eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣پارچه‌ی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاط‌ها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچه‌های کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل می‌کرد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۷ بهمن سالروز شهادت سردار تنگه اُحُد و با استقامت‌ترین فرمانده دفاع مقدس شهید مرتضی جاویدی گرامی باد. 🔸برشی از مستند «روایت فتح» و ملاقات شهید آوینی با شهید مرتضی جاویدی در شلمچه و در بحبوحه عملیات کربلای ۵ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣منطقه اي که بايد عمل مي کرديم، سنگر هاي نوني شکل بود. آنقدر آتش دشمن شديد بود که کسي فکر سالم برگشتن از اين جهنم را نمي کرد. کيسه تداراکات روي دوشم بود و خميده به بچه ها بيسکويت و عسل مي دادم. عمو مرتضي همراه با طمراس چگيني در سنگري نشسته بودند، به آنها هم دادم. عمو مرتضی گفت: به بچه بگو با هر سلاحي که دارند روي سر دشمن آتش بريزند، حتماً بگو براي خود سنگر بزنند. پيام را رساندم و برگشتم، عمو جعبه عسل را باز کرد و به من تعارف کرد. گفتم عمو شما خسته هستيد، خودتان ميل کنيد. عمو و طمراس شروع به خوردن عسل کردند و من دور شدم. هنوز ده متر از سنگر دور نشده بودم که انفجار شديدي مرا به زمين چسباند. همان طور که خوابيدم به پشت سرم خيره شدم، چيزي نمي ديدم. از گرد و خاک و بوي تند باروت فهميدم گلوله دقيقاً روي سنگر عمو مرتضي افتاده. به سرم زدم و سريع به آن سمت دويدم. هنوز پرده نازکي از گرد و خاک در هوا بود. پيکر غرق به خون طمراس چگيني را شناختم، پيکر آرپي جي زن سنگر کناري هم افتاده بود ولي از عمو مرتضي خبري نبود. گريه بي اختيار از چشمانم جاري بود. توان بلند شد نداشتم. حاج زماني آرام خود را از روي دژ بالا کشيد و با چهره اي شکسته و پر اشک پائين آمد. در حالي که ناي ايستادن نداشت به خاکريز تکيه داد و بريده بريده گفت: عمو مرتضي آن بالاست. ندانستم چه جور خود را از دژ بالا کشيدم. عمو مرتضي، باباي ما آن بالا بود، بعد از سال ها آرام خوابيده بود. ترکشی به پايش و ترکشي به پهلويش نشسته بود. 🌷♥️🌷 هدیه به شهید مرتضی جاویدی صلوات - شهدای فارس @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣فیلم دیده نشده از صیاد دلها امیر سپهبد شهید شیرازی چقدر عاشقانه، خالصانه و بسیجی گونه دربین رزمندگان درحال وضو گرفتن هست @defae_moghadas2
❣بعد از ۱۱ماه عقد بلاخره عروسی ما سر گرفت. چهره اش نورانیتی عجیب داشت, گاه مدتها, خیره به صورتش می شدم. می گفت چرا اینقد به من نگاه می کنی؟ گفتم نگاه به صورت مؤمن عبادته! گفت مگه من مؤمنم! یک روز خانه را تمیز می کردم. از روی طاقچه کاغذی تا شده افتاد. بازش کردم. یخ کردم و نشستم. باورم نمی شد وصیت نامه اش بود! ان زندگی شیرین سه ماه بیشتر طول نکشید , رفت و نه سال بعد چند استخوان, یادگاری از او برگشت. 💠 اتش روی اب زیاد بود. عراقی ها که گویی منتظر و اماده بودند با هر چه داشتند قایق ها را می زدند. بعضی از سکانی ها قایق ها را منحرف می کردندو می کشاندند به سمتی که اتش کمتر بود. در این اوضاع رحمان تمام قامت ایستاده بود و رجز می خواند. به سکانی می گفت: مبادا بترسی, به من میگن عبدالرحمان, نامم لرزه به پشت عراقی ها می ندازه... رجز خوان به دل دشمن زد و کربلایی شد. 🌹شهید: عبدالرحمان رحمانیان تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: جهرم تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳ محل شهادت: اروند رود نام عملیات: کربلای چهار محل مزار: گلزار شهدای فردوس جهرم @defae_moghadas2
