eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 7⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 گره گشايی بيشتر مردم از کنار موضوع مهم «حل مشکلات مردم» به سادگی عبور می‌کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوی هستی به‌طور کامل خواهد ديد. در بررسی اعمال خود، مواردی را ديدم که برايم بسيار عجيب بود. مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست. من او را کامل راهنمايی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتيجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! يا اينکه وقتی کاری برای رضای خدا و حل مشکل مردم انجام ميدادم، اثر آن در زندگی روزمره‌ام مشاهده می‌شد. اينکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می‌گذرانيم و می‌گوييم خوب شد اينطور نشد. يا می‌گوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد ،به خاطر دعای خير افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کرديم . من هر روز برای رسيدن به محل کار، مسيری را در اتوبان طی می‌کنم. هميشه ، اگر ببينم کسی منتظر است، حتماً او را سوار می‌کنم. يک روز هوا بارانی بود. پيرزنی با يک ساک پر از وسايل زير باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم . ساک وسايل او گلی شده و صندلی را کثيف کرد، اما چيزی نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم وگفتم: هرچه ميخواهی پول بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. من در آنسوی هستی، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از من به‌خاطر دعاهای آن پيرزن و صلوات‌هايی که برايشان فرستاد ،حسابی تشکر کردند. اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعای معجزه‌گری است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم. ٭٭٭ پيامبر اکرم (ص) فرمودند: « گرهگشايی از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است.» ثمرات اين گره‌گشايی آنجا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگی دنيايی اتفاق می‌افتد. يعنی وقتی انسان در اين دنيا، خودش را به‌خاطر ديگران به‌سختی بياندازد ،اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد. يادم می‌آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شب‌ها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام می‌شد، در واحد بسيج بودم و حتی برخی شب‌ها تا صبح می‌ماندم و صبح به مدرسه می‌رفتم. يک نوجوان دبيرستانی در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهره‌ای زيبا داشت و بسيار پسر ساده‌ای بود. يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم. همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزی شده؟ با رنگ پريده گفت: هيچی، شما الان چه نمازی می‌خواندی؟ گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلی ثواب دارد. گفت: به من هم ياد می‌دهی؟ به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما می‌دانستم او از چيزی ترسيده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم. گفتم: اگر مشکلی هست بگو، من مثل برادرت هستم. گفت: روبروی مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد می خواست من را به خانه‌اش ببرد. حتی تا نيمه شب منتظرم مانده بود. من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدی با آن جوان هرزه کردم و حسابی او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه‌های مسجد نيامد. اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدی شد. البته خيلی برای هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست. مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيری استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقای من فکر می‌کردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشيدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايی‌اش بود. پاداش آخرتی‌اش در نامه عمل شما محفوظ است. حتي به من گفتند: اينکه ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتيجه کارهای خيری است که برای هدايت ديگران انجام دادی . من شنيدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترين کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشيده باشيد، آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا می‌کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می‌خورد . همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
