🔴 دوستانی که در صحنه رژه اهواز و حادثه تروریستی حضور داشتند تصاویری ارسال کرده اند که تقدیم می شود 👇👇👇
امیر سرتیپ۲ مختاریفر جانشین قرارگاه جنوب ارتش از یادگاران جنگ، قهرمانی که بدون توجه به درجه و مقامش در همان لحظه اول اسلحه به دست گرفت و یکی از تروریست ها را به هلاکت رساند
@defae_moghadas
🍂
🔻 من با تو هستم 7⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
داخل اتاق که رفتیم قبل از هر چیز باب گله و شکایت را باز کردم و گفتم: «الان باید بیای؟ بعد از نه روز!... خدا خیرت بده آخه من تازه عروسم، مردم میان که تبریک بگن ولی دامادی نیست... به کی تبریک بگن؟ اصلا فکر نمی کنی که من اینجا غریبم؟!»
من گله و شکایت می کردم و او ساکت و آرام در حالی که سرش را پائین انداخته بود، به حرف هایم گوش میداد. گاهی هم با گوشه ی چشم نگاهم می کرد. احساس کردم با سکوت و نگاهش کم کم دارم آرام می شوم. حرفم که تمام شد گفت: «به من هم سخت گذشت. خیلی سخت بود. واقعا تحملش مشکل بود...» .
میدانستم اگر می خواست، می توانست به خانه بیاید، به همین خاطر کنجکاوتر شدم و فقط گفتم: «خب» و منتظر بقیه حرفش شدم.
ادامه داد: «یک روز بعد از اینکه به جبهه رفتم، دلم تنگ شد، خیلی دوست داشتم که برگردم. تصمیم گرفتم که کارهام رو ردیف کنم و برگردم ولی با خودم گفتم اینطوری نمیشه! حالا که ازدواج کردم، جبهه را ول کنم؟! از اینکه کم بیارم و کم کم سست بشم، ترسیدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم با نفسم مبارزه کنم و خودم رو کنترل کنم. باید خودم رو کنترل می کردم تا به چیزی که میخواستم برسم... وگرنه واقعا لحظه شماری می کردم که برگردم.»
آنقدر ابراز محبت کرد و از دل تنگی هایش در جبهه برایم گفت که من در مقابل او کم آوردم و دیگر سختیها و تنهایی های خودم را فراموش کردم.
چشمم به بخیه های روی دستش افتاد و از وضعیت دستش پرسیدم که بهتر شده یانه؟
آثار هیجده بخیه روی دست راستش که از پائین تابالا ادامه داشت یک لحظه انسان را به خطا می انداخت که انگار جانوری شبیه به هزارپا روی دستش قرار دارد. در عملیات فتح المبین، با اصابت تیر، استخوان دستش رد شده بود. بعد از اینکه کمی بهبود یافته بود، دوباره در عملیات آزادسازی خرمشهر در اثر پرتاب زیاد نارنجک عصبش قطع شده بود.
می گفت: «تو اولین کسی هستی که بهش می گم. دقیقا یک روز قبل از مراسم خواستگاری شما، یعنی وقتی که جواب مثبت دادید، دستم خوب شد و بعد از مدت ها تونستم حرکتش بدم و باهاش کار کنم و این را از میمنت ازدواج با شما میدونم.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
🔴 باز هم ارسال تصاویر از عزیزان شرکت کننده در تشییع شهدای حادثه تروریستی اهواز 👇👇
🔴 درود بر خواهران و برادران اهوازی که با وجود حادثه رخ داده و شهادت و مجروحیت جمعی از عزیزان، باز هم برای حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی و ابراز وفاداری به راه شهدا، در برابر دشمنان، با وجود همه مشکلات، نمایشی از قدرت و مقاومت را به نمایش گذاشتند. ✌️
•﷽•
زمانے معناے #اربا_اربا را💔 دانستم ڪه
مادرت تڪہ #استخوانهایت را
ڪنار هم میگذاشت
تا #تو را درست ڪند
گاهے هم کم مے آمد❗️
و آرام زیرِ لب میخواند🗣:
امان از دلِ زینب✨
@defae_moghadas
🍂
امیر سرلشکر حسین حسنی سعدی از جمله فرماندهان دفاع مقدس است که در روزهای خطیر محاصره شهر آبادان، در کنار آیت الله حاج شیخ غلامحسین جمی حضور داشته و دشواری های آن روزها و نیز نقش کم بدیل آن روحانی فقید در حفظ روحیه رزمندگان و تقویت مقاومت را از نزدیک شاهد بوده است. او در گفت و شنود حاضر، شمهای از خاطرات خود از آن دوران را باز گفته است.
