eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
845 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
” کل نفس ذائقة الموت ” هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید. آنان که به هزاران دلیل زندگی می‌کنند نمی‌توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی می‌کنند با همان دلیل نیز می‌میرند. بعد از یک عمر گناه حال باید در آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت حال باید افسوس یک عمر خطا را بخوری، بعد از یک عمر خنده حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست، دیگر جای خنده نیست آخر دلیلی بر خندیدن نیست، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال می‌کند. 🔸 از وصیتنامه شهید حسین بیدخ @defae_moghadas2
شهیدی که زمان شهادت و محـل قبر خود را نشــان داد.... روز خاکسپارے شهیـد موزه بود. اکثر بچه هاے قدیم لشـکر جمع بودن... با حاج عبدالله به حسینیه گلزار شهدا تکیه داده بودیم. گفت فـلانی, این آب خورے رو می بینے؟ (و به اب خوری کنار مزار شهید سپاسی اشاره می کرد.) گفتم :خــوب؟ گفت: هفته دیگه, جاے اون یه شهید دفن می کنید؟ گفتم کی؟ گفت:حاج عـبدالله رودکی!😳😳 گفتم :خواب دیـدے خیـر باشـه!😊 به چند نفر دیگه هم سپــرد. هفته بعد شد. شب خوابی دیدم که مطمئن شدم, خبــر بدی در راه است. تا خبر شهادتش آمد. بعد هم گفــتن از تهران آمــده‌اند تا پیــکر حـاج عبدالله را ببــرن تهران.., بهشت زهرا! سریع خــودم را رساندم و با عصبانیت گفتم :مگــه نشــنیده‌اید امام فرمودند ملاک وصیت شهدا است! گفتن بله! گفتم: هفته پیش به من گفت کجا دفن شود, به چنــد نفر دیگر هم... چه جایے بهتر از کنار مجــید سپاسے! 🍃🌷🍃 حاج عبدالله رودکی @defae_moghadas2
بخشی از وصیت نامه شهید تقی بهره‌ور 🔹زندگی و ازدواج را ساده و با الگوگیری از زندگی حضرت زهرا(س) و امام علی (ع)ادامه دهید. 🔹شهید تقی بهره ور از مرزبانان هنگ مرزی سردشت نهم خرداد 99 در درگیری با گروهک های تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل گردید. @defae_moghadas2
گذری در گلزار شهیدان دلم گرفته بود، از فراق یاران، از دوری لاله‌ها، دل است دیگر، کارش همین است، گاهی می گیرد و گاهی بهانه گیری می کند، نمی دانم شایدم درد جاماندگی است، می‌ترسد آخر بمیرد و شهید نشود و از یارانش دور بیوفتد،گویا این بار هم بهانه گرفته بود، بهانه سایت خیبر و تپه عرفانش، بهانه هور و شلمچه، فاو و اروند، بهانه فکه و طلائیه، دستم از تربت پاک یارانم کوتاه بود تا به زیارتشان بروم و بهانه دل برگیرم، دنبال مرهمی بودم تا روح غمگینم را آرام کنم، بهترین جا گلزار شهیدان بود، چون ساکن شیراز بودم به سراغ گلزار شهدای شیراز رفتم، عرض ادب کردم و سلامی دادم، اذن دخول گرفتم و پای در حریمشان گذاشتم، در میانشان قدم زدم، نگاهی به سنگ مزارشان و نگاهی به صورت زیبا و معصومشان داشتم، اما چیز عجیبی بود، خیلی عجیب، انگاری همشان را می‌شناختم، آشنای آشنا بودند، هرچند در هنگام رزم در کنارشان نبودم، آخه آنها شیرازی بودند و من بهبهانی، آنها بچه‌های لشکر فجر بودند و المهدی و من لشکر ولیعصر بودم و امام حسن، اما انگاری سالهاست که آنها را می‌شناسم، فرقی با همرزمان شهیدم نداشتند، تنها فرقی که داشتند اسمشان بود، اما همه در یک نام مشترک بودند، نام زیبای شهید، در کنارشان آرامش پیدا کرده بودم و دل گرفته‌ام شاد شده بود، بهانه دلم گم شده بود، فضای نورانی و معنوی گلزار کار خودش را