‍ ❣ 🔻 "پاداش عاشقی" شهید حسین حمید در عملیات رمضان به علت شدت آتش دشمن بعثی بسیاری از عزیزان مجروح یا شهید می شدند بعد از اینکه چند فرمانده مجروح گردید فرماندهی دسته به عهده حسین حمید که بچه رامشیر بود سپرده شد ایشان هم پس از چند ساعت در اثر انفجار خمپاره 60 که در نزدیک منفجر شد از یک طرف بدن مجروح شد که تماما ترکش های ریز بودند حسین به اورژانس منتقل گردید . حوالی عصر حسین را در خط دیدم با یک وضعیت بسیار خنده آور گفتم حسین این چه وضعیتی است گفت به اورژانس و از آنجا به بیمارستان دراهواز انتقال داده شدم ولی از بیمارستان فرار کردم وبا زحمت خودم را به خط رساندم ایشان با یک جفت دمپائی پاره لنگه به لنگه و با یک زیر پوش خاکی رنگ بسیار گشاد و در حالی که آثار خون مردگی و زخم در بدنش بود مجددا به منطقه و خط آمده بود اما سه سال بعد مزد زخم هایش را که با آنها راز و نیاز می کرد گرفت و به خیل کاروان شهدا ملحق شد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 8⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 گره گشايی يك روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه ديده‌ام كه از لحاظ جسمی خيلی ضعيف است. چندين بار از حال رفته و... من پيگيری كردم، او يك دختر يتيم و بی‌سرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرس‌شان را بلدم . باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهی در آنجا ديده نمی‌شد. يك یخچال و يك اجاق‌گاز در كنار اتاق بود . مادر و دو دختر در آن خانه زندگی ميكردند. پدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود . به بهانه خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزی در اين يخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟! خودم شرايط مالی خوبی نداشتم. چطور بايد به آنها كمك می‌كردم؟ فكری به ذهنم رسيد. به سراغ خاله‌ام رفتم. او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيری بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمی كمك كردم و همان شب برای آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم. خاله‌ام آخر شب با كلی وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد غذايی كرد. در ماه‌های بعد، تا توانست زندگی آنها را تأمين نمود. وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خاله‌ام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه شهيد شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخی، عند ربهم يرزقون بود. به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلی از من تشكر كرد. وقتی علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگی به آن خانواده يتيم را شما به همسر من دادی، نميدانی چه خيرات و بركاتی نصيب شما و همسر من شد. خدا ميداند كه با گره‌گشايی از كار مردم، چه مشكلات دنيايی و آخرتی از شما حل ميشود.¹ ------- ¹. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هركس يك حاجت برادر مومن خود را برآورده كند ،خداوند در قيامت، صدهزار حاجت او را برآورده كند كه يكی از آنها بهشت است و ديگر آنكه خويشان او را به بهشت بفرستد. اصول كافی جلد2 ص3 همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 9⃣1⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 با نامحرم خيلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنيده بودم. اينكه وقتی يك مرد و زن نامحرم در يك مكان خلوت قرار ميگيرند، نفر سوم آنها شيطان است. يا در جايی ديگر بيان شده كه در اوقات بيكاری، شيطان به سراغ فكر انسان ميرود و ...خيلی از رفقای مذهبی را ديده‌ام كه به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسه‌های شيطان شده و در زندگی دچار مشكلات شدند. اين موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. اينجا بود كه كلام حضرت زهرا (سلام الله علیه) را درك کردم كه ميفرمودند: «بهترين )حالت( برای زنان اين است )که بدون ضرورت( مردان نامحرم را نبينند و نامحرمان نيز آنان را نبينند .» شكر خدا از دوره جوانی اوقات بيكاری نداشتم كه بخواهم به موضوعات اينگونه فكركنم و در همان ابتدای جوانی شرايط ازدواج برای من فراهم شد. اما در كتاب اعمال من، يك موضوع بود كه خدا را شكر به خير گذشت . در سالهای اولی که موبايل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پيامك می‌فرستادم. بيشتر پيامهای من شوخی و لطيفه و... بود . آن زمان تلگرام و شبكه‌های اجتماعی نبود. لذا از پيامك بيشتر استفاده می‌شد. رفقای ما هم در جواب برای ما جُك می‌فرستادند . در اين ميان يك نفر با شمارهای ناآشنا برای من لطيفه‌های عاشقانه می‌فرستاد. من هم در جواب برای او جُك می‌فرستادم. نميدانستم اين شخص كيست. يكی دو بار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. اما بيشتر مطالب ارسالی او لطيفه‌های عاشقانه بود. برای همين يكبار از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اينكه گوشی را برداشت و بدون اينكه حرفی بزنم متوجه شدم يك خانم جوان است! بلافاصله گوشی را قطع كردم. از آن لحظه به بعد ديگر هيچ پيامی برايش نفرستادم و پيامهايش را جواب ندادم. يادم هست با جوان پشت ميز خيلی صحبت كردم. بارها در مورد اعمال و رفتار انسانها برای من مثال ميزد. همينطور كه برخی اعمال روزانه مرا نشان ميداد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خيلی در رشد معنوی انسانها مشكل‌ساز است. مگر نخوانده‌ای كه خداوند در آيه ۳۰ سوره نور ميفرمايد: «به مؤمنان بگو: چشم‌های خود را از نگاه به نامحرم فرو گيرند.» بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نميکردی، گناه