به هر نقطه ای از جمهوری اسلامی حمله کند"             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 تصاویر دیده نشده از حال و هوای غمیگن و ناامید رزمندگان پس از جام زهر با پذیرش قطعنامه 🔸 خیلی از رزمندگان حاضر به تحویل سلاح‌های خود نبودند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 برای ابوالفضل سینه میزنی!؟ احمد چلداوی اولین تابستان اسارت تمام شد و پائیز از راه رسید. ماه محرم با پیام مصیبت اهل بیت علیهم السلام رسالتش را آغاز کرد. این محرم برای‌مان حال و هوای دیگری داشت. حالا احساس می‌کردیم قدری اسارت اهل بیت را درک می‌کنیم. آنگاه که دشمن بخاطر گریه برحسین علیه‌السلام و حسینی بودن شکنجه‌ات می‌کرد و فاتحانه بر سینه‌ات می‌ایستاد و می‌گفت: برای ابوالفضل سینه می‌زنی؟ حالا بگو ابوالفضل بیاد و تو رو از زیر پاهام نجات بده، بر گوشه چشمت اشک شوق جمع می‌شد، اشکی از شوق ابوالفضلی شدن. دشمن فحش می‌داد اما تو ساکت بودی و افتخار می‌کردی که از آن همه مصیبت اهل بیت اندکی هم نصیب تو شده است. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
enc_16294549628610936955235.mp3
7.08M
🍂 تکیه بر نخل سوخته داده علمدار 🔹امیر کرمانشاهی تکیه به نخل سوخته داده علمدار از همینجا میبینه تو کوچه بازار زینبو با دست بسته تو انظار آوردن ناموسشو بین مجلس اغیار آوردن بچه های پیغمبرو به زور کشیده بودن این خونواده تا حالا شراب ندیده بودن وای وای وای حرم **** از یسار نیزه خورد و از یمین افتاد از رو مرکب با صورت رو زمین افتاد یه جوری زدن تو علقمه عمودو محکم سرِ پسر ام البنین پاشیده از هم بعد عمو امنیت اهل حرم کم شده آی بمیرم سیلیا محکم شده وای وای وای حرم 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 شب نهم محرم (تاسوعا) @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۹۱ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ خرمشهر دیگر آن شهر بندری زیبا نبود. جنگ چهره زیبایش را سوزانده بود. هر جا که نگاه می‌کردی گلوله زخم و زیلی اش کرده بود. خیابان طالقانی را انگار بلدوزر انداخته بودند. مردم چه زجر کشیده اند ... چه زجری! حیف تنها بودند. یکی از نیروها که میان سال بود در حالی که بالوله تفنگ‌اش ور می‌رفت گفت: - آن روزها من در خرمشهر بودم. قیامتی بود. مردم دست خالی بودند. کسی باور نمی‌کرد عراقی‌ها تو شهر ریخته باشند. هنوز نفهمیدم چرا؟! پسر جوانی که صورتش پر شده بود از جوش‌های چرکی با صدای دورگه اش گفت: - فهمیدن نمی خواهد ... همه اش زیر سر بنی صدر بود. از روی پلی که نیروهای خودی روی اروند زده بودند گذشتیم. پل قدیمی خرمشهر رو هوا معلق بود. جاده دیگر خاکی بود. یک جاده ویران پر از چاله و گودال. انفجار کامیونی تو یکی از گودال‌ها چهار چرخ رو هوا مانده بود. چنان سوخته بود که نمی‌شد گفت مال کدام طرف است. گرد و خاک هم به گرمای هوا اضافه شده بود. عرق تن و گرد و خاک قاتی هم شده بودند. انگار تا گردن تو گل گیر کرده بودیم. نفس‌مان به زور بالا می آمد. صدایی خشن با لهجه غلیظ ترکی گفت - این دیگر چه جور راننده ای است؟ جانمان به لب رسید. - ناشکری نکن .... لنگه‌اش تو منطقه نیست. با قهقهه بچه ها، راننده پا رو ترمز گذاشت. دوباره کوبیده شدیم به هم و فریاد کشیدیم سر راننده. راننده مشت کوبید به شیشه عقب. آیفا پیرتر از آنی بود که ما فکر می‌کردیم. راننده نیمه دیگر آیفا بود. با حوصله و بی‌خیال انگار دلش نمی‌آمد پیر ماشین اش را آزار دهد. لزگه های پی در پی دل آشوبمان می‌کرد. همه از هم بیم داشتیم مبادا درونمان را بریزیم روی لباس هم. ایست بازرسی دهلران زیاد معطل مان کرد. چند نفر از نیروها از پشت آیفا پریدند پایین. فریاد راننده بلند شد. انگار خریده بودتمان. می‌ترسید کم شویم. هجوم بردیم به طرف تانکر آبی که جلو اتاقک ایست بازرسی بود. آب داغ بود و عطش مان را دو چندان کرد. - خوب هنوز اردیبهشت ماه است .... خدا به دادمان برسد، مرداد چه می‌شود؟ - مگر نمی دانستی جنوب می آیی؟ پسر جوان صورت پر از جوش‌اش را بلند کرد و بی حرف نگاهم کرد. بعد لبخندی زد و با صدای رگه دارش گفت: - تو برای چه آمدی جبهه .... کسی از تو انتظار ندارد. - وقتی من بیایم ... تو دل و جرأت بیشتری پیدا می‌کنی. این طور نیست مرد جوان؟! پسر جوان انگار که حرف محکمی شنیده باشد برای لحظه ای تو لک رفت و بعد سرش را تکان داد با داد و با فریادهای راننده پریدیم پشت آیفا. اثری از آبی که به صورتمان زده بودیم نبود. جز چند قطره عرق درشت و شور. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عزاداری و سینه زنی رزمندگان اسلام در جبهه‌های نبرد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻با نوای حاج صادق آهنگران ابوالفضل با وفا علمدار لشکرم 🔅 شعر مرحوم حاج حبیب الله معلمی عاشورای سال ۱۳۶۰/اهواز ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