حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهلم_سوم نویسنده : طیبه دلقندی وقتی عزم و اراده محکم بچه ها را دید
❣🔰❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_چهلم_چهارم
نویسنده :طیبه دلقندی
محاصره اقتصادی عراق شروع شده بود . گرچه همه این سال ها سرشـار از سختی و کمبود بود ، ولی بعد از محاصره ، اسرا خیلی گرسنگی مـی کـشیدند . یکبار معترضانه به افسر عراقی گفتیم
- حالا که قراره برگردیم ایران ، چرا این قـدر اذیتمـون مـی کنـین ؟ چـرا این همه گرسنگی به ما میدین؟
مستأصل جواب داد :
- واالله نداریم! واالله نیست که بدیم بخوری !ن
سختیها را تحمل می کردیم. دلمان خوش بـود بـه صـحنه هـایی کـه از تلویزیون ایران می دیدیم.
تبادل اسرا شروع شده بود . اسـرا بـه مرقـد امـام وارد میشدند، گریه کنان و سینه خیز به سوی پیر مرادشان می شتافتند.
ماهم پا به پاي آنها گریه می کردیم و در آرزوی آن لحظه قلبمان مـی تپیـد . در برابـر اسـتقبال
بینظیر مردم، چیزي جز احساس شرمندگی نداشتیم . تعداد بچه ها روز به روز کمتر می شد. گروه گروه خداحافظی می کردنـد و می رفتند. بالاخره نوبت اردوگاه ما رسید . هر کس نوشته ای داشت، جاسـازی می کرد که به دست عراقی ها نیفتد. یکی از سرهنگ های عراقی به ما هشدار داد که اگر ریش نام را نزنیم، آخرین اسرایی خواهیم بود که به ایران بر میگردیم .
در طول اسارت مجبور به این کار بودیم ولی آن روز ها به احترام عـزای شهید پیر اینده، دوست نداشتیم ریش مان را بتراشیم. از طرفی دلمان می خواسـت با این ظاهر به وطن برگردیم .
به همین دلیل بی اعتنا پاسخ دادیـم کـه هـر کـاری مـی خواهیـد بکنیـد . عراقی ها به تهدیدشان عمل کردند . تبادل اسر ا تا اردوگـاه بیـست و سـه انجـام شده بود ولی ما که اردوگاه هیجده بودیم در انتظار به سر میبردیم .هزار نفری می شدیم. وقتی نوبتمان شد، گفتند که فقط پانصد نفرمـان را میبرند. تعدادی از ما داوطلبانه ماندیم و بقیـه را بردنـد .
سـه روز آخـر بـه مـا سخت گذشت . عراقیها تحریم ر ا بهانه کرده بودند و غذا به ما نمـی دادنـد . دو روز قبل از ورود به ایران نه صبحانه خورده بودیم، نه نهار و نه شـام . فقـط دو
نان جو سوخته به ما دادند . همه به شدت گرسنه بـودیم و منتظـر کـه بـالاخره نوبت ما برسد و برگردیم .
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣🔰❣🔰❣🔰
🍂
🔻 خاطراتی از
سردار زهرایی 1⃣
پیش از عملیات کربلای 4، بچه های تبلیغات با محمد مصاحبه ای کردند. محمد در ابتدای صحبت هایش گفت: ما می دانیم در این عملیات پیروزیم، زیرا کسی از ما حمایت می کند که هر وقت نام ایشان ...
بغض گلویش را گرفت. بار دوم هم و بار سوم. در نهایت می فرماید: ایشان[حضرت فاطمه(سلام الله علیها)] کسی هست که ما را در این عملیات پیروز می کند!
اما نکته عجیب این بود که عملیاتی که چند روز بعد از این مصاحبه انجام شد و محمد در آن شهید شد، یک عدم الفتح بود و ما پیروزی در آن نداشتیم. اما دو هفته بعد، کربلای 5، با ذکر یا زهرا(س) انجام شد، که یک فتح الفتوح بود و ما در آن تقریباً دو سوم ارتش عراق را منهدم کردیم. به این ترتیب پیش بینی محمد در مورد پیروزی در عملیات، آن هم تحت عنایت حضرت زهرا(س) محقق شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣👇👇
❣
🔻 خاطراتی از
سردار زهرایی 2⃣
مرداد ماه سال ۱۳۶۷ بود. آیت الله خامنه ای، رئیس جمهور وقت، برای بازدید به مقر لشکر ۱۹ فجر، در کوت عبدالله اهواز آمدند و دلایل پذیرش قطعنامه را برای فرماندهان لشکر شرح دادند. طبق برنامه، فیلم مصاحبه شهید اسلام نسب را که چند روز قبل از شهادت ایشان ضبط شده بود را برای حضرت آقا پخش کردیم. محمد در صحبت هایش از عملیات های مختلف یاد کرده و گفت: پاره تن رسول الله(ص)، همیشه ما را در مصائب یاری کرده است!