❣ظــرف‏ها؎ شام معمـولاً دو تا بشقــاب و یڪ لیــوان بود و یڪ قابلــمہ… وقتے مےرفتم آن‌ها را بشـویم مےدیـدم همان‌جا در آشپــزخانہ ایستــاده، بہ من مےگفت: انتخــاب ڪن،یا بشـور یا آب بڪش بہ او مےگفتــم: مگــر چقــدر ظــرف است؟ در جــواب مےگفت: هر چہ هست،باهـم مےشوریم.. @defae_moghadas2
❣حمد و سپاس بیکران خدای را که به این بنده حقیر مهلت داد تا بتوانم دینم را نسبت به انقلاب ادا نمایم. و وقتی که می‌خواهم بگویم خدایا برای تو جنگیدم خجالت می‌کشم. زیرا که اگر بگویم جان دادم که جان از آن تو بود. و اگر توانستم در برابر کفر قد علم کنم فقط یاری از آن تو بود. اما وقتی به جهاد تو می‌اندیشم می‌‌بینم که نعمتی است از طرف تو. این را هم بگویم که وصیت من همان وصیتی است که دیگر شهدا کرده‌اند. اگر وصیت من را می‌خواهید بروید وصیت شهیدان را بخوانید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: عبدالله صباغان تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۱۱/۱ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه نام عملیات: کربلای پنج نحوه شهادت: اصابت ترکش محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣اخلاق جواد این طوری بود اهل حاضری زدن و رفتن نبود. هرجا که می رفت، منشأ تحول بود. جواد حالتی داشت که حواسش به همه جا بود. بی خیال چیزی نمی شد. انگار هر اتفاقی می افتاد، وظیفه ای روی دوشش احساس میکرد و میخواست آن را حل کند. با تمام وجودش کار میکرد. شاید به خاطر همین بود که یک جا بند نمی شد. من میگویم جواد دنبال بود. اگر جایی اعتراض میکرد و میگفت: این کارتان اشتباه است، به خاطر همین بود. می خواست کارها خوب پیش برود؛ خوب پیش برود که بشود؛ آن قدر قوی که مولای درز کارهایش نرود. جواد دنبال تمام شدن نبود اینکه برود سر کار و برگردد خانه، راضی اش نمی کرد. من میگویم خدا به این کارهایش نگاه کرد و شهادت را روزی اش کرد. @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔💔توجه توجه افرادی رو خواهید دید که افتادن تا ایران بالا بماند
❣اکبر تعریف می کرد: این اواخر یک بار آمدم پایگاه و دیدم آشپز پادگان خیلی ولخرجی کرده! دو جور غذا تهیه کرده بود. چلومرغ و چلوقیمه، مرغ برای خلبان ها و قیمه برای سرباز ها. وقتی فهمیدم، ناراحت شدم و گفتم: حالا که دوجور غذا درست کردی مرغ را بگذار برای سربازها و قیمه برای خلبان ها. تا یاد بگیری بین بندگان خدا فرق نگذاری. خدا همه را یک جور آفریده. شهید @defae_moghadas2
❣ یادم است من همیشه با کسانی از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکرهای مخالف داشتند، جر و بحث می کردم. چه قبل از ازدواج چه بعدش. اما ابراهیم می گفت باید بنشینیم با همه‌شان منطقی حرف بزنیم. می گفتم: ولی این ها همه‌اش آدم را مسخره می کنند. می گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق هم نداریم با آن ها برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ گفتم: تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی؟ تو را که من هم نمی بینم. گفت: چه فرقی می کند؟ من نوعی. با برخورد نادرستم، سهل انگاری ام، کوتاهی هام. به نقل از همسر شهید @defae_moghadas2