کرده بود، از قدم زدن در کنارشان لذت می‌بردم و خسته نمی‌شدم، دوست داشتم ساعت ها در کنارشان بمانم، به کنار تربت پاک شهیدی رسیدم، امام رضایی‌اش می‌خواندند، نامش امام رضایی نبود، اما چون تذکره زیارت امام رئوف را به خیل مشتاقان زیارتش داده بود به شهید امام رضایی شهرت یافته بود، نامش سید کوچک موسوی بود، او سردار جانبازی بود که حتی یک برگ کاغذ به عنوان پرونده جانبازی در بنیاد جانبازان نداشت، خودش گفته که می‌خواهم اگر قرار است پرونده‌ای بعداز پرونده پاسداریم تشکیل شود پرونده شهادتم باشد و شد آنچه را که می‌خواست، دومین پرونده مجاهدتش پرونده شهادتش شد، کرامات زیادی داشت و تذکره زیارت امام رضا (ع) یکی از کراماتش بود، کافی است نام مبارکش را در اینترنت جستجو کنید و کراماتی را که خود کرامت یافتگانش نوشته اند ببینید، از او خواستم که دعا کند عاقبت من هم ختم به شهادت شود، به راهم ادامه دادم تا به قطعه شهدای گمنام رسیدم. اما گمنام؟ کدام گمنام؟ گمنام یعنی چه؟ مگر شهید هم گمنام می‌شود؟ من هرچه دیدم شهرت بود و خودنمایی، آنها فقط نام دنیایی خود را گم کرده بودند و نام شهید را برای خود برگزیده بودند، شاید آن هم خواست خودشان بوده تا مانند مزار مادر، بی نام و نشان باشند، اما کافی بود کمی کنارشان بنشینی تا هم خودشان را معرفی کنند هم بگویند چه بر سرشان آمده است، از تیر و ترکش‌هایی که بر بدنشان نشسته تا سال‌هایی که دور از چشمان مادر در زیر آفتاب سوزان تابستان و سرمای زمستان و در زیر باران خوابیده بودند، صلواتی به روح پاکشان فرستادم و از کنارشان گذشتم. دیگه کاملاً آرام شده بودم و تسکین پیدا کرده بودم، آنها خوب مهمان نوازی کرده بودند، شما هم اگر دنبال آرامش می‌گردید حتماً سری به گلزار شهدای شهرتان بزنید، کافی است دستتان را دراز کنید تا آنها دستتان را بگیرند، در میانشان قدم بزنید و در کنار یکی از آنها بنشینید، درد دل کنید و حاجت بخواهید، مطمئن باشید دست خالی برنمی گردید، آنها رسم مهمان نوازی را خوب بلدند. ✍حسن تقی زاده بهبهانی @defae_moghadas2
پهلوان مهربان منزل پدری حاج عبدالله نزدیک خانه ما بود، گه گاهی که برای دیدن پدر و مادرش می آمد، در کوچه او را می دیدیم، قد و هیکلی بلند و تنومند، سینه ای پهن و بازوانی قوی، اما دلی رئوف و مهربان. هر وقت می آمد، ما بچه ها که در کوچه می دیدیمش، به خاطر مرام و معرفت و مهربانی اش دورش حلقه می زدیم. به ما محبت می کرد. می گفت: بچه ها بیاید براتون این ماشین را بلند کنم! سپر ماشین لندکروز سپاه که با آن آمده بود را می گرفت و ماشین را از روی زمین بلند می کرد، ما هم از ذوق و شوق بالا و پایین می پریدیم. چهارشنبه سوری که می شد خودش پا به پای بچه های کوچه بازی می کرد، یک بار خودش یک تنه بزرگ نخل آورد، در جایی دور از منازل آتش زد تا بچه ها بازی کنند. در منزل پدرش یک زیر زمین بزرگ بود، به خانواده اش سپرده بود وقت بمباران هوایی درب منزل را باز بگذارند، به ما هم سپرده بود هر وقت صدای آژیر قرمز شنیدید، در این زیر زمین پناه بگیرید. اواخر جنگ که عراق از بمبماران شیمایی شهر ها استفاده کرد، حاج عبدالله که به مرخص آمده بود بچه های کوچه را جمع کرد و نکاتی در مورد بمباران شیمایی به ما یاد داد، بعد روش تهیه روپوش های پلاستیکی با پلاستیک های توی خانه و ساخت ماسک با وسایل خانه را به بچه ها آموزش داد.... خیلی مهربان بود. خیلی 🌹🌸🌹 هدیه به سردار شهید حاج عبدالله رودکی، فرمانده عملیات نیروی دریایی سپاه، صلوات،، @defae_moghadas2