گوشه هایی از این مصاحبه را مرور می کنیم 👇
@defae_moghadas
🍂
🎤 جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیتالله جمی آشنا شدید؟ این آشنایی درچه شرایطی انجام شد؟
🔻 در پی حمله رژیم بعث عراق به ایران و اشغال خرمشهر و آبادان، بنده از طرف سرهنگ فروزان، فرماندهی عملیات آبادان ـ خرمشهر را به عهده گرفتم و به خسروآباد ستاد آبادان رفتم و بهجای سرهنگ رضوی، کار را شروع کردم. در آنجا اولین کسی که به سراغم آمد، حضرت آقای جمی(رحمت الله علیه) بودند. ایشان موقعیت را برایم تشریح کردند و بعد جملهای گفتند که هم مرا بسیار شرمنده کرد و هم هر وقت صحبت از ایشان میشود، دلم میخواهد بارها تکرار کنم، که: «من هیچ مزاحمتی برای شما فراهم نمیکنم، فقط به من بگویید چه کاری از دستم ساخته است و چه کار میتوانم بکنم؟» چند دقیقه هم بیشتر ننشستند و گفتند: مزاحم شما نمیشوم... و تشریف بردند.
واقعاً وجود ایشان نعمتی بود.
🍂
در روز سومی که در آبادان بودم، خبر آمد خرمشهر کاملاً به تصرف نیروهای عراقی در آمد و نیروهای ما از پل خرمشهر، به سمت آبادان در حرکت هستند. شرایط بسیار حادی بود و واقعاً بعد از این همه سال، نمیتوان آن وضعیت را بهدرستی توصیف کرد. ما نگران بودیم نکند دشمن از پل عبور کند و به آبادان وارد شود. رزمندهها مدتها بود درگیر جنگ و فوقالعاده خسته بودند، اما چارهای نداشتیم. آنها را جمع کردیم و مسئولیت حفاظت از پل خرمشهر را به آنها سپردیم و شهید اقاربپرست را هم مسئول آنها قرار دادیم. بعد هم با عجله تعدادی مین را روی پل ریختیم که اگر دشمن خواست شبانه حمله کند، بهنوعی مانع شویم.
🍂🍂
🍂
...... در روز پنجم آبان، احساس کردیم پل ایستگاه 7 و 12 در معرض خطر است و دشمن، هر لحظه امکان دارد وارد آبادان شود. ساعت 11 شب بود که برای مرحوم آقای جمی پیام فرستادیم و وضعیت را تشریح کردیم و گفتیم: ضروری است تمام نیروهایمان را به ایستگاه 7 و 12 اعزام کنیم! خودمان هم به طرف مسجد جامع رفتیم تا در نماز جماعت شرکت کنیم. رزمندگان فوقالعاده خسته بودند و میخواستند در آنجا استراحت کنند، ولی ما آنها را حرکت دادیم تا به ایستگاه 7 و 12 برویم و در آنجا، در برابر نیروهای عراق بایستیم. در هفتم آبان، نیروهای عراق به طرف نخلستانهای شمال بهمنشیر حرکت کردند و در همان شب، شهید تندگویان در جاده ماهشهر ـ آبادان اسیر شد.
🍂
🍂
🔻 شهناز حاجی شاه،
نخستین زن شهیده خرمشهر
«شهناز حاجیشاه» نخستین زن شهیده خرمشهر است.او در سال 1336 در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. با آغاز جنگ و اشغال خرمشهر، در کنار برادرانش، ناصر و محمد حسین، به دفاع از شهر پرداخت. او به قدری نسبت به تمام اعضای خانواده و پدر مادرمان احساس مسئولیت میکرد که فرزند بزرگ خانواده به نظر می رسید.جنگ که آغاز میشود خانواده او به اهواز میروند اما او به همراه برادرانش در شهر میمانند تا از خرمشهر دفاع کنند.
هشتم مهرماه سال 1359 از شیراز کامیونی میرسد که بار آورده بود و میخواست آنها را در مکتب خالی کند. دخترها منتظر آمدن مردها نمیشوند و خودشان دست به کار میشوند. مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، عراقیها خانه سمت چپ خیابان را با خمپاره زدند.شهناز و دوستش شهناز محمدی همراه بقیه به طرف خانه میدوند تا اگر زنی در آنجا هست،او را بیرون بیاورند که خمپارهای بین آن دو به زمین میخورد و منفجر میشود. ترکش مستقیما به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهید کرد.
@defae_moghadas
🍂