❣شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🔸 سالروز شهادت شهید حسن باقری گرامی باد @defae_moghadas2
❣آخرین بار که به مرخصی آمد، کف پای مادرش را بوسید. به دیدار همه اقوام و دوستان و آشنایان رفت و به هریک از اعضای خانواده و دوستان به رسم یادبود هدیه‌ای تقدیم نمود. او به خواهرش وعده داد گلوی من بریده خواهد شد. در دیماه سال ۶۵ به همراه گردان فتح، در عملیات بزرگ کربلای پنج شرکت نمود و درحالی که به عنوان کمک آرپی‌جی‌زن انجام وظیفه می‌نمود، در کنار نهر جاسم، به فیض عظیم شهادت نائل آمد و طبق وعده صادق خود، با گلوی خونین به دیدار حق شتافت. 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: عین الله شبانه تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۷/۴ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷ محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه نام عملیات: کربلای پنج محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣صدای ماندگار؛ ❤ لهجه جذاب تربتی و عقیده صاف، شهید برونسی شنیدن داره ✅ برای اجابت دعاهایتان امام زمان (عج) را فقط به مادرش زهرا قسم بدهید 🔔 سخنرانی سردار شهید عبدالحسین برونسی برای اولین بار منتشر شد 🗓تاریخ سند: 1361/05/02 📍محل سند: تیپ جوادالائمه 📌 عملیات: عملیات رمضان @defae_moghadas2
❣عاشق سپاه و بسیج بود. بار‌ها دیده بودم در ورودی پایگاه را مثل زیارتگاه می‌بوسد میگفت وقتی از این در وارد می‌شوم به آرامش می‌رسم حاج مهدی گفت: پایگاه‌های مقاومت بسیج سفارتخانه‌های امام زمان عجل الله هستند. @defae_moghadas2
باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم! ✍ بابا در استفاده از وقت خیلی منظم بود و خساست به خرج می‌داد. مثلا شب‌ها از ساعت ۹:۴۵ تا ۱۱:۲۲ دقیقه مطالعه می‌کرد. به ما هم توصیه می‌کرد: «دوست دارم صبح‌ها ورزش کنید و همهٔ کارهاتون مرتب و منظم باشه و وقت‌تون را هدر ندید». اما هیچ‌گاه وادارمان نمی‌کرد مثل خودش باشیم. روی همین حساب، تلویزیون خیلی کم می‌دید. بیشتر، اخبار و تحلیل‌های سیاسی را دنبال می‌کرد و بعضی سریال‌هایی مثل امام علی (ع) و مردان آنجلس. حسرت به دلم مانده بود یک بار بیاید و هم‌پای ما بنشیند فیلم و سریالی نگاه کند. یک بار خیلی اصرارش کردم و قربان‌صدقه‌اش رفتم که بیاید همراه ما تلویزیون ببیند. بالاخره آمد و نشست. اما چه نشستنی؟! مثل اینکه روی میخ نشسته باشد. بعد از یک ربع گفت: «ببخشید! نمی‌خوام ناراحت‌تون کنم. اما وقتی پای تلویزیون می‌نشینم انگار وقتم داره تلف می‌شه. باید اون دنیا جواب بدم که وقتم را برای چی مصرف کردم. نمی‌تونم بنشینم و این برنامه را نگاه کنم. می‌شه من برم؟». معذرت‌خواهی کرد و رفت به اتاقش. 🎙راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر 📚 از کتاب «خدا می‌خواست زنده بمانی» @defae_moghadas2
❣امیر فردی مخلص و مجاهدی خستگی ناپذیر بود او انسانی پاک و مخلص که در عمر کوتاه اما سراسر تلاش و کوشش خود آنی از خدای خویش غافل نبود. ایشان به راهی که می‌رفت اعتقاد داشت و مسئله‌ای غیر از آن نمی‌توانست ذهن او را اشغال کند. اصلا مسئله‌ای حساس تر از فکر حضور در محضر خداوند برایش وجود نداشت. او دوست می‌داشت که تمامی کارهایش در هاله‌ای پس از حجاب بماند و فقط خود بداند و خدای او. ایشان اهمیت زیادی به اجرای دقیق مستحبات و انجام ندادن مکروه‌ها داشت. به امام خمینی علاقه عجیبی داشت و همیشه اسم او را به بزرگی یاد می‌کرد. وی تمام هستی خود را وقف جنگ نموده بود و کمتر به مرخصی می‌آمد چون به گفته خودش نمی‌خواست که علاقه به خانواده او را از انجام وظیفه الهی خود که همانا جنگ بود باز دارد. 