eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوز سرش را در دست گرفته نشسته بود که ماغِ گاومیش را شنید. بی‌هوا نیم‌خیز شد. سرش به شاخ‌وبرگ خورد اما سربازها متوجه او نشدند. نگاه‌شان به گاومیشِ تنومند بود که افسارش در دست سربازی بود و سربه‌راه داشت پشت‌سر سرباز به سمت خانه می‌رفت. آن‌جا سروان و گروهبان داشتند به گاومیش نگاه می‌کردند. گاومیش لحظه‌ای ایستاد و به خانه نگاه کرد. انگار حتی برای ذهنِ گاویِ او هم خانه تغییر شکل داده بود. خبری از آدم‌های آشنا نبود. روی پشت‌بام پرچمی در باد تکان می‌خورد که تا صبح آن‌جا نبود و برایش ناآشنا بود. سربازها در گرداگرد حیاط داشتند با کیسه‌های شن سنگر می‌ساختند. با این‌همه، گاومیش بی‌اعتنا به کنار چاه رسید و به‌عادت از ماندابِ کنار چاه آب خورد، بعد سر راست کرد. سروان و گروهبان داشتند حرف می‌زدند؛ گاو نمی‌دانست که دارند درباره‌ی او حرف می‌زنند. پسرک از همان لای شاخ‌وبرگ دید که گروهبان سرنیزه‌اش را بیرون کشید و پیش آمد. دستی بر گرده‌ی عظیم گاو کشید و چند سرباز را صدا زد. خواستند او را به پهلو بر زمین بخوابانند، نتوانستند. دست‌وپایش را با طناب بستند و یک‌باره کشیدند. گاومیش سکندری خورد و با تمامِ هیکل بر زمین افتاد و جزیره را لرزاند. پسرک چشمانش را بست و با صدای ماغِ گاومیش چشمانش را باز کرد. گروهبان زانویش را گذاشته بود بر گلوی گاو. دو سرباز شاخ‌های برگشته‌اش را گرفته بودند و می‌کوشیدند مهارش کنند، اما گروهبان که چاقو را کشید، سربازها از تکان یک‌باره‌ی گاو به عقب پرتاب شدند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