پس از مکثی کوتاه ادامه داد: من هر گاه نام بی بی فاطمه زهرا(س) را بر زبان می آورم، ناخودآگاه از خود بی خود می شوم...
سکوت کرد، عینک را از چشمانش برداشت و با دست، نم اشک را از زیر چشمانش گرفت. 😭
با دیدن این حالات محمد، حضرت آقا هم منقلب شده، عینک را از چشمانش بر داشته و اشک چشمان خود را گرفتند و فرمودند: بگو... بگو...چرا سکوت کردی؟ داشتی از ملاقات با آن بزرگوار می گفتی، جان مادرم بگو که با ایشان رابطه داشتی...😭
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ فیلم مصاحبه سردار زهرایی،
شهید محمد اسلام نسب و عرض ارادتش به بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 خاطراتی از
سردار زهرایی 3⃣
محمد گفت: من وقتی نام ایشان را می برم، از خود بی خود می شوم...
آقا فرمودند: نگفتم ایشان با مادرم ارتباط داشته است.
فیلم مصاحبه که تمام شد آقا فرمودند: من مطمئن هستم این شهید عزیز در عالم بیداری با حضرت زهرا(س) ملاقات و مراوده داشته اند، می خواست چگونگی این دیدار را توضیح دهد، اما نمی دانم چرا صحبت را عوض کرد و منصرف شد.
بعد با دستمال، اشک هایی که روی صورتشان می درخشید را پاک نمودند و از گذشته محمد پرسیدند. گفتم: پیش از انقلاب در هیئت های مذهبی فعال بودند.
سرشان را تکان دادند و گفتند: همین است که ریشه دارد!
وقت خداحافظی از ما نسخه ای از این مصاحبه را خواستند و ما با افتخار به ایشان هدیه کردیم.
☝🏻️راوی سردار محمد نبی رودکی
📚 منبع: سردار زهرایی
(روایت هایی از شهید محمد اسلام نسب)
👈 تمام
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
472.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ هر کاری راهی دارد
#باقری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
48.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣امشب هوای روضهای در بقیع دارم…
در هوای غریبانه غربت
تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزان ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است
گویی شام غریبان است
و من غریبانه در نگاه خیمهها، آب میشوم…
امشب شب شهادت شکافنده علوم و معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت است…
⚑⚑⚑
این مصیبت بر همه ما تسلیت باد
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
2⃣ سردار شهید ابراهیم همت
فرمانده لشکر۲۷محمد رسولالله(ص)
•••
🔹شرایط سختی بود. مسیر حرکت نیروها زیـر آتـش ســنگین تــوپ و خمپـاره قــرار داشـت.
عراقیها هوشیار شـده بودنـد و بـا تمـام تـوان مقاومـت مـیکردنـد. بـه حــاج همـت گفـتم:
«وضعیت منطقه بد است. بچهها مشکل دارند و نمیتوانند از این مسیر عبور کنند.»
گفـت: «مـیگوییـد چکـار کنـیم؟ بـرویم از آمریکا سرباز بیاوریم؟ خب، سربازهای مـا خـود شما هستید. ما به امام قـول دادهایـم کـه ایـن عملیات را به سرانجام برسانیم و این کار را هـم میکنیم.» برای عملیات ما را نبردند. گفتنـد: «تـازه از آموزش آمدهاید. باشید برای عملیات بعدی!»
یک نفر آمد به خطمان کرد و بـرد مهمـات بـار بـزنیم. خـودش هـم آسـتین بـالا زد آمـد کمکمان. آن شب سه کانتینر مهمات بار زدیم.
در تمام این مدت خیلی تلاش کـردیم بفهمـیم این طرف کیست که به ما گیر داده و ازمان کار میکشد. یکی دو باری هم بچهها باهاش درگیر شـدند کـه: «تـو بـا اجـازه چـه کـسی مـا را آوردهای ازمان کار میکشی؟»
جواب نمیداد. این گذشت تا اینکه گـردان ما هم عملیاتی شد. رفتیم مقر تیـپ. مراسـمی آنجـا بـود. نوحـه خـوانی بـود و معـاون تیـپ می خواست سخنرانی کند. کسی که به عنـوان معاون تیپ رفت پشت تریبون، همان کسی بود که یک صبح تا شب با ما مهمات بار زد؛ او حاج همت بود.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