سنگينی در نامه اعمالت ثبت می‌شد و تاوان بزرگی در دنيا می‌دادی. جوان پشت ميز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت ديد جمله‌ای بيان كرد كه خيلی برايم عجيب بود. او گفت: «اگر علاقمند باشيد و برای شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی كه شما داشته باشيد ، شش ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد ». خوب آن ايام را به خاطر دارم. اردوی خواهران برگزار شده بود. به من گفتند: شما بايد پيگير برنامه‌های تداركاتی اين اردو باشی. اما مربيان خواهر، كار اردو را پيگيری می‌كنند، فقط برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نكن . من سه وعده در روز با ماشين حامل غذا به محل اردو ميرفتم و غذا را می‌كشيدم و روی ميز می‌چيدم و با هيچكس حرفی نميزدم. شب اول، يكی از دخترانی كه در اردو بود، ديرتر از بقيه آمد و وقتی احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم. روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد و قبل از اينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب ديگری گفت و خنديد و حرف هايی زد که... من هيچ عكس‌العملی نشان ندادم . هربار كه به اين اردوگاه می‌آمدم، با برخورد شيطانی اين دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفيق داد که واکنشی نشان ندادم. در بررسی اعمال، وقتی به اين اردو رسيديم، جوان پشت ميز به من گفت: اگر در مكر و حيله آن زن گرفتار می‌شدی، به جز آبرو، كار و حتی خانواده‌ات را از دست می‌دادی! يكی از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود. خيلی با هم رفيق بوديم و شوخی می‌كرديم. يكبار دوست ديگر ما، به شوخی به من گفت: تو بايد بروی با مادر فلانی ازدواج كنی تا با هم فاميل شويد. اگه ازدواج كنيد فلانی هم پسرت ميشود! از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد. اين رفيق را پسرم صدا می‌كردم و... هر زمان به منزل دوستم ميرفتيم و مادر اين بنده خدا را می‌ديديم ، ناخودآگاه می‌خنديديم. در آن وادی وانفسا، پدر همين رفيق من در مقابلم قرار گرفت. همان شهيدی كه ما در مورد همسرش شوخی می‌كرديم. ايشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتيد در مورد يك زن نامحرم و يك انسان اينطور شوخی كنيد؟ همراه باشید با قسمت بعد کانال حماسه جنوب، شهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 0⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 باغ بهشت از ديگر اتفاقاتی كه در آن بيابان مشاهده كردم، اين بود كه برخی بستگان و آشنايان كه قبلاً از دنيا رفته بودند را ديدار كردم. يكی از آنها عموی خدا بيامرز من بود. او در بيمارستان هم كنار من بود. او را ديدم كه در يك باغ بزرگ قرار دارد. سؤال كردم: عمو اين باغ زيبا را در نتيجه كار خاصی به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنين كودكی يتيم شديم. پدر ما يك باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما كار كند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. اما او با چند نفر ديگر كاری كردند كه باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بين خودشان تقسيم كردند و فروختند و... البته هيچكدام آنها عاقبت به خير نشدند. در اينجا نيز تمام آنها گرفتارند . چون با اموال چند يتيم اين كار را كردند. حالا اين باغ را به جای باغی كه در دنيا از دست دادم به من داده‌اند تا با ياری خدا در قيامت به باغ اصلی برويم. بعد اشاره به در ديگر باغ كرد و گفت: اين باغ دو در دارد كه يكی از آنها برای پدر شماست كه به زودی باز ميشود. در نزديكی باغ عمويم، يك باغ بزرگ بود كه سر سبزی آن مثال زدنی بود. اين باغ متعلق به يكی از بستگان ما بود. او به‌خاطر يك وقف بزرگ، صاحب اين باغ شده بود. همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد! اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين ماجرا شگفت‌زده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟! او هم گفت: پسرم، همه اينها از بلايی است كه پسرم بر سر من ميآورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد. اين بنده خدا با حسرت اين جملات را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم: حالا چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟ گفت: مدتی طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آباد شود، به شرطی كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجرای او و زمين وقفی و پسرناخلفش بودم، برای همين بحث را ادامه ندادم... آنجا ميتوانستيم به هركجا كه ميخواهيم سر بزنيم، يعنی همين كه اراده ميكرديم، بدون لحظه‌ای درنگ، به مقصد ميرسيديم! پسر عمه‌ام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بلافاصله وارد باغ بسيار زيبايی شدم . مشكلی كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين دنياست. يعنی نميدانيم زيباييهای آنجا را چگونه توصيف كنيم؟! كسی كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزی جنگلها را نديده و هيچ تصوير و فيلمی از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم ، نميتواند تصور درستی در ذهن خود ايجاد كند. حكايت ما با بقيه مردم همينگونه است. اما بايد طوری بگويم كه بتواند به ذهن نزديك باشد. من وارد باغ بزرگی شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روی چمنهايی عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوی عطر گلهای مختلف مشام انسان را نوازش ميداد. درختان آنجا، همه نوع ميوهایی را درخودداشتند. ميوه‌هايی زيبا و درخشان. من بر روی چمن‌ها دراز كشيدم. گويی يك تخت نرم و راحت شبيه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش ميرسيد. اصلاً نميشود آنجا را توصيف كرد. به بالای سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرمای اينجا چه مزه‌ای دارد؟ يكباره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكی از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم. نميتوانم شيرينی آن خرما را با چيزی در اين دنيا مثال بزنم. در اينجا اگر چيزی خيلی شيرين باشد، باعث دلزدگی ميشود. اما آن خرما نميدانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمنها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه‌ها ،زمين گل‌آلود است و بايد مراقب باشيم تا پای ما كثيف نشود. اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم ،آنقدر زلال بود كه تا انتهای رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم. اما با خودم گفتم: بهتر است سريعتر به سمت قصر پسر عمه‌ام بروم. ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيبای سفيد و بزرگ نمايان بود. با تمام قصرهای دنيا متفاوت بود . چيزی شبيه قصرهای يخی كه در كارتونهای بچگی ميديديم ،تمام ديوارهای قصر نورانی بود. متوجه شدم، اگر بخواهم ميتوانم از روی آب عبور كنم! از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زيبای پسر عمه‌ام شدم. وقتی با او صحبت ميكردم، ميگفت: ما در اينجا در همسايگی اهل بيت علیم السلام هستيم. ما ميتوانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است. حتی ميتوانيم به ملاقات دوستان شهيد و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برويم. همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 سه دقیقه در قیامت 1⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 جانبازی در ركاب مولا سال ۱۳۸۸ توفيق شد كه در ماه رجب و ماه شعبان، زائر مكه و مدينه باشم. ما مُحرِم شديم و وارد مسجدالحرام شديم. بعد از اتمام اعمال ،به محل قرار آمدم. روحانی كاروان به من گفت: سه تا از خواهران الان آمدند، شما زحمت بكشيد و اين سه نفر را برای طواف ببريد. خسته بودم، اما قبول كردم. سه تا از خانم‌های جوان كاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها افتاد، سرم را پايين انداختم . يك حوله اضافه داشتم. يك سر حوله را دست خودم گرفتم و سر ديگرش را در اختيار آنها قرار دادم. گفتم: من در طی طواف نبايد برگردم. حرم الهی هم به‌خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر اين حوله را بگيريد و دنبال من بياييد . يكی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار كاروان برگشتم. در كل اين مدت ، اصلاً به آنها نگاه نكردم و حرفی نزدم . وظيفه‌ای برای انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا اين كار را انجام دادم. در روزهايی كه در مكه مستقر بوديم، خيلي‌ها مرتب به بازار می‌رفتند و... اما من به جای اينگونه كارها، چندين بار برای طواف اقدام كردم. ابتدا به نيت رهبر معظم انقلاب و سپس به نيابت شهدا، مشغول شدم و از فرصتها برای كسب معنويات استفاده كردم .در آن لحظاتی كه اعمال من محاسبه می‌شد، جوان پشت ميز به اين موارد اشاره كرد و گفت: به‌خاطر طواف خالصانه‌ای كه همراه آن خانمها انجام دادی، ثواب حج واجب در نامه اعمالت ثبت شد! بعد گفت: ثواب طواف‌هايی كه به نيابت از ديگران انجام دادی، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت ميشود... اوايل ماه شعبان بود كه راهی مدينه شديم. يك روز صبح در حالی كه مشغول زيارت بقيع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربين يک پسر بچه را که ميخواست از بقيع عکس بگيرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربين را از دست او گرفتم و به پسر بچه تحويل دادم. بعد به انتهای قبرستان رفتم. من در حال خواندن زيارت عاشورا بودم كه به مقابل قبر عثمان رسيدم. همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ‌چپ به من نگاه ميكرد. يكباره كنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت: چی گفتی!؟ لعن می‌كنی؟ گفتم: نه‌خير. دستم رو ول كن. اما او همينطور داد ميزد و با سر و صدا، بقيه مأمورين را دور خودش جمع كرد. در همين حال يكدفعه به من نگاه كرد و حرف زشتی را به مولا اميرالمؤمنين علیه السلام زد. من ديگر سكوت را جايز ندانستم. تا اين حرف زشت از دهان او خارج شد و بقيه زائران شنيدند، ديگر سكوت را جايز ندانستم. يكباره كشيده محكمی به صورت او زدم. بلافاصله چهار مأمور به سر من ريختند و شروع به زدن كردند. يكی از مأمورين ضربه محکمی به كتف من زد كه درد آن تا ماه‌ها اذيتم می‌كرد. چند نفر از زائرين جلو آمدند و مرا از زير دست آنها خارج كردند و سريع فرار كردم. اما در لحظات بررسی اعمال، ماجرای درگيری در قبرستان بقيع را به من نشان دادند و گفتند: شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی علیه السلام با آن مأمور درگير شديد و كتف شما آسيب ديد. برای همين ثواب جانبازی در ركاب مولا علی علیه السلام در نامه عمل شما ثبت شده است!