eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سربند یازَهـراست حرز هشت سال ما وقتی مجهز بود دشمن تا بُنِ دندان هرجا و هر سنگر که میدان جهادی بود از بچه‌های فاطمه خالی نشد میدان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دوست نیروهایش سید جمشید صفویان در عملیات والفجر۸ تعدادی از دوستان خاصش شهید شده بودند و او احساس می کرد که از قافله آنها جا مانده است. تا یکی، دو ماه حال مساعدی نداشت. هیچ کس نمی توانست جای دوستانش را پر کند. بعضی مواقع متوجه می‌شدم گوشه ای خلوت کرده و دور از چشم من اشک می‌ریزد. بعضی مواقع صدای هق هق گریه اش را هم می‌شنیدم. با چه سوزی از اخلاصشان می گفت. از ایثارها و سختی هایی که می کشیدند و از محبت هایشان. اسم بعضی از آنها را هم می برد شهید شعبان پور دختر کوچکی داشت. وقتی به منزلشان رفت او را در آغوش گرفت و های های گریه کرد. یک شب هم به منزل شهید بهروز دینوی زاده رفت. شهید دینوی زاده پسر کوچکی داشت، به همین خاطر قبل از اینکه به منزلشان برسیم، به من سفارش کرد که حتما زن ها و مردها جداگانه بنشینیم، متوجه منظورش شدم ولی زهرا خیلی بابایی بود و هر جا که می‌رفتیم از او جدا نمی شد. وقتی که وارد منزلشان شدیم، مادر شهید اصرار کرد که یکجا بنشینم. می گفت که می خواهم به یاد بهروز با سید جمشید حرف بزنم. با اصرار او یکجا نشستیم. در طول یکی، دو ساعتی که آنجا بودیم زهرا مرتب می‌رفت و می آمد و هی می گفت: «بابا...بابا...» ولی سیدجمشید برخلاف همیشه سرش پایین بود و یک بار هم جوابش را نداد. فقط در حالی که با آنها صحبت می کرد دست زهرا را می گرفت و کنار خودش می‌نشاند؛ تا اینکه پدر شهید دینوی که متوجه موضوع شده بود، زهرا را گرفت و گذاشت روی پای سید جمشید و به او گفت: «آقا سید! خدا خیرت بده، چرا خودت رو اذیت می کنی. تو فکر نباش، بچه رو ول کن راحت باشه.» در مسیر برگشت، جلوی خانه که رسیدیم، زهرا رو برد کمی بگردند. می‌گفت الآن که زهرا رو بردم بیرون، نمی‌دونستم چطور محبتش کنم که اگه احیانا در آینده من نبودم، جبران شده باشه؟!... می گفت شب های عملیات، وقتی که یا زهرا می گویند به یاد زهرایم می افتم که الآن کجاست؟... و شما چه می کنید؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 گمنام من این شهر جایی هم ندارد اینجا کسی از تو نشانی هم ندارد ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ از گوشه این خاک جگر گوشه در آمد از چشم تو باریکه ای از اشک تر آمد حاضر شده ام شرط ببندم سر این خاک تا دست به این خاک زدم سیم و زر آمد یک قطعه طلا بود مگر نور پلاکت برقی زد و در خاک طلا در نظر آمد یک جمجمه سوخته تسبیح گل آلود اجزای پراکنده ای از یک پسر آمد از گنج غم تو که دفینه است در این خاک از چشم پدر این همه در و گهر آمد آن عطر که آغشته به بوی بدنت بود با اسم تو در کوچه ی ما بی خبر آمد
نرگس طالبی نیا 
از مجموعه ستاره سهیل
‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 غربت جنگ در تحلیل‌های روشنفکرانه برای کربلای ۴ ━•··‏​‏​​‏•✦❁✦•‏​‏··•​​‏━ چه روزگار غریبی از سر گذراندیم و چه قطعه درخشانی در تاریخ بجای گذاشتیم. آری؛ دهه ۶۰ خورشیدی، همچون خورشیدی، قرار بود دهه‌های زندگی‌مان را درخشان کند و نورانی. و نگینی باشد بر حلقه افتخارات‌ کشورمان. و ای کاش آن‌روزها یادمان نرود! روزیی که ملخ‌وار به شهر و دیارمان ریختند و هل‌من‌مبارز طلبیدند. از جنگ‌، نامی شنیده بودیم و از هجوم، تصوری و از تجاوز، واژه‌ای و از غارت، ادراکی. و در این میان، هم جنگ را دیدیم و هم هجوم را فهمیدیم و هم تجاوز را چشیدیم و هم حسرت و غارت را. تا چشم گشودیم، دشمن بالای سرمان بود و تنها چادر زن‌هایمان را برداشتیم و راهی بیابان شدیم. تنها ما نبودیم. یک شهر در بیابان راه می‌آمد، با همه نوزادان و کودکان و پیران. و خوشا به غیرت جوانانمان. همانان که دیروز با آدامس لاویز، فک می جنباندند و با دمپایی بند انگشتی خش‌خش می رفتند و با عینک ریبون، تیپ می زدند و با پیراهن مانتیگل و موهای مجعد و فر، کوچه گز می کردند، شدند رزمنده بی‌سلاحی که با سه‌راهی و کوکتل مولوتوف و تیروکمان ایستادند و سی‌وپنج روز لشکر مجهز صدام را متوقف کردند و خود در سینه سرد خاک، غریبانه، بدور از شیون مادری، آرمیدند. جنگ تمام شد و کودکانمان بزرگ شدند و خارج رفته‌هایمان با مدرک آمدند و .. از همان ها، برخی شدند کورش شناس، برخی شدند، معترض، برخی شدند منتقد و بعضی کارشناس جنگ و یادمان رفت که با هجوم یکباره دشمن یکی زمین خود رها کرد و دیگری کاسبی را کنار گذاشت و دیگری درس را نخوانده گذاشت و دیگری... یکی شد رزمنده یکی شد راننده یکی شد تدارکاتچی و دیگری فرمانده و... ‌‌‌‌ با همه بضاعتشان. تازه از هیجان انقلاب، فرو نشسته بودند که شدند، علم الهدی و جهان‌آرا و شمخانی و باقری و رضایی و رشید و... لباس رزم بر تن‌شان زار می زد و از جنگ، جز ام۱ و ژ۳ و یک خدمت رفته یا نرفته چیزی نمی‌دانستند. ولی تکلیف را خوب بلد بودند و غیرت را می دانستند. و آمدند و ایستادند و کم نگذاشتند.‌ گاه پیروز شدند و گاه، نه. ولی همه چیزشان همین بود، با چاشنی اخلاص. بستان را با بهترین‌ها بستاندند. از تپه ماهور‌های شوش با عشق گذشتند، خونین‌شهر را با خون فتح کردند، فاو را مسخّر غواصانمان ساختند و تا دروازه بصره دشمن را عقب راندند و رسیدند به امروزمان، •✨•✨•✨• گویی اصحاب کهف بودیم و از غار زمان گذشتیم و نشستیم پای تریبون تحلیلگران و کارشناسانی که خمسه خمسه را در خاطرات خوانده بودند و قطعات موشک نه متری را در موزه جنگ دیده و شهدا را فقط سنگی بر مزاری. باز کربلای ۴ آمد و رفت.. و قلم ها به حرکت افتاد و فضای مجازی جولان‌گاهشان شد. و تحلیل‌ها داغ شد و بازار زخم زبان ها، داغ‌تر . آن هم با طنین صداهای رسا و بی خط و خشِ کراواتی‌های روم‌های کلاپ‌هوس غرب نشین و رادیو فردا و بی بی سی و مطبوعات زرد. تا اشک فرمانده را در آوردند همانانی که در وقت اعزام یا متلک پراندند ، یا کتاب و دفتر زیربغل دانشگاه رفتند و به فرنگ پناه آوردند، و یا در گرده‌های پدران، رشد کردند و به امروز رسیدند و شدند محقق و کارشناس خط‌کش بدست جنگ. بی آنکه بفهمند، آوارگی و جنگزدگی را، غیرت در برابر اشغال را، لزوم حمله به دشمن را، و زمین نماندن امر رهبر را، با هر چه داشتیم و هر چه نداشتیم. گاه در موجی از سرگردانی، محو روزهایی می شوم که پر است از مرواریدهای سرخ افتخاری که اگر گوشه کوچکی از آن در دیار غرب ظهور می کرد، چون غنیمتی گرانبها آن را پاس می داشتند و قرن ها به پایش پایکوبی می کردند و به آن‌ می نازیدند. ..