eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (1) جهانی مقدم یاد شهدای گرانقدرمان بخیر یاد روزهایی که همه چیزمان جنگ می شد و به غیر از آن فکر هم نمی کردیم. آنها هم جوانانی بودند که جوانی داشتند و می توانستند آرزویی داشته باشند و البته داشتند. تنها جنس آرزوهای آنان از نوع دیگری بود. درگیر مجروحیت والفجر 8 بودم و دستم از جبهه و دوستان کوتاه شده بود و عمل جراحی پشت عمل جراحی، اعزام به تهران هم پش اعزام. با دستی گچ گرفته در خانه مانده بودم و خبرهایی که از کربلای4 بمن می رسید. خدا برای هیچکس آنروز را نیاورد که در شهر باشد و دوستان در جبهه در حال عملیات. آنها که بوده اند می دانند چه می گویم. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (2) جهانی مقدم نصراله از دوستانم بود و هر لحظه خبر یکی را برایم می آورد. بار اول آمد و گفت دیشب عملیات بوده و خبرهای خوبی هنوز نرسیده ......ساعتی بعد آمد و خبر یکی را آورد......ساعتی بعد خبری دیگر .....و ....حمیدی اصل....فیروزشاهیان ....حمید کریمیان .......حاج اسماعیل هم شهید..... دیگر طاقت شنیدن نداشتم و حسابی بهم ریخته بودم و کنترلم در اختیار خودم نبودم و... و در آخر هم گفت که علی بهزادی به شدت مجروح شده و او را به تهران منتقل کرده اند. نمی دانم خبرها را از کجا می آورد ولی همه درست بودند و شکی برایم باقی نگذاشته بودند. چند روزی گذشت و برای ادامه درمان عازم تهران شدم و دوره ای کوتاه از آزمایشات و درمان ها را گذراندم و برای ملاقات با علی عازم بیمارستان نجمیه شده و سراغش را گرفتم. او را در حیاط بیمارستان پیدا کردم. علی، علی همیشه نبود و از دردهای مختلف پژمرده شده بود. دردهایی که در خود می ریخت و به روی خود نمی آورد ولی رنگ رخسار از سر دورن خبرهایی داشت ناگفتنی. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (3) جهانی مقدم شاید درد تیر و ترکش خیلی بر او چیره نشده بود ولی او دردهای دیگری داشت و ناگفته می شد او را درک کرد. نیروهایش می گفتند که تک تک ما را علی از محله های خودمان و از درب منزل به جبهه دعوت کرده و در روزهای مرخصی با موتور به سراغ آنان می رفت و آنها را با خود به جبهه می آورد و عجب گروهانی درست کرده بود. ولی حالا....... در کربلای 4 بسیاری از همین یاران را در اروند از دست داده بود و باید برای سرسلامتی به منازل آنان می رفت و به خانواده هایشان تسلیت می گفت. پیش خود می گفت که اینها چه فکری می کنند وقتی مرا سالم می بینند و فرزندشان را سینه چولانهای اروند. منی که تک تک آنها را به جبهه آورده بودم و اینک خود سرپا مانده ام. با او خوش و بشی کردم ولی حال پاسخ دادن نداشت. سر تا پایش را پانسمان کرده بودند. سر...کمر....پا....و.... پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (4) جهانی مقدم تنها گفت که می توانی کاری کنی تا به اهواز برگردم؟ وضعیت آمد و شد در آن شرایط جنگی کار آسانی نبود. کسانی که می خواستند با قطار به جنوب بیایند باید شب را در صف بلیط فروشی سر می کردند که نصیبشان بشود، یا نشود. دو بلیط از نماینده بنیاد گرفته بودم و می خواستم فردای آنروز با آنها برگردم . با تعجب به او گفتم بله دو بلیط دارم ولی واقعاً می خواهی با این وضعت به اهواز برگردی!!!؟ اصلا بیمارستان اجازه خروج به تو می دهد؟ گفت چاره ای نیست باید برگردم و کار عقب مانده ای دارم که باید انجام بدهم. چند روزی از شروع مرحله اول کربلای 5 گذشته بود و باز بیمارستان ها در حال شلوغ شدن بود. بلیط ها را به او دادم از او جدا شدم. دیگر خبری از او نداشتم تا با خاطرات فرمانده عزیز گردان آقای عليرضا معینیان روبرو شدم و بقیه داستان و سرگذشت علی را از ایشان شنیدم. از فرداشب پای خاطرات ایشان خواهیم نشست و ادامه آمدن علی به اهواز پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🌹🕊🌼🕊🌼🕊🌼🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی #شهید_مدافع_حرم #محمد_ظهیری #محمد روز ۱۳۶۸/۱۱/۱۰ در محله منبع آب اهواز در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود . پدر وی جانباز و رزمنده ۸سال دفاع مقدس پاسدار رمضان ظهیری است. #شهید فرزند سوم خانواده بود که دوران تحصیلی متوسطه خود را در هنرستان شوراب در رشته کامپیوتر تحصیل نمود و عضو کانون پرورشی هنری مسجد سیدالشهدا (ع) بود . #محمد در سال۸۷ به عضویت سپاه پاسداران یگان تکاور صابرین تهران در آمد که چند سالی در تهران به انجام وظیفه مشغول بود ، سپس به یگان صابرین تیپ حضرت حجت (عج) کلانشهر اهواز منتقل و انجام خدمت می کرد . #شهید_محمد_ظهیری در عملیات های نبرد با پژاک در شمال غرب (قله های جاسوسان) و همچنین اشرار شرق در سیستان و بلوچستان حضور فعال داشت و در این عملیات ، بسیاری از همرزمان خود را که به فیض #شهادت نایل آمدند از دست داد . #محمد از قافله #شهادت و دوستان #شهید خود جا نماند و در ظهر اول آبان سال۹۴ مصادف با ظهر تاسوعای حسینی در شهر حلب سوریه و در نبرد با جبهه ی تروریستی و تکفیری داعش و جبهه النصره و برای دفاع از حرم عقیله اهل بیت حضرت زینب (س) از ناحیه سر و گردن مورد اصابت تیر قرار می گیرد و به درجه رفیع #شهادت نایل آمد . پیکر پاک و مقدس #شهید مدافع حرم ، ستوان سوم #محمد_ظهیری در روز ۸ آبان در حرم علی بن مهزیار اهوازی و در جوار ۸ #شهید_گمنام دفاع مقدس به خاک سپرده و زیارتگاه عاشقان و دلدادگان به ابا عبدالله الحسین(ع) شد . @defae_moghadas2 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (4) جهانی مقدم تنها گفت که می توانی کاری کن
🔴 سلام 👋 قسمت اول شهادت شهید علی بهزادی رو از مجروحیت ایشون و ترخیص از بیمارستان تهران رو از زبان برادر جهانی مقدم گذروندیم. امشب به سراغ فرمانده گردان، آقای معینیان خواهیم رفت تا از ادامه جریان، در اهواز و سرگذشت شهید بهزادی بشنویم. ان شاالله بتونیم گوشه ای از بزرگمنشی این جوانان عاشق رو نقل کنیم و نشر بدیم.
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (5) علیرضا معینیان لشکر، همه گردانهای خود از جمله، گردان کربلا را فراخوان کرد. هر چند می دانست گردان از کربلای4 آسیب دیده است و توان بالایی ندارد. توجیه آقای رئوفی این بود که برای روحیه بچه ها لازم است بیایند؛ هر چند اگر با یک گروهان باشد و این تحلیل درستی بود. ولی در واقع باید در این عملیات با همه داشته هایمان وارد می شدیم حتی اگر یک دسته یا یک نفر باقی مانده باشد. شرایط ، شرایط خاصی بود و نباید یک قدم عقب می نشستیم. عراق هم با همه امکانات و توانش آمده بود و نمی خواست حتی یک قدم هم به عقب بنشیند. ما در گردان، مجروحین زیادی داشتیم. از جمله علی بهزادی فرمانده گروهان نجف که در کربلای چهار شدیداً مجروح شده بود. تازه از بیمارستان تهران مرخص شده بود و با سر و وضع درمان نشده ای بازگشته بود. برای ملاقات، با بچه ها به خانه اش رفتیم. دیدیم سر و صورتش پانسمان شده ، بدنش ترکش خورده است و در حال استراحت است. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (6) علیرضا معینیان بعد از دقایقی که کنارش بودیم، از اوضاع گردان و منطقه سوال کرد. گفتم که لشکر، گردانها را خواسته تا خود را معرفی کنند. عملیات هم شروع شده و ما آماده حضور در منطقه هستیم. رو بمن کرد و خیلی آرام گفت، یادت باشد بعداً یک مطلب خصوصی دارم که می خواهم با شما در میان بگذارم. گفتم باشد. در فرصتی که پیدا کرد دم گوشم گفت:" اگر برای جمع آوری بچه ها خواستید به پادگان بروید، من هم با شما خواهم آمد. این برای روحیه بچه های گروهان بد نیست! " وضعیت روبراهی نداشت و امکان آمدن برایش به این سادگی نبود. برای اینکه قولی نداده باشم ، گفتم باید مسئله را بررسی کنم و ببینم چه پیش میاد. او هم این جواب مرا برای خودش مثبت فرض کرده بود و پیگیری می کرد که کِی به پادگان خواهیم رفت. یک روز قبل از حرکت با من تماس گرفت. من گفتم موقع حرکت به سراغت میام. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
🌼🌸🍀🌸🌼🌸🍀🌸🌼🍀 🍀 شهدا شرمنده ایم 🍀 سنگ قبر این مادر هر انسان منصفی را به حیرت وا می دارد. به غیر از کسانی که به نام خدمت دارن سهمشون رو از سفره انقلاب بر می دارن... شهدا شرمنده ایم... درود بر مادران پهلوان پرور ایران زمین @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (6) علیرضا معینیان بعد از دقایقی که کنارش بو
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (7) علیرضا معینیان روزی که خواستم حرکت کنم رفتم منزلشان. دیدم که هنوز سر و صورتش پانسمان است. اوضاعش بهتر نشده است. درکنارش رستمی فر که او هم مجروح و بانداژ پیچی شده است حضور داشت. آماده شده بودند تا ه پادگان بیایند. اوضاع را که اینطور دیدم، گفتم نمی توانم با این حالت شما را با خودم ببرم. این کار درستی نیست. شروع به توجیه کردند و از این ها اصرار و از ما انکار. تا اینکه گفتم حالا که این قدر مُصِر هستید، سوار شوید. ولی بدانید تا پادگان بیشتر نمی توانید بیایید و باید خیلی زود برگردید. بهزادی جلو سوار شد، رستمی فر هم، چون هوا سرد بود، پتویی جور کرد، عقب لندکروز نشست. ساعت 10 صبح بود که حرکت کردیم. ظهر به پروژه محل استقرار گردان در پادگان رسیدیم. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (8) علیرضا معینیان به نیروها گفته بودیم که امروز همه خود را برسانند. می خواستیم گروهان نجف را در گروهان های قدس و مکه سازماندهی کنیم. تا با دو گروهان، آمادگی خود را به لشکر اعلام کنیم که همه آمده بودند. یادم هست صالح زاده و اقبال منش (فرماندهان گروهان) هم آمده بودند. البته قبلاً هم گفته بودیم، کسانیکه سابقه فرماندهی داشته اند، بیایند خودشان را معرفی کنند. آمار را از پرسنلی خواستم، دیدم نیروها کامل نیستند. لذا با صالح زاده و اقبال منش جلسه ای گرفتم. علی بهزادی هم نشسته بود، ولی صحبت و دخالتی نمی کرد. برای مزاح به او گفته بودیم تو که نیستی، دخالتی هم نکن. مرحوم حاج مهدی شریف نیا هم بود. به من گفت ظاهرا علی[بهزادی] خیلی دلش می خواهد با ما بیاید، نیروی (فرمانده) خوبی هم هست. گفتم بله نیروی خوبی است، ولی با این وضعیت نمی تواند بیاید. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یـاران...! پاے در راه نهـیم ڪہ این راه رفتنے اسـت نہ گفتنے... 🌷
🌺بر آیینه جمال داور💛 صلوات بر روشنی چشم پیمبر صلوات💛 برحضرت معصومه (سلام الله علیها) فروغ سرمد بر دسته گل موسی بن جعفر💛 صلوات💛 میلاد حضرت معصومه(سلام الله علیها) و روز دختر مبارک💐🌺🌾🌸 @defae_moghadas2