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 سوگند سر کعبه به دامان تو باشد صد چله دل قبله چراغان تو باشد بیچاره بهشت است که هر شام تولد حیران چراغان خیابان تو باشد میلاد هشتمین امام، هفتمین قبله و دهمین کشتی نجات، آقا امام رضا (ع) بر شما مبارک باد.🌺🌺🌺
صراحت بیان «روایتی از فرماندهی سردار شهید علی‌مومن طیبی، شهید شاخص پدافند زمین به هوا در دوران مقدس و فرمانده طرح و عملیات تیپ سوم شعبان» وقتی ایمان حقیقی و کامل باشد ، به انسان روحی بلند می‌بخشد که بجز حق و واقعیت بر زبان جاری نمی‌شود.  قرارگاه موقتی در نزدیکی خرمشهر، نزدیک به شلمچه داشتند. روزی شهید طیبی از خطوط مقدم به قرارگاه برگشته بود. همان روز از صدا و سیما اکیپی جهت مصاحبه به قرارگاه آمده بودند و برنامه ریزی کردند که با فرمانده طرح و عملیات پدافند هوائی مصاحبه ای را ترتیب دهند. دوربین فیلمبرداری و دیگر تجهیزات را آماده نمودند و به سنگر ایشان رفتند، شهید طیبی جهت انجام مصاحبه آمادگی داشتند. گزارشگر اینطور شروع به گزارش کرد، بینندگان عزیز، ما هم اکنون از خط مقدم جبهه با یکی از فرماندهان مصاحبه می نماییم. چون شهید طیبی اهل صداقت بود و صراحت بیان داشتند، فوراً به به آنها متذکر شد که: ببخشید، اینجا خط مقدم نیست، اگر می خواهید از خط مقدم گزارش تهیه کنید، بفرمائید تا با هم به خط مقدم برویم. به همین دلیل شهید طیبی از انجام مصاحبه خودداری ورزیدند. ✍ حسینعلی بهمئی همرزم شهید @defae_moghadas2
❣ ﷽ سلاااام صبحتون بهشتی "وَقَلبڪ‌فےقَلبےیاشهید..." :) قشنگہ‌ها‌ نہ؟😇 قلب‌یہ‌شهید‌توقلبت‌باشہ... با‌هاش‌یکے‌شے باهاش‌رفیق‌شے اونقدررفیق‌واونقدر‌عاشق واونقدر‌شبیہ... کہ‌تهش‌مثل‌خودش‌شهید‌شی :)❤️ صبح و عاقبتمون شهدایی 🕊🌷 @defae_moghadas2
روایتی از اخلاق سردار شهید علی‌مومن طیبی، شهید شاخص پدافند زمین به هوا در دوران مقدس و فرمانده طرح و عملیات تیپ سوم شعبان طی شش سال حضور ایشان در جبهه، هر موقع که  نیمه‌های شب به خانه می‌آمدند. از اتومبیل پیاده می‌شدند و شخصاً درب خانه را باز می‌کردند و وارد منزل می‌شدند و آرام می‌خوابیدند . آرزو داشتم یکبار درب را برایش باز کنم، هر موقع گله می‌کردم که عزیزم چرا ما را بیدار نمی‌کنی؟ می‌گفت: به زحمت شما و ایجاد دردسر برایتان راضی نیستم !. ✍حاج علی‌ضامن طیبی پدر شهید @defae_moghadas2
اخلاص در عمل روایتی از اخلاص سردار شهید علی‌مومن طیبی، شهید شاخص پدافند زمین به هوا در دوران مقدس و فرمانده طرح و عملیات تیپ سوم شعبان در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش از ناحیه بالای سر مجروح گردید. پس از چند روزی بستری در بیمارستان، با اصرار پزشکان متقاعد شد که چند روزی هم باید در خانه استراحت نماید. وقتی به خانه مراجعت کرد، جهت استحمام به حمام رفت و مرا صدا زد. وقتی خدمتش رفتم ، به من گفتند: از ناحیه سر مجروح شدم. در این موقع کلاه پشمی که بر سر داشت را در آورد، و فرمودند: تو را خواستم که فقط بانداژ سرم را عوض کنی و محل زخم را شستشو دهی اما باید کسی از این موضوع مطلع نشود. من آن موقع حدود سیزده سال داشتم. پس از گذشت حدود دوازده سال از شهادت ایشان اهل خانه از این موضوع (مجروحیت و بستری شدن ) مطلع شدند، آن هم بخاطر جواب بیمارستانها به استعلام بنیاد شهید شهرستان بهبهان جهت طرح درجه بندی سپاه . )) ✍سعید طیبی برادر شهید @defae_moghadas2
«آرزو» شهیدان برای رسیدن به یک آرزو، همه آرزوهایشان را سر بریدند. @defae_moghadas2