رطوبت ناشی از کنار زدن برفهای آبدار، باعث شده بود که دستهایش خیس شود و همان نَم اندک در آن سرمای استخوان سوز، باعث شده بود که انگشت اشارۀ طفلک به ماشه بچسبد و او که با شَستش روی شعلهپوش کلاش را پوشانده بود تا برف داخل آن نرود، وقتیکه میخواست انگشتش را کنار بِکِشد، چسبندگی ناشی از یخزدگی، باعث شلیک گلوله و قطع انگشت او شده بود!
خوشبختانه جهت وزش باد از ارتفاع به سَمت درّه و پوشیدگی کامل سر و صورت سرباز عراقی باعث شدند که وی متوجه شلیک نشود، هرچند در منطقه در تمام ساعات شبانهروز و از تمام جهات ، شلیکهای پراکندهای که به دلایل مختلفی از ترس گرفته ، تا مشکوک شدن به یک نقطه و حتی شکار حیوانات یک موضوع عادی بود و همان نیز مزید بر دو علت قبلی میشد تا صدای شلیکهای گاهبهگاه، ازجمله همان صدای کذایی نیز عادی به نظر برسد و اگر هم نگهبان عراقی میشنید، زیاد برایش تعجبآور نمیشد که شکر خدا همان را نیز نشنید.
طفلکی درحالیکه از درد به خود میپیچید، لبهایش را باقدرت به همدیگر میفشرد تا صدایش درنیاید، یکی از همان دونفری که او را گرفته بودند، بهسرعت، یک باند از کیف کمکهای اولیه جنگی خود بیرون آورد و بهسرعت انگشت و دست وی را پانسمان کرد.
#جنگجویان
#گزیده_کتاب
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