eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
838 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃سالروز ولادت با سعادت آقا امام محمدباقر علیه‌السلام را محضر مولامون حضرت امام مهدی عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و شما عزیزانِ جان تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم🙏😍🍃🌸 💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم💐 🌸الّلهُــمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـرَج🌸
❣امام صحبتی دارند که آن را نوشته‌ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ... @defae_moghadas2
❣ شهید کاظم مهدی زاده در وصیت‌نامه خویش می‌فرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ◇ ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. ‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@defae_moghadas2
❣«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 📚برگرفته از کتاب مهر مادر @defae_moghadas2
❣در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد. ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.» سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره می‌شود و سکوتی طولانی ..! وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.» @defae_moghadas2
❣اسماعیل دقایقی، فرمانده دلاور لشکر بدر، شب‌ها با استفاده از تاریکی به چادرهای بچه‌های بسیجی سر می‌زد و آن‌جا را نظافت می‌کرد. از بس خاکی می‌گشت، اگر کسی به لشکر بدر می‌آمد، نمی‌توانست تشخیص بدهد فرمانده لشکر کیست. یک بار یکی از بچه‌ها که اسماعیل را نمی‌‌شناخت و فکر می‌کرد نیروی خدماتی‌ست، به او گفته بود چرا نیامدی چادرمان را نظافت کنی؟، و او جواب داده بود: به روی چشم؛ امشب می‌آیم. @defae_moghadas2
❣سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: «ما افتخار می‌کنیم مشایخی مال ماست.» ◇ که در شب خوفناک عملیات کربلای۵ گفت: من پاهای خودم را با ریسمان می‌بندم که عقب‌تشینی نکنم، ◇ برادرها! شما را قسم می‌دهم اگر خواستم عقب‌نشینی کنم، مرا با تیر بزنید. 🌹سردار شهید: محمد مشایخی تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۱/۱ محل تولد: جیرفت تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج مسئولیت: فرمانده مهندسی لشکر ثارالله محل مزار: گلزار شهدای جیرفت @defae_moghadas2
سردار شهید صدرالله فنی فرمانده قرار گاه فجر تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۷/۱۰ محل تولد: بهبهان درتاریخ چهارم دی ماه ۱۳۶۶ در جبهه سوسنگرد بر اثر سانحه رانندگی مجروح شد و بیست و یک روز بعد در تاریخ ۲۵/ ۱۰/ ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹  فرازی از وصیت نامه شهید: ️هم اکنون که رزمندگان اسلام در آستانه انجام عاشقانه ترین معامله خدایى، یعنى قتال در راه خداى تعالى هستند؛ و خداوند منان به من عاصى و ذلیل و ضعیف این لطف را فرموده که در کنار آنها باشم ، سپاس خداى رحمان و رحیم را به جاى مى‌آورم . پدرم : برایم دعا کنید تا خدا از تقصیراتم بگذرد ، هر چه می توانید از نعمتى که خداوند به شما عنایت فرموده در مراسم عزدارى امام حسین(ع) و بزرگداشت شهداى گرانقدر اسلام ، مخلصانه بهره گیرید؛ و فقط خدا را در نظر داشته باشید و لا غیر . در اعمالمان ،ودر رفتارمان و در گفتارهای مان رعایت همه این مسائل را بکنیم و فقط در نیّاتمان این توجه را داشته باشیم؛ هر کاری برای خداست انجام بدهیم و هر کاری که کوچکترین خدشه ای خدای ناکرده در آن هست و کمترین رنگ بی خدایی و غیر خدایی در آن هست انجام ندهیم. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نماهنگ | افسری در لشکرِ صاحب زمان 🔹یادکردی از سردار شهید مهندس صدرالله فنی، فرمانده قرارگاه فجر رمضان در سالروز شهادت ایشان (۲۵ دی‌ماه) ◾️پ.ن: نوحه حاج صادق آهنگران مربوط می‌شود به دی‌ماه ۱۳۶۸، مراسم دومین سالگرد شهادت شهید فنی در مسجد جامع شهرستان بهبهان هدیه به روح بلند پروازش صلوات @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣۲۶ دی ماه سی و هفتمین سالروز شهادت شهید عبدالحمید تقی‌زاده بهبهانی گرامی باد. @defae_moghadas2