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محمود درخشان تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱۲/۱ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۷ محل شهادت: شلمچه نام عملیات: کربلای پنج محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
✍ قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. لحظات به‌سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکی‌یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همهٔ ما در گوشه‌وکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود! 🔺 در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت‌خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد. 📚 برگرفته از کتاب | @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری بود چمران؛ دانشمند بسیجی 🔹 رهبر انقلاب: «اینجوری بود : دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت.» ۱۳۸۹/۰۴/۰۲ @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: خدا رحمت کند حسن باقری را که این بزرگوار به تعبیر خودم، شهید بهشتی جنگ بود. @defae_moghadas2
❣بسیاری از دوستان محمود اعتقاد دارند اگر او به درجات بالایی از معرفت و معنویت رسید، به دلیل راز و نیاز و بیداری در سحرها بود. اتاق کوچک پشت دفتر فرماندهی رازدار شب های محمود است. معمولا بیشتر ساعات شب را به مطالعه و نماز شب و تلاوت قرآن می گذراند. بعد از خواندن نماز شب تا اذان صبح بدون وقفه قرآن تلاوت می کرد. طوری شده بود که اعضای جوان تر سپاه، با قرائت او مأنوس شده بودند. بعضی از بچه های سپاه، قبل از اذان صبح به پشت دیوار اتاق محمود می رفتند و یواشکی به صدای تلاوت او گوش می کردند! واقعا لحن شیوا و نوای گرمی داشت. @defae_moghadas2
❣فراموش نمیکنم یکبار زمستون خیلی سردی بود و در حال برگشت به سمت خونه بودیم. پیرمردی مشغول گدایی بود و از سرما میلرزید. تا دیدش فورا کاپشن گرون قیمتشو درآورد و به اون پیرمرد داد ! بعدم یه دسته اسکناس بهش داد! پیرمرد که از خوشحالی نمیدونست چی بگه ، مرتب می‌گفت: جوون خدا عاقبتت رو بخیر کنه. @defae_moghadas2
❣تا زمانی که سایه این عزیز بالای سر ایران باشه، بنده اعتماد کامل دارم به تمام اقدامات و تصمیمات نظامی ایران! چه آن اقدام، پاسخ در لحظه باشد و یا نباشد! @defae_moghadas2
❣چشمان منتظر.... 🔹️عبدالرحیم درویشی، اهل امامزاده عبدالله، از توابع شهرستان هندیجان بود. سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شد. با شروع جنگ تحمیلی، در خرمشهر به اسارت نیروهای بعث عراق درآمد . 🔹️ خانواده تا سال ۱۳۶۲ از او خبر داشتند. اما پس از آن دیگر خبری از رحیم به دست نیامد. پدر و مادرش تا آخر عمر چشم به راه او بودند. آنها در روستای مالکی از توابع شهرستان هندیجان زندگی می‌کردند. 🔹️ برخی روزها پدر رحیم پیاده از روستا به سمت جاده هندیجان_ دیلم می‌آمد ،می‌نشست و به ماشین‌های در حال عبور نگاه می‌کرد ، امید داشت که رحیم از یکی از آن ماشین ها پیاده شود؛ اما رحیم هیچ وقت نیامد و پدر و مادرش در آن دنیا به دیدارش شتافتند. کتاب: بندرماهشهر دردفاع مقدس درویشی @defae_moghadas2