¹ _______ 1. البته اين ماجرا نبايد دستاويزی برای برخورد با مأمورين دولت سعودی گردد. همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻سه دقیقه در قیامت2⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅شهيد و شهادت در اين سفر كوتاه به قيامت ،نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد . علت آن هم چند ماجرا بود: يكی از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت كه بچه ها را جذب مسجد و هيئت كند . او خالصانه فعاليت ميكرد و در مسجدی شدن ما هم خيلی تأثير داشت. اين مرد خدا ، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز عبور كرد و سانحه ای شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد. من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود! من توانستم با او صحبت كنم. ايشان به خاطر اعمال خوبی كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود. در واقع او در دنيا شهيد زندگی کرد و به مقام شهدا دست يافت. اما سؤالی كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود . ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزی از صحنه تصادف دست من نبود. در جای ديگر يكی از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما او خيلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و ... اما چرا؟! خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبی و خريد و فروش بودم كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که آنجا بمباران شد . من کشته شدم. بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔻سه دقیقه در قیامت 3⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅شهید و شهادت اما مهمترين مطلبی كه از شهدا ديدم، مربوط به يكی از همسايگان ما بود . خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شبها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم . آخر شب وقتی به سمت منزل می آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم. از همان بچگی شيطنت داشتم. با برخی از بچه ها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم! يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقای من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صدای زنگ قطع نميشد. يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد . چسب را از روی زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد. او شنيده بود كه من، قبلاً از اين كارها كرده ام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه كار ميكنی! هرچی اصرار كردم كه من نبودم و... بی فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسايه ما عروسی داشت. توی خيابان و جلوی منزل ما شلوغ بود . پدرم وقتی اين مطلب را شنيد خيلی عصبانی شد و جلوی چشم همه، حسابی مرا كتك زد. اين جوان بسيجی كه در اينجا قضاوت اشتباهی داشت، چند سال بعد و در روزهای پايانی دفاع مقدس به شهادت رسيد . اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد. او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضی شوی. بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند . خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طی شد . جوان پشت ميز گفت: راضی شدی؟ گفتم: بله، عالی است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسی كرد. خيلی از ديدنش خوشحال شدم . گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوری از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصير نبودی. همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 4⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 قرآن در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادی بود که در نوجوانی حافظ و قاری قرآن شد و برای بسياری از بچه‌های محل الگو گرديد. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلی از بزرگترها به ما می‌گفتند: كاش مثل فلانی بوديد. اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگی يك استاد كامل شده بود. در جلسات هفتگی مسجد، برای ما از درسهای قرآن می‌گفت و در جوانانی مثل من، خيلی تأثير داشت. دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكی از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم. گذشت تا اينكه در آن وادی، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخی از كسانی كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل می‌كردند چه جايگاه والايی داشتند. آنها همينطور آيات قرآن را می‌خواندند و بالا ميرفتند. اما برخلاف آنها، قاريان و كسانی كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختی گرفتار بودند. به خصوص كسانی كه برخی حقايق قرآنی در زمينه مقام اهل بيت: و پيروی از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهای دينی موضع گرفتند. من يكباره دوست قرآنی دوران نوجوانی ام را در چنين جايگاهی ديدم . جايی در جهنم برای او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود .خداوند قسمت كسی نكند، چنان ترسی داشتم كه نميتوانستم سؤالی بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم . او با اينكه بسياری از حقايق قرآنی را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت طلبی و تحت تأثير برخی اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح می‌كردند، دين خودش را تغيير داد!! دوست قرآنی من، با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد. او حتی در زمينه گمراهی برخی جوانان محل، مجرم شناخته شد .چرا كه الگويی برای آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشها بدی در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهی و در آن جايگاه جهنمی با او شريك بودند . از ديگر موقعيت هايی كه در جهنم و در نزديكی او مشاهده كردم ،نحوه عذاب برخی افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابی بودن آنها مطلع بودم! مثلاً جايی را ديدم كه شبيه يك سطح معمولی بود، وقتی خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! اصلاً نميشد آنجا راه رفت! يعنی شبيه پشت جوجه تيغی بود. بعد ديدم كسی را از دور می‌آورند . پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روی اين سطح می‌كشيدند. فريادهای او دل هر كسی را به لرزه می‌انداخت . تمام بدنش زخمی بود. كمی آن طرف‌تر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود . مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود! يك سينی گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصی روی اين سينی نشسته بود . هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب می‌افتاد، بعد تلاش ميكرد و به روی اين سينی بر می‌گشت! كمی كه دردهای بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار ميشد. واقعاً وحشت كردم. من اين افراد را شناختم و گفتم: اينها كه خيلی برای اسلام و انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد... نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجرای طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كسانی كه در صدر اسلام و در جوانی، برای خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسلام واقعی قرار گرفتند و فتنه‌های بزرگی ايجاد كردند . همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 5⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 حق الناس و حق النفس از وقتی كه مشغول به كار شدم، حساب سال داشتم. يعنی همه ساله، اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌كردم و يك پنجم آن را به‌عنوان خمس پرداخت می‌كردم. با اينكه روحانيان خوبی در محل داشتيم، اما يكی از دوستانم گفت: يك پيرمرد روحانی در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير. در زمينه خمس خيلی احتياط ميكردم. خيلی مراقب بودم كه چيزی از قلم نيفتد. من از اواسط دهه هفتاد، مقلد رهبری معظم انقلاب شدم. يادم هست آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد .يكی از همان سالها، وقتی خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبری را برايم بياورد. هفته بعد وقتی رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر آيت الله... است! گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد رهبری هستم . او هم گفت: فرقی ندارد . باعصبانيت با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبری را برايم بياوری. من به شما تأكيد كردم كه مقلد رهبری هستم و ميخواهم خمس من به دفتر ايشان برسد. او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد كه نفهميدم صحيح است يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واريز می‌كردم . يكی دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحانی از دنيا رفت .من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به همين صورت جا به جا كرده! در آن زمانی كه مشغول حساب و كتاب اعمال بودم، يكباره همين پيرمرد را ديدم. خيلی اوضاع آشفته‌ای داشت . در زمينه حق‌الناس به خيلی‌ها بدهكار و گرفتار بود. بيشترين گرفتاری او به بحث خمس بر می‌گشت. برخی آدمهای عادی وضعيت بهتری از اين شخص داشتند! پيرمرد پيش من آمد و تقاضا كرد حلالش كنم. اما اينقدر اوضاع او مشكل داشت كه با رضايت من چيزی تغيير نمی‌كرد. من هم قبولن كردم .