eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 💠 ... 🔻 خیلی با ادب ومهربون بود ادمو با حرف زدنش جذب خود میکرد درس خون وزیرک بود..... 🔻باهم ارتباط داشتیم موقع امتحان ها بود چند روزی دانشگاه نیومده بودم وخبری هم از نبود نه پیامی نه زنگی ومنم که پیام یازنگ میزدم میگفت خاموشه... سرجلسه امتحان هم نیومده بود باخودم گفتم خدایا چرا از خبری نیست.... 🔻بعد امتحان ها برگه های امتحان ولیست حضور غیاب رو برام اوردن دیدم رو غیبت زده خیلی نگران شدم فردا صبح اومدم دانشگاه از رفقا دوستان اشنایان واساتید سراغشو گرفتم که گفتن برا دفاع از حرم عازم سوریه شده برا مقابله با داعش و.... 🔻داشتم دق میکردم فقط یه چیزی بر لبم اومد که با خودم میگفتم احمد احمد احمد..... ✔️ نقل از:یکی از @defae_moghadas2 🍂
🔻ساعت حدود ۲ بعدازظهر ۱۳ بهمن ۹۴ بود داشتم از درد جراحتی که وارد شده بود به شکمم به خودم میپیچیدم که از بچه های دزفول اومد سمت مقر ادوات، خبرهای ضد ونقیضی از آمار واسامی اومده بود ودقیق معلوم نبود که کی شهید شده. از ابوصلوات پرسیدم کیا شهید شدن از بچه‌های اندیمشک گفت: از گروهان ما که آقای چگله فرمانده بوده مجروح شده و اون پسر لاغره که برامون شبهای جمعه حلوا درست میکرد هم شهید شد. 😔 نفهمیدم کی رو میگفت تا فردا وقتی برگشتیم عقب دیدم بچه‌های اندیمشک جمع اند دویدم سمتشون از آقای رحیمی پرسیدم اندیمشکی کیه از گروهان آقای چگله شهید شده. بغض گلوشو گرفت و تو چشاش حلقه زد وسر رو پایین انداخت با بغض گفت ... دست انداختیم گردن و.... 🔖به نقل از یکی از همرزمان شهید مدافع حرم
❣«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 📚برگرفته از کتاب مهر مادر @defae_moghadas2