❣گاهی قوم و خویش‌های شهرستانیمان گله می‌کردند که جناب صیاد هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیاییم خونه‌تون. این درسته؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم. به پدر که می‌گفتیم، می‌گفت: مسئله‌ای نیست. فوقش دلخور می‌شن. اون‌ها که نمی‌خوان جواب بِدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست. @defae_moghadas2
خاطره‌ای از شهید نوجوان توفیق الهایی 🌱چند روزی بود که توفیق با صورت خندان و چثه‌ی کوچک به بسیج ملاثانی آمده بود. خانه‌شان در روستای بحایی آنسوی رود کارون قرار داشت. 🌱خیلی کنجکاو و خون گرم و اهل معاشرت و شوخی بود. دوست داشت از همه چیز سر دربیاورد و با همه آشنا شود. این لطف او شامل حال من هم شد و بزودی با هم دوست شدیم. بچه‌ی راحتی بود تقریبا یک سالی از من کوچک تر بود. آرزویش رفتن به جبهه بود. اصلا نمی‌خواست در پایگاه بسیج بماند. یک شب سر صحبت مان با هم گل کرد و از خانواده اش برایم گفت که چند برادر و خواهر کوچکتر دارد و فرزند ارشد خانواده بود. مدت زیادی بود که پدرش را ندیده بود که باعث تعجبم شد و از او درباره ی پدرش سوال کردم، گفت پدرش هر سال یا دو سال یک مرتبه به خانواده اش سر می‌زند و در کشور کویت کارگری می‌کرد و همه مسئولیت خانواده به عهده مادرش بود و بعضی وقت ها او به مادرش کمک می‌کرد. خیلی متاثر شدم و گفتم از اینکه دیر به دیر پدرت را می بینی معذب نیستی؟ جوابش ساده بود: چه می‌شود کرد. مجبورم تحمل کنم والا دلم برای پدرم یک ذره شده. از شانس خوب او در آبان ماه سال ۶۲، به همراه عبدالزهرا فیاضی و توفیق الهایی و من به جبهه اعزام شدیم. من در آن ایام از جبهه مرخصی بودم و می‌خواستم به گردان قدس برگردم که با هم رهسپار جبهه ی پایگاه زید عراق شدیم. چون عبدالزهرا و توفیق برگه ی اعزام آنها جدا بود به گردان یاسر دزفول معرفی شدند و من نمی‌خواستم آنها را تنها بگذارم پس به همراهشان رفتم. عصر به مقر گردان در خط دوم رسیدیم و همان غروب ما را به خط اول به یکی از گروهان ها فرستادند. بعد از دو روز از توفیق و عبدالزهرا جدا شدم و به گردان خودم رفتم. دل مشغولیم فکر توفیق بود که چه روحیه خوبی داشت و با بچه‌هایی که با آنها آشنایی نداشت ماند. ✍خلیل خلیلاوی @defae_moghadas2
خاطره‌ای از شهید نوجوان توفیق الهایی ادامه👇 🌱دو سه روزی گذشت و با موتور تریل به سمت توفیق رفتم. با پرس و جو، سنگرش را پیدا کردم. با دیدنم از خوشحالی بال درآورد. فکر نمی کرد که یادش کنم. به او گفتم که از همان روز که از او جدا شدم از ذهنم نرفته و دوست داشتم بیام ببینمش. در سنگرشان نشستم و به هم سنگری‌هایش معرفیم کرد و سپس چای درست کرد. گفتم راه افتادی و صاحب خانه شدی. باز هم همان خنده های خاص خودش را تحویلم داد. قبل از خداحافظی ، کوله پشتی‌اش را آورد و پیراهن دو جیبه به رنگ کرمی چهار خونه دار ریز به من داد. با تعجب گفتم خب این برای چیست؟ گفت این پیراهن رو دفعه ی قبل پدرم از کویت برای من آورد و الان هدیه به تو. گفتم نه برای خودت نگهدار. گفت دوست دارم به تو بدم. پیراهن را گرفتم و از او تشکر کردم. توی راه برگشت حواسم به خمپاره های انفجاری نبود فقط به فکر توفیق و سن کمش و حرکات و خلقیات بزرگش بود. یک هفته گذشت و دوباره به سمت توفیق حرکت کردم و پیراهن هدیه اش را پوشیدم. از اینکه با این پیراهن مرا ببیند و چه عکس العملی را انجام دهد مدام در ذهنم مرور می کردم. به سنگرش رسیدم و در سنگر داد زدم برادر توفیق الهایی به در سنگر مراجعه کند. رزمنده‌ای از سنگر بیرون آمد و سلام کرد. گفتم این سنگر شماست گفت بله ما تازه به این سنگر آمدیم. گفتم بچه های قبلی کجا رفتند؟ گفت قصدت کدام یک از آنهاست؟ گفتم توفیق الهایی. گفت همان پسر اهوازی؟ با سرم اشاره دادم بله کمی چهره اش را تغیر حالت داد و گفت با او نسبتی داری؟ گفتم همشهریم هست. گفت ایشان سه روز پیش هنگام پست عصر با تیر تک تیرانداز بعثی شهید شد. من با تعجب سوال کردم مطمئنی گفت بله . در راه برگشت کل فکر و ذهنم توفیق بود و قصه ی خانواده‌اش و پیراهن هدیه‌ای و خلقیاتش: چهره ی خندان، ساده و بی‌ریایی، سخاوت، خون گرمی، شجاعت و تعلق نداشتن به دنیا. با دلتنگی برای پدرش و دو سال ندیدنش به آن دنیا رفت و اینکه پدرش به هنگام بازگشت با قبر پسر شهیدش مواجه شود، اشکم را درآورد. ✍️خلیل خلیلاوی @defae_moghadas2