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (9) علیرضا معینیان چند روزی که در پروژه های محل اسکان گردان در پادگان بودیم، نیروهای مان تکمیل شد. خواستیم به طرف گروهان پل ، نزدیک اهواز حرکت کنیم. علی بهزادی آمد گفت حالا که من تا اینجا آمده ام، تا گروهان پل هم با شما می آیم. مرا هم باید با خودتان ببرید. (گروهان پل، محل اجتماع و سازماندهی نیروها در دشت مسیر اهواز خرمشهر بود.) در آنجا حدود دو یا سه شب بودیم. علی بهزادی هم همراه ما آمده بود. به او گفتم تا اینجا بیشتر نمی برمت، تا همین جا که آمدی کافی است. چند روزی گذشت. تا اینکه باز آرام آرام، بحث آمدن خط را مطرح کرد. حاج مهدی شریف نیا را هم واسطه قرار داده بود تا به اصطلاح مخ ما را بزند و ما را راضی کند! توجیه علی این بود که بیشتر بچه هایی که آمده اند،بچه های گروهان نجف هستند. اجازه بدهید تا فرماندهی آنها را نیز خودم به عهده بگیرم. برای روحیه آن ها هم که می بینند در کنارشان هستم بد نیست. به هر شکلی بود مرا راضی کرد که بیاید. گفتم نگران نباش، تو بیا اما در کنار من بعنوان معاون باش. قبول نکرد، می گفت من می خواهم بالا سر گروهان باشم، تا از هم پاشیده نشود. در روزهایی که در گروهان پل بودیم، برای آشنایی با منطقه عملیاتی، به آنجا رفتیم. البته قبل از آن هم دو بار به همراه برادرم که اطلاعات لشکر بود، به منطقه رفته بودم. در سایه پنج ضلعی هم نشسته بودیم و مرتضی قربانی هم در آنجا سنگری داشت و او را می دیدیم. نماز مغرب و عشا را که خواندیم، به علی گفتم تو دیگر مأموریتت تمام شده، کنار می روی و بجای شما اقبال منش یا صالح زاده را برای فرماندهی گروهان، به بچه ها معرفی می کنم. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (10) علیرضا معینیان مدتی نگذشته بود که باز حاج مهدی شریف نیا آمد و گفت که علی چنین می گوید و چنان؛ اینکه آدم تواناییه، تا اینجا آمده اجازه بده به منطقه هم بیاید. به دردت هم می خورد، ظاهراً چیزیش هم نیست، فقط سرش بسته است، بگذار خودش فرمانده گروهان باشد. ما هم با حاجی رودربایستی داشتیم. قبول کردیم بیاید. البته به منطقه هم آمد. به خاطر اینکه بانداژ سفیدش در تاریکی مشخص نباشد، یک چفیه سیاه به سرش بست. ولی حالش خیلی خوب نبود و هم چنان لنگان لنگان راه می رفت. به هرحال وارد منطقه شدیم و روی دژ مرزی ایستادیم. شکل منطقه به صورتی بود که دشمن در سنگرهای نونی شکلی مستقر شده بود که دارای ابعاد بزرگی بودند. بیش از 22 نفر نیرو را که با فاصله از هم قرار بگیرند، در خود جا می داد. این خاکریزها شبیه به خاکریزهای کربلای 4 بود. این ها را در منطقه عمومی شلمچه ایجاد کرده بودند. پشت همان دژ مرزی که قبلاً از عراق گرفته بودیم و خودمان روی آن مستقر شده بودیم. در مرحله اول عملیات، تا نون 18 توسط دیگر تیپ و لشکرها گرفته شده بود. پشت آنها خاکریز هم زده بودند. شبی یکی دو نون را می گرفتند. ولی از نون 19 به بعد، دشمن مستقر بود و باید این خاکریزها به ترتیب آزاد می شد. طبق برنامه قرار بود ،گردان جعفر طیار، نون های 19 و 20 را بگیرد. ما هم به عنوان پشتیبان و کمک دهنده به گردان جعفر، در برابر پاتک ها، در گرفتن این نون ها ، زدن خاکریز جدید و اتصال آن به خاکریزهایی که چند شب قبل گرفته شده بودند، عمل کنیم. گردان جعفر طیار قبل از ما وارد منطقه شد و روبروی این نون ها مستقر شد. بعد از آنها، ما هم با کمک یکی از بچه های شناسایی لشکر حرکت کردیم . مسئولین محورهای ما و گردان جعفر، شهید حاج عظیم محمدی و شهید شمایلی بودند. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (11) علیرضا معینیان همراه با نیروی اطلاعات لشکر، از میان نخلستان تا نزدیکی نهر جاسم آمدیم. یه دفعه دیدم او توقف کرد و گفت به من گفته اند شما را تا اینجا بیاورم و جلوتر نروم. می دانستم که باید جلوتر برویم و تا خاکریز برسیم، متوجه شدم ترسیده است. در همین حین، علی بهزادی با آن وضعیتش، او را سینه خاکریز خواباند که با او گلاویز شود. دخالت کردم و گفتم که چه کارش داری؟ خب ترسیده است. خودش هم اقرار کرد. گفتم اشکالی ندارد خودمان با احتیاط راه را ادامه می دهیم تا نیروها را پیدا کنیم. من جلو افتادم. مقداری از راه را رفتیم که به ما ایست دادند. گفتیم شما کدام گردان هستید، گفتند ما جعفرطیار هستیم. گفتیم به ما گفته بودند که محل استقرار گردان جعفر طیار، سمت راست خاکریز، پشت یک بی ام پی است. شما باید به سمت چپ آن ها بروید. ما هم دقیقاً همانجا مستقر شدیم . بعد هم، هماهنگی های لازم را با مسئولین محور انجام دادیم. حاج اسماعیل همیشه می گفت، «شکستن خاکریزساده تر از نگه داشتن خط» است. قسمت عمده هر عملیات، مقاومت در برابر پاتک های بعد از آن است. ما به عینه در کربلای 5 این را دیدیم. چراکه هنگامی که یک خط شکسته می شود، فقط نیروهای خط اول مقابل شما هستند و غافلگیر می شوند. ولی بعد از آن نیروهای خطوط دیگر دشمن، هوشیارتر وارد عمل می شوند. لذا با توجه به مراحل اول عملیات، دشمن می بایستی هوشیارانه منتظر عملیات ما باشد. ولی با عنایت خدا آنها ترسیده بودند. این از حجم آتشی که روی منطقه می ریختند، معلوم بود. این آتش به حدی بود که ما در هیچ عملیاتی این حجم آتش را ندیده بودیم. نه در والفجر8 ، نه در کربلای 4 و نه در بدر. به طوریکه امکان هر گونه تردیدی را از ما گرفته بود. این در حالتی بود که عقبه ما، در نخلستان های کنار نهر جاسم بود. گردان جعفر طیار و کربلا با توجه به توجیه خوبی که به منطقه شده بودند، خوب می دانستند که چه باید بکنند. چگونه حرکت خود را شروع کنند. من از بالای دژ به صورت نیمه ایستاده اوضاع را زیر نظر داشتم. متوجه شدم گردان جعفر به خط دشمن زده است. آتش درگیری هم بالا گرفته بود. تا حدود یک ساعت تبادل آتش را می دیدیم . جالب آنکه خبری هم از آتش توپ و خمپاره نبود. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (12) علیرضا معینیان در بین دو خاکریز نونی شکل، شکافی وجود داشت که به یک جاده شنی می¬رسید. در آنجا قرارگاه دشمن قرار داشت. ما گروهان بهزادی را به آنجا فرستادیم تا با تسلط پیدا کردن روی مقر نیروهای دشمن ، جلو الحاق و کمک رسانی عراق به نیروهای درگیرش را بگیرند. تا مشکلی برای گردان جعفر طیار به¬وجود نیاورد. با توجه به تجربیات مان، می دانستیم عراق از شب بسیار ترس دارد. اگر بخواهد نیرویی اعزام کند، معمولاً صبح این¬کار را می¬کند. حدس ما این بود که نیرو نخواهد فرستاد. همین¬طور هم شد. لذا به نیروها گفتیم که برگردند تا صبح ببینیم چه خواهد شد. در همان شب طالب مستاجران آمد، گفت که ما شهید و زخمی زیاد داده ایم. نیروهایتان را برای کمک به ما بفرستید، تا از نون¬های آزاد شده محافظت کنند. چرا که گرفتن نون¬ها خیلی سخت بود، ولی از آن سخت تر نگه داشتن آن ها بود. لذا دو دسته از گروهان مکه را به کمک جعفر طیار فرستادیم. دسته دیگر را همراه اقبال منش برای تأمین لودرهای جهاد که در حال تکمیل خاکریز بودند فرستادم. این در حالی بود که هوا در حال روشن شدن بود. از آنجائی که ما نیرویمان را برای کمک به گردان جعفر طیار داده بودیم، عراق موفق شده بود از سمت قرارگاه، نیرو وارد کند و برای لودرها مزاحمت ایجاد کند و مرتب به طرف آنها تیر اندازی کند. تا آن لحظه هنوز نتوانسته بودیم نمازمان را بخوانیم. سنگر ما بالای دژ مرزی بود که روبروی نون 20 قرار داشت. پیگیر باشید ⏪ @defae_moghadas2 🍃❣
