eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 4⃣2⃣ ✍️... روزها صدای رگبار و خمپاره گوشها را کر می کند و شبها سکوت ، صدای تک تیرها ، صدای حرکت آب ... و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر شبیخون برادران شکسته می شود و تیر اندازی شروع می شود . خدایا امشب کدام یک از بچه ها زخمی کدام یک شهید و چند تن از دژخیمان را به جزای خود رسانده اند ؟ همه اش دلهره ، اضطراب ، انتظار تا لحظه بازگشت برادران تا در آغوششان بگیرم . ناگهان غیور اصلی در جلو چشمان ظاهر می شود . آن شهید ، آن مرد تصمیم و اراده و مرد تاکتیک . خدایا کاش او بود و کمکمان می کرد . کاش او بود و از فکرش ، از توان مغز پر توانش استفاده می کردیم . خدایا صدای گریه فرزند کوچک تازه به دنیا آمده غیور می آید ، صدای آه همسر جوانش ، خدایا چهره پر تلاش و کوه گونه محمد بلالی به یادم می آید . آن روز که بر روی تخت بیمارستان ملاقاتش کردم . او که چون شیر در شبها به عنوان فرمانده عملیات بر دشمن می غرید . آیا شجاع تر از او کسی هست ؟ به تازگی شنیده ام که پاهایش لمس شده ، آن روز که او را دیدم از سر تا پاهایش همه در گچ بود ، این اندام خفته همان اندام پر توان و پر تلاش بود که در تاریکی شب جلوی بچه ها راه می رفت و دستور آتش را می داد . این سرود را از اصغر شهید به یاد دارم : کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را ؟ کی رفته ای زدل که تمنا کنم تو را ؟ پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور غائب نگشته ای که هویدا کنم تو را ادامه دارد... صفحه @Defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 5⃣2⃣ ✍️... من در سنگر هستم ، در اوج تنهایی ، سلاح بر دوش دارم ، کرخه از کنارم می گذرد ، در دو کیلومتری اینجا دشمن مستقر است . تاکنون دو بار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده است و اکنون چند کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است . و ناجوانمردانه شهرها را می کوبد و نابود می کند . صدای رگبار و خمپاره همواره در گوش است . مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده اند . کودکان گرسنه و لرزان در آغوش مادران ترسان به چشم می خورند . زمان می گذرد . عبور زمان در کنار برادران خاطره می سازد . اعمال متهورانه وبی باکانه بچه ها حماسه می آفریند . منصور (معمارزاده)کنار اصغر(گندمکار) شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود . اصغر در کنار رضا(پیرزاده) شهید شد و رضا شاهد شهادت اصغر بود . ولی رضا در تنهایی شهید شد . راستی شهدا همه با هم بودند . در چه جمع با صفایی . در شهادت منصور در مسجد اصغر برای مردم از منصور حرف زد . وقتی خواستیم به خانه اسکندری شهید برویم ، اصغر شهید شعار «ما تشنه هستیم بهر شهادت» را سر داد در خیابان حصیر آباد . وقتی منصور شهید شد ، رضای شهید در فراق منصور گریه کرد و صادق برای آنان نوحه می خواند و صدای دلنشین و پر جذبه اش مرا به گریه می اندازد . بابک معتمد ، احمد قنادان ، امیر طحان در ساحل کارون بودند . دهبان و احمد مشک در ساحل کرخه ... شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است . ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه. 6⃣2⃣ ✍️... شب عملیات فرا رسید . شب پانزدهم دیماه ۱۳۵۹ بود . حسین با تنها خودرو وانت سپاه هویزه بخشی از نیروها را در چند نوبت به محل استقرار گردانهای ارتش برد . تا جلو تانکها در عملیات شرکت کنند . ساعت حدود ۱/۵ بامداد این کار به اتمام رسید . بچه های مستقر در سپاه گویا قصد خوابیدن نداشتند و مثل شبهای قدر بیدار مانده بودند . حسین و یونس که به مقر برگشتند ، حسابی خسته و کوفته شده بودند . مقداری نان خشک که از شب مانده بود خوردند . همه بچه ها دور حسین جمع شدند . او سر شوخی را باز کرد و بقیه ادامه دادند . قهقهه مستانه قدوسی و حکیم و... انسان را به یاد قهقهه بهشتیان می انداخت . ناگهان حسین پرسید : مقداری آب گرم پیدا میشه غسلی بکنم ؟ یکی از بچه ها گفت : - آقا سید ، خدا خیرت بده تو هم توی این گیرو دار برای غسل کردن وقت گیر آوردی؟ - ملاقات با خدا شرایطی داره . با این جمله حسین سکوتی بر همه حاکم شد . بعضی گریه شان گرفت . احمد خمینی آهسته به یونس گفت : - باید نگذاریم حسین در عملیات شرکت کنه ، یه فکری کن تا جلویش را بگیریم . - اون فرمانده ما است ، ما چطور می تونیم مانع او بشیم ؟ غفار درویشی که عشق خاصی به حسین داشت ، بر خواست و بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با یک کتری آب گرم برگشت و گفت : فعلا فقط همین مقدار آب گرم هست . حسین گفت : دستت درد نکنه ، نشه غسل کامل کنم ، سرم رو که میتونم بشورم . سرش را روی تشت گرفت و به غفار گفت آب بریز . سرش را که شست رو به مسئول انبار کرد و گفت : - لباس نو توی انبار هست ؟ - بله . بین بچه ها توزیع کن . ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 7⃣2⃣ ✍️... برخی از بچه رفتند و لباس نو نظامی گرفتند و به تن کردند . آن شب چشمهای حسین در نماز شب بارانی بود . در سجده ها و قنوتها اشک بسیار ریخت . اذان صبح را خود حسین گفت . نماز جماعت به امامت حسین برگزارشد . در مراسم صبحگاه هر گروه به صف شدند و فرمانده آنها در جلوشان قرار گرفته بود . کریم پور در جلو صف بچه های مسجد سلیمان ، بهاء الدینی در جلو صف بچه های دزفول ، محمدفاضل در جلو صف دانشجویان پیرو خط امام و... سیدحسین ، محسن نوذریان را جلو صف بچه های اهواز و هویزه قرار داد و شروع به صحبت و سخنرانی کرد و‌ گفت : - ما قراره همراه ارتش در عملیات شرکت کنیم . یا دشمن رو شکست می دیم و یا با افتخار به شهادت می رسیم . در جمله آخر صحبتش گفت : نفرات جلو صفها فرمانده هستند و همه از آنها اطاعت کنند . دستور آنها دستور من است . سپس حسین به طاهر عبیات گفت : - به مقر فرماندهی ارتش برو و محل دقیق مینهای خنثی نشده را به اونها نشان بده . بعد روبه نوذریان کرد و گفت : - یک کانال به موازات پنجاه متری رودخانه کرخه کور هست که در سمت راست آن جاده ای قرار دارد . امتداد آن را بگیرید و پیش بیایید . من اونجا منتظرتون هستم . بعد در حالی که غفار درویشی همراهیش می کرد ، به راه افتادند و رفتند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۳ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 8⃣2⃣ ✍️... فرماندهی تیپ یک لشکر قزوین در یک تانک بود . حسین چند دقیقه ای نزد آنان رفت و سلام و احوالپرسی کرد . حسین یونس شریفی و حسین احتیاطی راکه آن روز با دست شکسته آمده بود ، دید ‌و بعد از سلام ‌گفت : من کمی سردم است . حسین ژاکت اش را فورا در آورد و به سید حسین داد و گفت : من دو ژاکت پوشیده ام . این یکی برای تو . حسین روی لباسهایش لباس سبز سپاه را پوشیده بود و وقتی بچه ها به او گفتند ، بهتر است در عملیات این لباس را در بیاری ، گفت : من از خدای خود خواسته ام که با همین لباس سبز او را ملاقات کنم . تعدادی از بچه های راه بلد سپاه هویزه کنار فرمانده گردانهای ارتش قرار گرفتند . ساعت ده صبح فرمان عملیات در بی سیمها صادر شد . ابتدا توپخانه ایران آتش سنگینی روی مواضع دشمن ریخت . سپس حرکت و پیشروی آغاز شد . دو گردان تانک به سمت روستاهای قیصریه و سمیده حرکت کردند . سمیده که مرکز ثقل نیروهای دشمن به شمار می رفت و قرار بود الحاق تیپهای یک و سه در روستای سمیده انجام شود . بعد از این الحاق باید به سمت روستای کوت سعد می رفتند و پس از آزادی آن ، مرحله دوم عملیات باید شروع می شد که آزاد کردن پادگان حمید بود . در همان نیم ساعت اول گردان سرهنگ رادفر روستای قیصریه را آزاد کرد . سرعت پیشروی آنچنان خوب بود که بین نیروهای پیاده سپاه و تانکهای ارتش مسابقه شده بود . گاهی آنها جلو می زدند و گاهی اینها . چند دستگاه تانک دشمن در آنجا به غنیمت در آمدند و خدمه آنها اسیر شدند . ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 9⃣2⃣ ✍️... حوالی ظهر نیروهای ما به حوالی روستای کوت سعد رسیدند . تانکها و نفرات دشمن در حال عقب نشینی از پل سمیده بودند و تیپ سوم لشکر قزوین معروف به تیپ همدان در حال تعقیب آنها بود. آنها که از حضور تیپ یک در آنجا بی خبر بودند ، به دام افتادند . تعداد زیادی از آنها در همان جا به هلاکت رسیدند . تا به حال این همه نفرات دشمن در یک جا به هلاکت نرسیده بودند .ساعت یک تا دو بعد از ظهر شده بود . سمت راست تیپ یک ، در کمی دورتر جفیر قرار داشت و نیروها و تانکهایی از دشمن در آنجا بودند و احتمال داشت از پهلو به نیروهای ما حمله کنند . ناگهان ۵ فروند هلیکوپتر هوا نیروز در آسمان ظاهر شد و به تانکهای در حال فرار دشمن به سمت جفیر حمله کردند . حدود یک ساعت این در گیریها ادامه داشت و تانکها یکی پس از دیگری طعمه موشکهای هلیکوپترها می شدند . یکی از این هلیکوپترها مورد اصابت قرار گرفت و سقوط کرد ولی خلبانان آن توسط یک هلیکوپتر پشتیبانی ۳۱۴ نجات پیدا کردند . دود تانکهای در حال سوختن به آسمان منطقه می رفت . حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ نفر دستهای خود را روی سر گذاشته و تسلیم شدند تا کشته نشوند . آتش درگیریها فروکش کرد و مرحله اول عملیات با موفقیت کامل تمام شد . حسن بوعذار با بیست نفر اسیر به آنجا آمد و آنها را تحویل داد . حسین علم الهدی خیلی خوشحال بود . شیخ شویش آمد آنجا و این پیروزی را به او تبریک گفت . حسین گفت : ان شاء الله هر وقت کربلا آزاد شد تبریک بگو ادامه دارد... صفحه @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 0⃣3⃣ ✍️... با توجه به توجیه مراحل عملیات قرار بود در صورت پیروزی مرحله اول مرحله دوم عملیات ادامه یابد و نیروها به سمت جفیر و پادگان حمید حرکت کنند . از سمت روستای صفحه یک و دو در پشت جاده اهواز-خرمشهر نیز یک تیپ از لشکر ۹۲ و یک گردان از سپاه حرکت کنند و در پادگان حمید الحاق صورت گیرد . ساعت ۳ بعد از ظهر یک جیپ ارتش از قرارگاه فرماندهی که بنی صدر و ظهیر نژاد در آن بودند ، آمد و یک سرهنگ برای فرمانده لشکر ۱۶ قزوین پیام آورد که آرایش دورانی بگیرید و فاصله تانکها از هم سیصد متر باشد . یک فیلمبردار هم بود که مدام از او فیلم می گرفت . این پیام به معنی توقف پیشروی و عدم انجام مرحله دوم عملیات بود . او بعداز رساندن پیام و فیلمبرداری به قرارگاه برگشت . چند اتوبوس برای بردن اسرا آمدند و سرگردی از آنها پیاده شد و با حسین علم الهدی صحبت کرد . حسین رو به بچه ها کرد و گفت : دو نفر که راه پادگان حمیدیه را بلدند لازم داریم . کی پادگان حمیدیه را بلده ؟ احمد رسول خمینی و محسن نوذریان گفتند: - ما بلدیم . حسین گفت : - با جناب سرگرد اسرا را به پادگان حمیدیه و اهواز ببرید . - چطور برگردیم ؟ - فردا وسیله ای پیدا کنید و برگردید . تا غروب اسرا تخلیه شدند . هوا تاریک و سردتر شده بود . هر کس دنبال جایی می گشت که شب را آنجا بگذراند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۴ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه. 1⃣3⃣ ✍️... حدود ده دوازده نفری همراه حسین علم الهدی به روستایی خالی از سکنه در شرق هویزه و نزدیک رودخانه کرخه رفتند . آنجا نماز مغرب و عشا را به امامت حسین خواندند و در اتاقکهای حصیری روستایی استراحت کردند . در طول تمام شب تا صبح چراغهای خودروهای دشمن روشن و در حال تردد بودند. مشهود بود که در حال جا به جایی نیرو و تانک و مهمات زیادی هستند اما در جبهه خودی همه در حال استراحت شب را می گذراندند و بلاتکلیفی حکم فرما بود . نه دستور و اقدامی مبنی بر قصد حمله مشاهده می شد و نه دفاع و نه عقب نشینی . اگر قصد حمله بود ، باید مهمات و پشتیبانی آتش و یگان مورد نیاز در طول شب فراهم می شد و فرماندهان ارشد طرح و نقشه را به فرماندهان پایینتر ابلاغ می کردند . اگر قصد دفاع بود باید در طول شب سنگرهای تانک ایجاد می شد و نیروها ، مواضع دفاعی قابل دفاع ایجاد می کردند . اگر قصد عقب نشینی بود باید خطوط دفاعی عقب تر مشخص می شد و در آن مواضع دفاعی ایجاد می شد و به فرماندهان پایینتر ابلاغ می شد و عاقلانه تر اجرای عقب نشینی در تاریکی ۱۵ ساعته آن شب بود ولی هیچکدام از این کارها تا صبح و حتی تا ظهر روز بعد مشاهده نشد . در طول همان شب لشکر ده زرهی دشمن به جفیر انتقال داده شد و یک پاتک با پشتیبانی آتش هوایی و زمینی کامل طراحی و جابه جایی های لازم آن در طول شب انجام شد . ادامه دارد... صفحه ۲۷۴ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 2⃣3⃣ ✍️... قبل از طلوع آفتاب دشمن شروع به ریختن آتش توپخانه کرد. نیروهای ما تازه از خواب بیدار شده بودند که مورد هجوم توپخانه و هواپیماهای دشمن قرار گرفتند . شدت گلوله باران به حدی بود که بسیاری از تانکها و نفربرهای ما مورد هدف قرار گرفت و آسیب جدی دید . یک جهنم به تمام معنا در منطقه استقرار تیپ یک برپا شد . صدای انفجارهای پیاپی کر کننده بود و همه را هراسان کرده بود . آتش تهیه دشمن که کمتر شد ، تانکها و نیروی زرهی دشمن پیشروی به طرف نیروهای ما را آغاز کرد . سید حسین علم الهدی تعدادی از آر پی جی زنها را برداشت و به مقابله با تانکهای دشمن رفت و با آنها درگیر شدند . ولی به بچه هایی که سلاح سبک داشتند گفت سر جای خود بمانند . آنها با زدن چند تانک پیشروی دشمن را متوقف کردند . دشمن که متوجه مقاومت این نیروهای پیاده شده بودند ، با رگبار تیربارها و شلیک تانک شروع به هدف قرار دادن آنها کردند . عده ای از خدمه نیروهای زرهی خودی ، تانکهای خود را رها کردند و تعدادی دست به عقب نشینی زدند . دشت صاف و وسیع بود و هیچ موضعی برای پناه گرفتن وجود نداشت . بوته های خاری که در آن منطقه می روید ، تنها چیزی بود که می شد حداقل از دید دشمن پنهان شد و از چشم آنها دور ماند . بچه ها پشت همین بوته خارها به صورت نشسته نماز ظهر و عصرشان را خواندند . حدود ساعت دو بعد از ظهر فاصله ای بین نیروهای علم الهدی و نیروهای ارتش افتاد . ادامه دارد... صفحه ۲۷۶ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📖 چند خط از کتاب(با الحاقیه) حماسه هویزه 3⃣3⃣ ✍️... آنها آن جلو داشتند با تانکهای دشمن می جنگیدند و مابقی نیروهای زرهی عقب نشستند . شاید سه چهار کیلومتر میان گروه علم الهدی و زرهی فاصله افتاد . بی سیم چی شانزده -هفده ساله ای به نام تسلیمی نزدیک حسین علم الهدی بود . او در بی سیم جملات پراکنده ای از ارتش شنید که نشان دهنده دستور عقب نشینی بود . او به سید حسین گفت : - ارتشیها توی بی سیم از عقب نشینی صحبت می کنند . حسین گوشی را گرفت و مکالمات را گوش داد . با همان چند کلمه اول که شنید متوجه شد که عقب نشینی شده اما بچه هایی که جلو هستند ، از این دستور خبر ندارند . سید حسین لحظات کوتاهی فکر کرد . او در مقابل یک دو راهی بزرگ قرار گرفته بود . بایستند و بجنگند تا همه شهید یا اسیر شوند یا زیر آتش شدید دشمن عقب نشینی کنند . راه اول اگرچه عاشقانه بود اما منطقی