eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 خورشید مجنون ۳۶ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 فرماندهان تیپ و لشکرها در این مقطع از دوران دفاع مقدس به رغم مشکلاتی که داشتند با حداقل نیرو در برابر دشمن هنرنمایی می‌کردند. در این دفاع جانانه عده ای از فرماندهان هم شهید یا مجروح شدند؛ از این فرماندهان جانشین لشکر ۲۷ بود که در منطقه دشت عباس و دهلران به شهادت رسید. فرماندهانی مانند احمد کاظمی، قاسم سلیمانی، مرتضی قربانی، عبدالمحمد رئوفی و دیگر فرماندهان یگان‌ها در این روزها فشار زیادی را تحمل می‌کردند. دشمن چند مرتبه به جاده اهواز - خرمشهر دست یافت اما پس از مدت کوتاهی پس زده شد. از یگانهایی که روی جاده اهواز - خرمشهر با دشمن درگیر شدند و عراقی ها را از جاده عقب راندند لشکر ۴۱ ثارالله به فرماندهی قاسم سلیمانی بود. علی هاشمی قبلاً چند بار به من گفته بود: "قاسم سلیمانی خیلی با اخلاص است و غیرتی می‌جنگد." من و علی از ابتدای جنگ قاسم را می‌شناختیم. ستاد سپاه ششم از وضعیت پیشروی دشمن تا نزدیک قرارگاه مطلع شده بود. در این روز عباس صمدی چند بار با من تماس گرفت و اصرار کرد قرارگاه را تخلیه کنیم. او در حالی که بسیار ناراحت بود گفت: "حاجی، ما علی هاشمی را از دست داده ایم الان اصلاً صلاح نیست که شما در آن قرارگاه باشید." اصرار می کرد: «قرارگاهتان را عوض کنید. آن روز عده ای از بچه‌های اطلاعات - عملیات قرارگاه در کنار من حضور داشتند و ساختمان قرارگاه هم خیلی محکم بود. من بیشتر از این جهت نگران بودم که نکند دشمن به طرف بستان پیشروی داشته باشد. حدود ساعت دو ظهر برای اطمینان از وضعیت خطوط دفاعی در اطراف بستان به آنجا رفتیم. آن روز به هر کجا که سر میزدم نیروها با دیدن ماشین ما که دو آنتن بلند بی سیم بر روی آن نصب بود، روحیه می‌گرفتند و فرماندهان مستقر در خطوط پدافندی هم خوشحال می شدند. در آن روزها ارتباط زیادی با برادران ارتش به خصوص لشکر ۹۲ زرهی داشتیم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 مردی که خواب نمی‌دید/ ۹۴ خاطرات مهندس اسداله خالدی نوشته داود بختیاری ┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄ نماز را به آخر رساندم. هنوز بچه ها نشسته بودند که رفتم به طرف چادرم. عسگری چادر اختصاصی برایم کنار گذاشته بود. در آن هوای داغ، داخل چادر سرد بود. به پشت افتادم رو تخت. رها شده از هیجانی تحمل ناپذیر. زل زدم به بیرون، به سنگ‌های جلو در چادر. بیجان و بی حرکت بودند. آفتاب برق‌شان انداخته بود. رمقی برایم نمانده بود. چشم‌هایم را بستم و پشت کردم به ورودی چادر. روبرگرداندم به چادر. باد گرم تکانش می‌داد. از جا بلند شدم و زانوهایم را بغل گرفتم. چنان که انگار مچاله ام کرده بودند. ••••• ساکم را خالی کردم رو تخت. خدمتگذار خانه، چیزی به وسایل‌ام اضافه نکرده بود. فقط بلیت‌های باطل شده را دور انداخته بود. از این کارش کفری شده بودم. می‌خواستم بلیت را به یادگار نگاه دارم. بعد از جنگ همه دنبال یادگارهایش هستند. وسایل را تپاندم داخل ساک و رفتم به چادر امداد. دکتری که دستیارش بودم از مرخصی برنگشته بود. معلوم بود خرج سفرش ته نکشیده. مانده بودم با سی تا تک تومانی چه طور دوام آورده. راه افتادم به طرف کیوسک. داروها همه چیز مثل روزی که رفته بودم سرجایش بود. با آن حال کاغذ و قلم برداشتم و شروع کردم به لیست کردن تجهیزات. عسگری گفته قبل از حرکت کمبودها را گزارش کنیم. آسمان کبود شده بود که از کیوسک زدم بیرون. انگشت‌هایم مثل چوب خشک شده بودند. یکی از آمبولانس‌ها از کنارم گذشت. راننده اش از جدیدی ها بود؛ من را نمی شناخت. برایش دست تکان دادم. فقط از تو آیینه بغل‌اش نگاهم کرد بی‌خیالش شدم و رفتم به طرف چشمه. باید قبل از نماز آفتابه ها را پر می‌کردم. پرکردن آفتابه‌ها یکی از کارهای روزمره ام شده بود. لذت می‌بردم. دوست نداشتم کسی تنگش بگیرد و بی آب باشد. این بلا سر خودم آمده بود. تو زندان کمیته موقعی که تو زیرزمین انداخته بودندمان تا آب بهم برسد دیوانه می.