#گزیده_کتاب
« آمبولانس شتری »
┄═❁❁═┄
پشت تویوتای خرگوشی حاجصلواتی نشستهایم و میرویم به سمت جبهۀ طلائیه.شاپور و بقیه هم از پشت بار تویوتا دوانگشتی کف میزنند و سر به سرم میگذارند:«میآد از اون بالا یه دسته حوری،همه چادر سفیدِ گوگوری مگوری».گرما و خستگی باعث میشود تا حاجصلواتی واسۀ استراحت و رفع تشنگی جلوی کافۀ صلواتیِ جفیر ترمز بزند.
بَبَم صلوات.لبی تر میکنیم و میزنیم به راه. از پشت تویوتا خالی میشویم پایین و شلاقی میدویم به سمت کافۀ صلواتی که با نی و شاخههای نخل سایبان زدهاند. داخل سالنِ استراحت،مردانِ لباسخاکیِ ریشنقرهای،با شربت،خرما و چای پذیرایی میکنند.روی صندوق خالی مهمّات مینشینم تا لب تر کنم.مراد انگار که وِنج وِنجَک دارد،چرخی میزند توی ایستگاه و بالاخره با کمپوت گیلاسی برمیگردد. مینشیند و با سربازکن آویزان به پلاک و زنجیر گردنش کلّۀ کمپوت را میبرد و انگشت میزند و دانه دانه گیلاسها را هورت هورت میلنباند و میریزد توی خندق بلا.تهکمپوت را که بالامیآورد، انگشتانش را لیس میزند.پنج شش فروند مگس سمج،به هوای شکار شیرینی کمپوت،دور دهنش به پرواز درمیآیند.مراد حبّه قندی برمیدارد و روی زبان میگذارد و درازش میکند بیرون.به سرعتی باورنکردنی،مگسها روی قند مینشینند.مراد هم باورنکردنی زبان را غلاف و دهن را میبندد و مگسها را قورت میدهد.خدایا، از اینکه من رو آفریدی، مرسی!.دل و جگرم میخواهد بالا بیاید...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کتاب
#آمبولانس_شتری
نوشته:اکبر صحرایی
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