و ما چه زود فراموش کردیم، زیبایی‌ها را، و چه خوب یادمان آمد، اشکال‌ها و ایرادهایش را. .. و چه زود یادمان رفت غربت‌های بچه های ام‌یک به‌دست جنگ در کوچه پس‌کوچه‌های خونین‌شهر و آبادان و اهواز و دزفول را و شجاعت زدن به آب وحشی اروند و فاو و هور را و چه امروز فراوانند قضاوتگران بی‌بضاعتی آن‌روزهایمان. و چه بسیارند صداهای حقد و کینه و غضب قلم به مزدهایی که مرز بی شرفی و سیاست زدگی را رکورد زدند. ..چه سخت است زخم زدن به رویای شیرین آنروزهایمان . کوره آتشی که، دلها را جلا می داد و خود می‌زائید فرزندانی شیرپاک خورده را. براستی! از عشق بازی بچه‌های آن‌روزها با جبهه و جنگ درکی دارند؟ از قنوت های شبانه و اشکهای گُر گرفته در حسرت شهادت چیزی می‌دانند؟ از فرارها و دست در شناسنامه‌ها چیزی شنیده‌اند؟ آن روزها سرخوش باده فروش طنازی بودیم که کلامش چون روح بر جسم‌مان می‌نشست و پروای نام و نان را به شیدایی شهادت می داد و روح را در سرای بی کران انگیزه، آزاد می کرد و دل را جلوه حق می بخشید.
باشد تا چشم باز کنیم و همچون روزهای افتخار، کسانی را برگزینیم که هنوز در مسیرند و عامل به اشاره چشم مولایمان ✍ جهانی مقدم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اشک‌های محسن رضایی در برنامه زنده حالا خورشید ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سخنرانی سردار شهید عبدالحسین برونسی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ منافقین برای ترورش بارها اقدام کرده بودند، که موفق نشدند. در مسجد گوهر شاد سخنرانی می کرد. وقتی می‌گفتم: « شما شخص مهمی هستید!» می‌گفت: «به عنوان یک رزمنده میخواهم برای مردم حرف بزنم.» در زمان جنگ، صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود ولی هرگز تا زمان شهادتش متوجه مسوؤلیت مهم او در جبهه نشدم. به نقل از سرکار خانم معصومه سبك خيز همسر شهيد عبدالحسين برونسی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  هنگ سوم | ۵۸ خاطرات اسیر عراقی               دکتر مجتبی الحسینی           ‌‌‍‌‎‌┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ۶- فروپاشی روحیه ها جنگ ماه‌های متمادی را پشت سرگذاشت و شکل دراز مدت و رنج آور خود را نمایان کرد. شرایط طاقت فرسای جبهه اثر ناگواری بر روحیه تک تک افراد برجای گذاشت و نوعی آشفتگی و از هم گسیختگی در صفوف نظامیان بوجود آورد. این امر در نهایت موجب عدم پایبندی به ضوابط و مقررات ارتش و بالاخره نافرمانی، برخورد با افسران و درجه داران حتی استفاده از سلاحهای آتشین و کشته و مجروح شدن عده‌ای از نظامیان گردید. فرماندهان ارتش که در جریان این شرایط جدید بودند، متوجه شدند که نظامیان به تدریج از خدمت فرار می کنند، و یا به صرف مشروبات الکلی و قمار بازی در جبهه روی آورده‌اند. رفته رفته نظامیان سلاحها را به بازیچه گرفته و اطلاعیه های نظامی و سرودهای ملی را علناً به مسخره گرفتند. به همین دلیل ارتش اردوگاههایی موسوم به اردوگاه انضباطی ایجاد کرد. هدف از احداث این اردوگاهها که در پشت جبهه دایر گردید تنبیه نظامیان بی انضباط بود. برای مثال در منطقه لشکر ما یکی از همین اردوگاهها در جفیر دایر گردید. فرد متخلف که به این اردوگاه قدم می‌گذاشت بناچار در یک دوره آموزش نظامی دشوار زیر نظر مربیان نیروهای کماندویی شرکت می کرد. او می‌بایستی یک دوره اعمال شاقه را پشت سر می گذاشت. جا دارد بنویسم که یک روز فرمانده هنگ مرا از