eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 "صیغه برادری" در روزهای پیش از فتح فاو بودیم در غدیر به رسم استحباب، ابراهیم و حمید را صدا زدم و پیمان برادری بین خود 👥👤جاری کردیم. دست ها را در هم گره کرده و قرار گذاشتیم تا در عملیات آینده در هر شرایطی یاور هم باشیم و حامل جسم مجروح و یا شهید هم. به شب عملیات رسیدیم و آتش 💥شدید دشمن امان مان را بریده بود. در ابتدای ورودی شهر با ترکشی زخم عمیقی برداشتم و زمین گیرم شدم. خبر به برادران ایم رسید و طبق پیمان برادری که داشتیم، در آنی بالای جسم نیمه جانم آمدند و هن هن کنان و در آن شیارهای پر پیچ و خم، عزم انتقال جسم سنگینم را به عقب کردند. با حال زاری که داشتم صدای حمید را می شنیدم که غمگینانه زیر لب زمزمه می کرد و از ناراحتی می نالید. از آن همه ای که در او نسبت به خودم می دیدم از برادری خود با او لذت😍 می بردم. برای تسلای او تمام انرژی خود را جمع کرده و گفتم: "نگران نباش، بخدا خوب خواهم شد و بین شما باز می گردم" حمید هم با لهجه شیرین و عامیانه اش گفت:"بابا نگرانی من به خاطر تو که نیست، به خودم بد می گفتم که این چه صیغه بود که با تو بستم. حواسم به سنگینت نبود."😳😰 و سالهاست جمله اش نقل هر مجلسی مان شده و بهانه ای برای خندیدنمان.😊😂 "محمد رضا سقالرزاده" @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 طنز جبهه 😂 👈 "صیغه برادری" در روزهای پیش از فتح فاو بودیم در عید غدیر. به رسم استحباب، ابراهیم و حمید را صدا زدم و پیمان برادری بین خود 👥👤جاری کردیم. دست ها را در هم گره کرده و قرار گذاشتیم تا در عملیات آینده در هر شرایطی یاور هم باشیم و حامل جسم مجروح و یا شهید هم. به شب عملیات رسیدیم و آتش 💥شدید دشمن امانمان را بریده بود. در ابتدای ورودی شهر با ترکشی زخم عمیقی برداشتم و زمین گیرم شدم. خبر به برادران صیغه ایم رسید و طبق پیمان برادری که داشتیم، در آنی بالای جسم نیمه جانم آمدند و هن هن کنان و در آن شیارهای پر پیچ و خم، عزم انتقال جسم سنگینم را به عقب کردند. با حال زاری که داشتم صدای حمید را می شنیدم که غمگینانه زیر لب زمزمه می کرد و از ناراحتی می نالید. از آن همه ای که در او نسبت به خودم می دیدم از برادری خود با او لذت😍 می بردم. برای تسلای او تمام انرژی خود را جمع کرده و گفتم: "نگران نباش، بخدا خوب خواهم شد و بین شما باز می گردم" حمید هم با لهجه شیرین و عامیانه اش گفت:"بابا کی نگران توهه😳 به خاطر تو داشتم به خودم بد می گفتم که این چه صیغه بود که با تو بستم. حواسم به سنگینت نبود."😳😰 و سالهاست جمله اش نقل هر مجلسمان شده و بهانه ای برای خندیدنمان.😊😂 راوی : "محمد رضا سقالرزاده" گردان کربلا حماسه جنوب @defae_moghadas استفاده از مطالب کانال با ذکر منبع بلامانع است 🍂