۱۴ تیرماه ۱۳۶۱ دقایقی بعد از ربوده شدن و همراهانش، رادیو اسرائیل اعلام می‌کند: ژنرال احمد متوسلیان طراح عملیات فتح المبین و بیت المقدس در پست بازرسی “برباره” به اسارت گرفته شد. این نشان می‌دهد که او را خوب می شناختند! مغز متفکر آزاد سازی خرمشهر و فرمانده نیروهایی که عراق را به خاک سیاه نشاندند و داغ “محمره” را بر دلش گذاشتند. حاج احمد متوسلیان : «ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد، هرکس با ماست بسم الله! هر کس نیست خداحافظ!» @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (12) علیرضا معینیان در بین دو خاکریز نونی شکل
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (13) علیرضا معینیان برنامه این بود که پس از روشن شدن هوا، به خاطر اینکه آنتن بی سیم ها از سمت دشمن شناسایی نشوند، آنها را پایین بفرستم. از طرفی خود من، هم باید منطقه را زیر نظر می گرفتم و هم باید در کنار بی سیم ها می بودم. ارتفاع آنجا در حدود شش متر می شد. لذا تصمیم گرفتیم بی سیم ها همان جا بمانند و تنها آنتن ها را بخوابانند. آنجا علی بهزادی به همراه دو بی سیم چی گردان، شهید مرغیان و ضیایی حضور داشتند. برای نماز قرار گذاشتیم یک نفر یک نفر، نمازمان را بخوانیم. همین کار را هم کردیم. من در کناری بودم، بهزادی روبروی من قرار داشت. دو بیسیم چی هم در طرف دیگر بودند. در حین بیرون آمدن از سنگر دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. وقتی چشم باز کردم، دیدم در یک درمانگاه هستم. دستم پانسمان شده است و سرم به شدت درد می کند. باز بی هوش شدم. مرحله بعد که به هوش آمدم، احساس کردم، کسی پیراهنم را دستکاری می کند. بلافاصله دستش را گرفتم، گفتم چه کار می کنی. گفت چیزی نیست، می خواهم بادگیرت را از تنت خارج کنم. گفتم نمی شود من نقشه در جیبم دارم. گفت به من بده. مانع شدم، گفتم یک نفر اطلاعاتی باید بیاید، تا به او بدهم. پیگیر باشید ⏪ کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2 🍃❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❣ 💠 ایثار در کربلای 5 شهید علی بهزادی (14) علیرضا معینیان چند باری بی هوش شدم. ولی با هر بار دست زدن بیدار و مانع می شدم. تا این که یکی آمد گفت حالا ما نمی دانیم اطلاعاتی باید از کجا بیاوریم. شما نگران نباشید، ما می خواهیم از دستت عکس بگیریم. من هم اجازه دادم . سوال کردم که کجا هستم. گفتند اینجا بیمارستان شهید بقایی است. بعد از صحبت کردن متوجه شدم، ایشان هم از کارکنان صنایع فولاد هستند و از همکاران ما. باز از هوش رفتم و این بار که به هوش آمدم در بیمارستان امام بودم. احساس کردم خانمی بالای سرم ایستاده و برایم آشنا بود. وقتی پرسید منو می شناسی، گفتم شما مادر حاج اسماعیل هستید. گفت نه . وقتی خودش را معرفی کرد، فهمیدم مادر علی بهزادی است. گفتم راستی از علی چه خبر؟ گفت شکر خدا، جاش خوبه. گفتم، من به او گفته بودم با این وضعیت به منطقه نیا ولی گوش نکرد. باز گفت که موردی نیست، جاش خوبه. البته ظاهراً خودش از شهادت علی با خبر بود و نمی خواست به من بگوید. جریان انفجار را که بعداً تعریف کردند، متوجه شدم عراقی ها بر اثر همان آنتن های بی سیم به سنگر ما حساس شده بودند. بوسیله مالیوتکا همان جا را هدف قرار داده بودند. این اتفاق، منجر به شهادت علی بهزادی، ضیایی و مرغیان شده بود. من هم با کتف به بیرون پرت شدم. کتفم شکسته بود. بعداً تصاویر جنازه ها را دیدم که همه سوخته بودند. برای شادی روح امام شهدا و شهدا کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2 🍃❣