و عاقلانه نبود و راه دوم با تلفات زیاد بچه ها همراه بود . حسین در یک لحظه راه دیگری انتخاب کرد . راهی که هم عاقلانه بود و هم عاشقانه . او به بی سیم چی خود گفت : به عقب برو و بگو ‌همه بچه ها عقب نشینی کنند . فقط تعدادی آر پی جی زن بمانند و جلوی تانکها بایستند . او تصمیم به عقب نشینی گرفت اما با ایجاد تأمین برای نیروهای عقب نشینی کننده . خودش و تعدادی آر پی جی زن مانند غفار درویشی ، سید محمد علی حکیم ، جمال دهشور ، محسن غدیریان ، سید محمد بهاء الدینی و محمد فاضل ماندند تا فدایی دیگران شوند . ادامه دارد... صفحه ۲۷۷ @defae_moghadas 🌸 https://sapp.ir/dein_book 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼‌
حدود ده دوازده نفری همراه حسین علم الهدی به روستایی خالی از سکنه در شرق هویزه و نزدیک رودخانه کرخه رفتند . آنجا نماز مغرب و عشا را به امامت حسین خواندند و در اتاقکهای حصیری روستایی استراحت کردند . در طول تمام شب تا صبح چراغهای خودروهای دشمن روشن و در حال تردد بودند. مشهود بود که در حال جا به جایی نیرو و تانک و مهمات زیادی هستند اما در جبهه خودی همه در حال استراحت شب را می گذراندند و بلاتکلیفی حکم فرما بود. نه دستور و اقدامی مبنی بر قصد حمله مشاهده می شد و نه دفاع و نه عقب نشینی. اگر قصد حمله بود، باید مهمات و پشتیبانی آتش و یگان مورد نیاز در طول شب فراهم می شد و فرماندهان ارشد طرح و نقشه را به فرماندهان پایین‌تر ابلاغ می کردند. اگر قصد دفاع بود باید در طول شب سنگرهای تانک ایجاد می‌شد و نیروها، مواضع دفاعی قابل دفاع ایجاد می کردند. اگر قصد عقب نشینی بود باید خطوط دفاعی عقب تر مشخص می شد و در آن مواضع دفاعی ایجاد می شد و به فرماندهان پایین‌تر ابلاغ می شد و عاقلانه تر، اجرای عقب نشینی در تاریکی ۱۵ ساعته آن شب بود ولی هیچکدام از این کارها تا صبح و حتی تا ظهر روز بعد مشاهده نشد. در طول همان شب لشکر ده زرهی دشمن به جفیر انتقال داده شد و یک پاتک با پشتیبانی آتش هوایی و زمینی کامل طراحی و جابه جایی های لازم آن در طول شب انجام شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 حماسه هویزه فرماندهی تیپ یک لشکر قزوین در یک تانک بود . حسین چند دقیقه ای نزد آنان رفت و سلام و احوالپرسی کرد . حسین یونس شریفی و حسین احتیاطی راکه آن روز با دست شکسته آمده بود ، دید ‌و بعد از سلام ‌گفت : من کمی سردم است . حسین ژاکت اش را فورا در آورد و به سید حسین داد و گفت: من دو ژاکت پوشیده ام . این یکی برای تو . حسین روی لباسهایش لباس سبز سپاه را پوشیده بود و وقتی بچه ها به او گفتند ، بهتر است در عملیات این لباس را در بیاری ، گفت: من از خدای خود خواسته ام که با همین لباس سبز او را ملاقات کنم . تعدادی از بچه های راه بلد سپاه هویزه کنار فرمانده گردانهای ارتش قرار گرفتند . ساعت ده صبح فرمان عملیات در بی سیمها صادر شد . ابتدا توپخانه ایران آتش سنگینی روی مواضع دشمن ریخت . سپس حرکت و پیشروی آغاز شد . دو گردان تانک به سمت روستاهای قیصریه و سمیده حرکت کردند . سمیده که مرکز ثقل نیروهای دشمن به شمار می رفت و قرار بود الحاق تیپهای یک و سه در روستای سمیده انجام شود . بعد از این الحاق باید به سمت روستای کوت سعد می رفتند و پس از آزادی آن ، مرحله دوم عملیات باید شروع می شد که آزاد کردن پادگان حمید بود . در همان نیم ساعت اول گردان سرهنگ رادفر روستای قیصریه را آزاد کرد . سرعت پیشروی آنچنان خوب بود که بین نیروهای پیاده سپاه و تانکهای ارتش مسابقه شده بود . گاهی آنها جلو می زدند و گاهی اینها . چند دستگاه تانک دشمن در آنجا به غنیمت در آمدند و خدمه آنها اسیر شدند . ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