یک تلگراف محرمانه که برای فرماندهان ارسال گردیده بود، آگاه ساخت. در این تلگراف تعداد فراریان از ارتش عراق در نیمه اول سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ حدود هزار نظامی قید شده بود. اما در مورد صرف مشروبات الکلی کافی بود که شما به شیشه های خالی آبجو که در کناره جاده از روستای «نشوه» عراق تا مواضع خط مقدم رها شده بود نگاه کنید. فرمانده لشکر ۵ به محض مشاهده شیشه‌های خالی بالاجبار دستوری دائر بر بازرسی خودروهای نظامی عازم جبهه و تنبیه افرادی که مشروبات الکلی در اختیار دارند صادر کرد. وی در این بخشنامه عبارت مشهور خود را - ارتش مشروبخوار در جنگ پیروز نمی‌شود - را به کار برد. گویا فرمانده لشکر این حقیقت را فراموش کرده بود که افسران در راس مفسدین، شرابخواران و حاملان مشروبات الکلی به جبهه های نبرد می‌باشند! افسران و درجه داران بی شماری را می‌شناختم که قبل از انجام ماموریت‌های جنگی مشروب می نوشیدند. قمار بازی نیز به صورت امری متعارف در آمده بود. افسران قمار را نوعی سرگرمی روحی به حساب می آوردند. شوخی با اسلحه، متاسفانه به چندین فقره قتل و جرح منتهی گردید. من خود شاهد کشته شدن یک راننده آمبولانس به نام عبدالحمزه به دست رفیقش بودم. علاوه براینها حوادث متفرقه دیگری نیز در هنگ ما رخ می‌داد که از جمله آنها تمسخر ترانه ها و سرودهای ملی بود که در تمجید از صدام و قادسیه او پخش می‌شد و ارتش را به جنگ تهیج می کرد. پرسنل ارتش با سرودن اشعار و ترانه های مضحک که بر وزن و سبک سرودهای ملی بود این ترانه ها را مسخره می‌کردند. در اینجا به سرودی اشاره می‌کنم که آغاز آن چنین بود درود و سلام تمامی ملت بر تو باد ای ارتش قدرتمند... و سربازان آن را با این عبارت می خواندند تا بوتهای نجف جملگی مال توست ای ارتش قدرتمند... مراد از تابوتهای نجف همانا دفن اجساد نظامیان در گورستان بزرگ نجف بود. مهمترین و حساسترین حادثه ای که من در پی بی انضباطی و ضعف روحیه افراد ارتش شاهد وقوع آن بودم، شبی بود که یک واحد گشتی رزمی نیروهای ایرانی به مواضع هنگ ما نزدیک شد و با سلاحهای سبک خود اقدام به تیراندازی کرد. افراد ما به تصور این که مورد هجوم گسترده واقع شده‌اند بی هدف و دیوانه وار به طرف منطقه ممنوعه شلیک کردند. افسران سعی کردند بر اوضاع مسلط شوند و از تیراندازی سربازان جلوگیری کنند ولی تلاششان موثر واقع نشد. تیراندازی همچنان ادامه یافت تا این که ساعت ۱۲ شب مهمات هنگ ته کشید. هنگ بالاجبار از منطقه پشتیبانی که با آن ۲۵ کیلومتر فاصله داشت در خواست مهمات کرد. این مهمات ساعت ۴ بامداد به ما رسید. یعنی هنگ چهار ساعت را بدون مهمات سپری کرد این حادثه ترس را به جان فرماندهان تیپ انداخت به طوری که مدام با خود می اندیشیدند اگر مورد هجوم ایرانیها قرار بگیرند، چه مساله ای پیش خواهد آمد و سربازان چه وضعی پیدا خواهند کرد؟        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ نشر همراه با لینک کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas  👈عضو شوید              ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 خاطره‌ای عجیب از غواص زخمی که برای لو نرفتن عملیات دهانش را پر از گِل کرد. 🌺غواص شهید سعید حمیدی اصل خاطره‌گو: سید باقر احمدی ثنا ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