🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
✍ #برگی_از_خاطرات
همه بچه هایم، به خصوص دو پسر شهیدم، به نماز و روزه مقید بودند. نمازشان را میخواندند، قضای نمازهای از دست رفته را جبران میکردند. سید مجتبی توجه ویژهای به فقرا داشت. همسر سید مجتبی، تعریفمیکرد وقتی که در افغانستان زندگی میکردیم، او نیمی از غذای ما را برای همسایهای که همسرش بیمار بود و بچه داشت، میبرد. یا وقتی هندوانه و خربزه میخرید، به سه قسمت تقسیم میکرد و دو قسمت آن را برای همسایهها میبرد. او به همسرش میگفت؛ تو من را داری، اما همسایهای که شوهرش فوت کرده و فرزند یتیم دارد، نمیتواند این میوه را تهیه کند و ممکن است بچه او، پوست خربزه و هندوانه را در سطل آشغال ببیند و ناگهان هوس کند و آهی بکشد
#برادران_شهید_مدافع_حرم 🌹
#سیدمجتبی_و_سیداسماعیل_حسینی
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🔹🌸🍃 🍃🌸🔹
🖋 #سیره_شهید
«هادی از خیرینی بود که هر ساله مبالغی را به مؤسسه گل نرگس کمک میکرد. غیر از آن، اجناسی را برای بچههای بیسرپرست تهیه میکرد و در اختیار مؤسسه میگذاشت. قبل از شهادتش آن قدر هدیه مناسب دختر بچهها خریده بود که مسئولان مؤسسه میگویند هر چه توزیع میکنیم تمام نمیشود.»حالا چند وقتی میشود که گلسرها، تلها، انگشترها و ساعتهای دخترانهای که هادی برای دختربچههای یتیم یا بیسرپرست تهیه کرده بین آنها توزیع میشود. هدیهای از یک شهید که تنها دغدغه خود و خانوادهاش را نداشت
✍ راوی:خواهرشهید
🌹 #شهید_هادی_زاهد
حماسه جنوب،شهدا🚩
شهید محمدرضا سالمی شهید علی رضا معتمد رزگر #گردان_کربلا_اهواز
🍂
شهید معتمد زرگر را وقتی در مهدکودک گردان در حال سازمانده ی بود فرمانده دسته حر بودومن به ایشون خیلی علاقه مندشدم ، مجذوب شخصیتش شده بودم وایشان هم به من علاقه داشت ، میگفت یک برادرکوچک دارم خیلی شبیه تومی باشد.
بعد ها که باشهیدکعبه زاده اشنا شدم شخصیت شهید معتمد زرگر را درشخصیت کعبه زاده نیز دیدم وخیلی باهم اوخت شدم اقبال منش هم نظر مرا داشت وهر دفعه به بهانه ایی پیش مامی امدو با شهید کعبه زاده همکلام می شد شهید فرجوانی چنین نیروهایی راانتخاب وبه فرمانده ی میگذاشت.
برای شادی روح امام شهدا و شهدا #صلوات
راوی احمد ایزدی
@defae_moghadas2
🍂
🍂
🔴فرماندهی بر قلوب
💢حاج اسماعیل فرجوانی
مثلا فرمانده گردان بود. اگر غريبه اي وارد گردان مي شد نمي توانست تشخيص دهد كه كدام فرمانده است و كدام نيرو.
شيوه مديريتي جديدي در جبهه راه افتاده بود، آن هم بر اساس" ان اکرمکم عند الله اتقاکم". هر كس با تقوي تر، شجاع تر و با تجربه تر بود به فرماندهي مي رسيد.
❣❣❣❣
قبل از عمليات فتح المبين گردان تشكيل شد و اسماعيل را براي فرماندهي آن معرفي كردند.
بعد از سال ها دوستي، هم كلاسي و هم مسجدي بودن؛ مي خواستيم در كسوت فرماندهي با او روزگار بگذرانيم. از یک طرف فرمانده ناميدن او به لحاظ آن صميميت دیرینه برای ما سخت بود و از طرفي براي او كه خود را سرباز ساده امام زمان(عج) مي دانست اين امر بسیار نامانوس می نمود.
اسماعيل با نوع رفتارش هرگز اجازه نمی داد تا جز در موارد لازم با چشمي غير از يك بسيجي ساده به او نگاه شود. با همه مي گفت و مي خنديد؛ مي نشست و بر مي خاست؛ در صف غذا و حمام مي ايستاد. براي بچه هاي گردان جاي تعجب بود كه فرمانده شان بدون تكلف در كنار آن هاست.
روزی در گوشه چادر نشسته بودیم و گرم صحبت. رو به من كرد و گفت: "مي دوني بيشتر از همه، از كجاي فيلم محمد رسول الله (ص) خوشم اومد؟"
فكري كردم و گفتم: " تو رو نمي دونم ولي من از اون جايي كه پيامبر از مكه به مدينه مي رسه و اون آهنگ و شعر رو پخش مي كنه و يكي از بالاي درخت خبر آمدن پيامبر رو با فرياد اعلام مي كنه و مردم خوشحال مي شن، رو بيشتر پسنديدم".
اسماعيل گفت "ولي من از اون جا خوشم مياد كه تو فتح مكه، پيامبر و ياراش بدون اسلحه وارد مكه مي شن و زن ابوسفيان مي گه"لااقل محمد به وعده اش عمل کرد و در رو به زور باز نکرد و ابوسفيان جواب مي ده، از قلب ها وارد می شه نه از دیوارها و این پیروزی جاودانه است."
وسعت و دقت ديد او در مسائل و به کار گیری نکات ظریف، از هوش و ظرفيت بالاي او در راهي كه پا گذاشته بود حکایت داشت و او هم به اين نكته رسيده بود كه بايد بر قلوب بچه ها فرماندهي كرد نه بر جسم آن ها و تا شهادتش به اين اصل پايبند و استوار ماند.
نيروها براي انجام خواسته هايش سر از پا نمي شناختند و او را قلباً دوست داشتند، نه از اين جهت كه او فرمانده بود و بزرگتر، بلكه او را لايق فرمانبرداري و اطاعت مي دانستند.
و نگاه و علاقه من به حاج اسماعيل فرجواني نه به خاطر دوستي و رفاقت ديرينه، بلكه به خاطر لياقتي بود كه الگو شدن را برازنده او مي كرد.
خوشحال بودم که راز بزرگ عزت و سربلندی حاج اسماعیل، در بین بچه هایش، چونان پرده سنگینی از جلو چشم هایم برداشته شده بود. به راستی او بر قلوب مریدانش فرمانده بود و بس.
رحیم قمیشی
@defea_moghadas2
🍂