شدم. راضی بودم هزار بار شکنجه شوم ولی بی آب از خلاء نزنم بیرون. بعدها هم تو زندان استخبارات عراق این بلا سرم آمده بود. وقتی که می‌خواستند بازجویی ام کنند. تو همان بازجویی‌های اول تا خود زندان کت بسته برده بودندمان. برای وضو هم رنگ آب را نشانمان ندادند. شب‌های قبل از عملیات شب‌های پرابهتی بود. نمی‌توانستم بخوابم. همان طور زل زده به اردوگاه خیره می‌ماندم. فقط با صدای انفجارهای خفه پابه پا می‌شدم و یا جا عوض می‌کردم. حس می‌کردم گلوله بعدی نصیب من خواهد شد ولی هیچ خبری از گلوله بعدی نمی شد. نگران به طرف مهران چشم می‌دوختم. می‌ماندم جایی برایش مانده که گلوله بارانش کنند؟ از بچه‌های شناسایی شنیده بودم زمین اش را هم سوزانده‌اند. راست می‌گفتند خیلی وقت‌ها باد بوی زمین سوخته را با خود می‌آورد. افسوس می‌خوردم چرا تو پیاده نظام ثبت نام نکرده ام. اصلا چرا از چند دوره پزشکی ای که در آلمان گذرانده بودم حرف زده بودم. آنها چه می‌دانستند من که دوره کامل را دیده بودم، تا چند تا فحش آبدار حواله خودم نمی‌کردم آرام نمی‌شدم. ولی باز وقتی بچه های پیاده را می‌دیدم دل‌ام آتش می‌گرفت. آنها بودند که جنگ می کردند، نه من. به کمک بچه های بهداری وسایلمان را بار آیفا کردیم. آن قدر حرص خورده بودم که رگهای گردنم زده بود بیرون. تمام حواسم به داروهای داخل کیوسک بود. با شکستن یک شیشه آب مقطر خلق‌ام تنگ می‌شد. دهانم کف کرده بود. از بس آهسته آهسته گفته بودم، جوان‌ها مانده بودند با آن همه حرص و طمع چه جور رفته بودم منطقه. - مال دنیا به جانت بسته است‌ها! ... - مال دنیا نه، بیت المال از جیب خودمان می‌رود. از جیب بدبخت بیچاره ها ... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کارت ثبت نام اسرای ایرانی که توسط صلیب سرخ جهانی تکمیل می‌شد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مظلومیت و سختی کار در گرمای ۵۰ درجه عملیات رمضان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ هر شب با یک کلیپ دیدنی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 در جبهه دشمن چه می‌گذرد جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۳ محمد کرمی عضو رها شده سازمان منافقین ┄❅✾❅┄ رجوی به صراحت دارد بیان می‌کند اگر در عراق بمانیم به لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. بعد برای اثبات حرف‌هایش از محمود عطایی که قبلا فرمانده کل عملیات تهران بزرگ بود و مهدی کتیرایی، فرمانده عملیاتی تهران، سؤال و جواب می‌کرد که شما با چه تعداد نیرو سال ۱۳۶۰ در تهران عملیات داشتید. به این صورت می‌خواست با مقایسه فاکت‌های چریک شهری را با عملیات آزادسازی ایران مقایسه کند. 🔸 در گفتار برخی افراد جداشده، حضور اسیران ایرانی با فریب آزادی زودهنگام مطرح شده‌است؛ شما از این رویداد اطلاعی دارید؟ جنایتی دیگر که مسعود رجوی ملعون با همکاری صدام انجام داد، نمایندگان نفاق با محوریت مهدی ابریشم‌چی با دروغ و نیرنگ به اسیران در اردوگاه‌های عراق گفته‌بودند «ما یک عملیات پیش رو داریم از شما درخواست داریم برای کار‌های پشتیبانی به کمک ما بیایید. پس از این عملیات ما چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، شما‌ها آزاد هستید، نزد خانواده‌هایتان بروید.» در این جنایت صلیب سرخ هم چشمانش را بست. 🔸 در این عملیات اعضای ارتش صدام هم حضور داشتند؟ تعدادی از نفرات ارتش صدام در کار‌های پشت جبهه کار می‌کردند مانند دکتر، پرستار که در سر پل ذهاب مستقر بودند و گروهانی که از قصرشیرین تا سر پل ذهاب مستقر بودند، یگان توپخانه دور برد که در قبل از تنگه پاتاق مستقر بودند و عمل می‌کردند. مسعود رجوی هر جا کم می‌آورد اعلام می‌کرد دستور می‌دهم هواپیما‌های عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. به خصوص رادار همدان و پایگاه هوایی نوژه همدان و پایگاه هوایی تبریز را قرار بود هر سه ساعت بمباران کنند و مسئولیت پوشش هوایی را به حسن نظام الملکی از درنده‌ترین بازجو‌ها و شکنجه‌گران نفاق سپرده‌بودند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد.. @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 خدا، شاه، میهن شعار اصلی رژیم بر کوهها، سر در پادگانها و ادارات جملۀ «خدا، شاه، میهن» بود. او تلاش می‌کرد تا جایگاه شاه را در ردیف خدا و کشور قرار دهد و این شعار را به صورت آئین و کیش مردم درآورد. شاه در اواخر عمر تلاش می‌کرد تا با تبلیغات گسترده‌ای ضرورت عشق به شاه را فراگیر کند «یکی از تصاویر، او را در حالی نشان می‌داد که گویی خداوندگار در مقابل بندگان خود مشغول اظهار تفقد است» ساواک نیز تلاش می‌کرد تا «شاه را به صورت یک موجود فوق بشر جلوه دهد تا جایی که در یکی از پوسترهای مربوط به شعار خدا، شاه، میهن، عمداً لغت شاه را بزرگتر و بالاتر از خدا نوشته بودند. 📚مینو صمیمی، پشت پرده تخت طاووس، ترجمۀ دکتر حسین ابوترابیان، اطلاعات، تهران، 1370، ص51 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 خورشید مجنون ۳۷ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸 طبق دستور رحیم صفوی و غلام‌پور، بنا شد یک عملیات مشترک بین ما و لشکر ۹۲ در منطقه پادگان حمید و پیچ کوشک، علیه عراقی ها انجام شود. حدود دو گردان نیرو از تیپ ۸۵ را آماده عملیات کردیم. نقطه تجمع نیروهای ما چهارراه جفیر بود. ساعت حدود نه شب نیروها به فرماندهی بهنام شهبازی آماده حرکت شدند. این نیروها روی جاده جفیر به پادگان حمید در مسافتی نزدیک به دو کیلومتر گسترش پیدا کردند و کمی هم به طرف جنوب پیشروی داشتند اما دشمن قبل از رسیدن نیروهای ما عقب نشینی کرده بود. این قضیه در دو شب تکرار شد و در هر دو شب دشمن عقب نشینی کرد. روز با ادوات زرهی جلو می آمد و از آنجا که می‌دانست رزمندگان اسلام در عملیات شبانه و زدن ادوات زرهی با آرپی جی ۷ تبحر دارند، قبل از تاریک شدن هوا، عقب نشینی می‌کرد. زمانی که دشمن در مقابل پیچ کوشک و اطراف پادگان حمید مستقر شده بود. یگان ضدزره ۲۰۱ ائمه تلفات زیادی به ادوات زرهی دشمن وارد آورد. یک روز برای کاری به قرارگاه فرماندهی کل رفتم. قرارگاه در حدود ده کیلومتری شمال پادگان حمید بود خدمت محسن رضایی رفتم تا صحبتی با ایشان داشته باشم مشغول صحبت کردن با بی سیم و تلفن بود. متوجه شدم ناراحت است مرتب با بیسیم یا تلفن صحبت میکرد و دستور میداد. پرسیدم: «برادر محسن چه شده است؟ آهی کشید و گفت: «منافقین شهر کرند را تصرف کرده اند و با ادوات زرهی تا اسلام آباد جلو آمده اند. هنوز نیروی زیادی در مقابل آنها نداریم. ممکن است جلوتر هم بیایند! آقا محسن خیلی ناراحت بود. دیگر حرفی نزدم و از کاری که داشتم صرف نظر کردم. آن روزها همه تحت فشار بودیم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 هر کاسه سهم دو نفر !! غذا خوردن اشتراکی در یک کاسه دو وجه داشت که ارتقاء وجه انسانی بود و روح عرفانی افراد. اوایل ورود به جبهه که با کسی هم‌کاسه می‌شدی، اول می‌رفتی سراغِ خوشمزه‌ها و گوشت‌ها، اما وقتی از محیط جبهه تاثیر می‌ پذیرفتی سعی می‌ کردی کمتر بخوری و اگر یک تکه گوشتی توی‌کاسه بود تا آخرِ غذا پاس‌کاری می‌شد..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