❣شهادت عالی‌ترین گزینشی است که انسان با آن با یک جهشی برتر، خویشتن را در بهترین جایگاه سیر تکاملی خود قرار می‌دهد و به قله های سرافراز سعادت می‌رساند. مرگ حق است و سرانجام همه گذر از این معبر است. اما چه زیباست مرگ در راه خدا و جهاد در راه او و چه زیباست بدور از دلهره‌های گناه و خوف از غرور و خودخواهی در امواج عشق الهی پرواز نمودن و به لقاء‌الله رسیدن. آرزوی من سلامتی امام و شهادت در راه خداست. مساجد را پر کنید. زیرا که تنها مشعل روشنایی از مساجد است و دشمنان همیشه سعی می‌کنند این سنگر که از محکمترین پایه‌های انقلاب اسلامی است را تضعیف کنند. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: مجید بهادری تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج مسئولیت: فرمانده گروهان محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣دوست داشت گمنام باشد و همیشه به رفایش می‌گفت: « آی نمی‌دونی چه لذتی داره آدم برای خدا تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! » 🌹شهید: محمدرضا کارور تاریخ تولد: اسفند ۱۳۳۶ محل تولد: روستای درده فیروزکوه تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۴ محل شهادت: جزیره مجنون نام عملیات: خیبر مسئولیت: فرمانده گردان مقداد، مسئول طرح و برنامه لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله محل مزار: جاویدالاثر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@defae_moghadas2
❣ترکش به سرش خورده بود. او را به بیمارستان صحرایی بردیم. از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! » خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل !» به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟» گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛ بـرو به کارهایت بـرس ..» @defae_moghadas2
❣خدایا سه محبت از تو می‌خواهم تا دلم روشن شود اول محبت خودت، دوم محبت آنان که تو را دوست دارند، سوم محبت در کاری که موجب رضایت و خشنودی تو می‌باشد. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: جهانگیر هاشم زاده تاریخ تولد: ۱۳۴۷ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣خداوند را سپاسگزارم که به من این سعادت را عطا فرمود تا درکنار رزمندگان و درخدمت آنان باشم. شاید که چشمه زلال ایمان جاری آنان نیز بر تن من جاری گردد. خدایا رزمندگان نه برای برخوردار شدن از نعمت‌های الهی و بهشت و یا از ترس از عذاب جهنم بلکه فقط برای رسیدن و تقرب به درگاه تو و همنشین شدن با ائمه اطهار و پیامبر بزرگ اسلام به جهاد برخواسته‌اند، پس آنها را در این راه کمک و یاری نما... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: احمدرضا غلامی تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۵/۳ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج @defae_moghadas2
❣حجاب، مانند اولین‌ خاکریز جبهه است که دشمن برای تصرفِ سرزمینی، حتماً باید اول آن را بگیرد! @defae_moghadas2
❣کار برای رضای خدا خستگی ندارد. بدانیدکه مسولیت در سپاه یعنی زحمت کشیدن و دنبال کار رفتن و نخوابیدن است. و چون این تلاش ها برای رضای خداست ارزشمند است. باید بکوشیم تا عمل خود را برای خدا خالص کنیم و تنها برای او بجنگیم و از غرور و نخوت بپرهیزیم و بدانیم که این ما نیستیم که بر مردم منت گذاشته و به جبهه آمده‌ایم بلکه این خداوند تبارک و تعالی است که بر ما منت نهاده و توفیق جهاد را بر ما عطا کرده است... «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: علی مومن طیبی تاریخ تولد: ۱۳۳۷/۸/۱۴ محل تولد: روستای کردستان، بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنچ مسئولیت: فرمانده طرح و عملیات تیپ سوم شعبان نحوه شهادت: اصابت ترکش راکت هواپیما @defae_moghadas2
❣پدر و پسری با هم به جبهه آمده بودند. هر دو، قبل از انقلاب مشروب‌فروشی داشتند. روزهای اول هیچ‌کس آن‌ها را قبول نداشت. آن‌ها هم هر کاری می‌خواستند می‌کردند. سید آن‌ها را به شاهرخ معرفی کرد. بعد از مدتی آن‌ها به رزمندگان شجاعی تبدیل شدند. الگو گرفتن از شاهرخ باعث شد که آن‌ها اهل نماز و ... شوند. @defae_moghadas2