در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اينهايی كه می‌بينی، اين كسانی كه از شما حلاليت می‌طلبند يا شما از آنها حلاليت ميطلبی، كسانی هستند كه از دنيا رفته‌اند. حساب آنها که هنوز در دنيا هستند مانده، تا زمانی که آنها هم به برزخ وارد شوند. حساب و كتاب شما با آنها كه زنده‌اند، بعد از مرگشان انجام ميشود. بعد دوباره در زمينه حق‌الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده‌اند اما حق‌الناس را مراعات نکردند . اما اين را هم بدان، اگر کسی در زمينه حق‌الناس به شما بدهکار بود و او را در دنيا ببخشی، ده برابر آن در نامه عملت ثبت ميشود. اما اگر به برزخ کشيده شود ، همان مقدار خواهد بود. اما يكی از مواردی كه مردم نسبتاً به‌آن دقت کمتری دارند، حق‌الله است. ميگويند دست خداست و انشاءالله خداوند از تقصيرات ما ميگذرد. حق‌الناس هم که مشخص است. اما در مورد حق‌النفس يعنی حق بدن، تقريباً حساسيتی بين مردم ديده نميشود! گويی حق بدن را هم خدا بخشيده! اما در آن لحظات وانفسا، موردی را در پرونده‌ام ديدم كه مربوط به حق بدن (حق النفس) ميشد . در روزگار جوانی، با رفقا و بچه‌های محل ، برای تفريح به يكی از باغهای اطراف شهر رفتيم. كسی كه ما را دعوت كرده بود، قليان را آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد . سيگارها را يكی یكی روشن كرد و دست رفقا ميداد. من هم در خانه‌ای بزرگ شده بودم كه پدرم سيگاری بود، اما از سيگار نفرت داشتم. آن روز با وجود كراهت، اما برای اينكه انگشت نما نشوم، سيگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلی بد شد . خيلی سرفه كردم. انگار تنگی نفس گرفته بودم . بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند : تو كه ميدانستی سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را كشيدی؟ تو حق النفس را رعايت نكردی و بايد جواب بدهی. همين باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را ديدم كه انسانهای مذهبی و خوبی بودند. بسياری از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حق‌النفس اهميت نداده بودند . آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماری و مرگ زودرس دچار شده بودند و در آن شرايط، به‌خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند . همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 6⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 شرا کت از همشهری‌های ما بود. كسی كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتی قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتی ديدم كه خوش‌آيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت! وقتی مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاری برايش انجام دهم. لازم نبود حرفی بزند، من همه چيز را با يك نگاه می‌فهميدم . گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيلی‌های ديگر گرفتار حق‌الناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاری برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضی هستی؟ نگاهی از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلی مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكنی. گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كنی و بشنوی برايت می‌گويم. ولی بايد قول بدهی كه او را حلال كنی. لبخند تلخی برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش می‌كنم. گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادی شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسی داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم .آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم می‌ريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد. گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت بر می‌داشت. او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميدانی؟ گفتم: «او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش كنی.» من اين را گفتم و رفتم. يكی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدی، از همان شخصی كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادی می‌كرد پيگيری كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم. همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلی خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر ،فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشته‌ام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، اين سكه‌ها هديه برای توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكه‌ها را پيدا كردم. حالا آمده‌ام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكه‌ها را برای كار خير بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد . من هم خدا را شكر كردم. يكی دو خانواده مستحق را به او معرفی كردم و الحمدلله پول خوبی به آنها پرداخت شد همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 7⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅تشكيل خانواده و صله رحم در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لازم به هيچ گونه تذكری نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگينی است، اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسلام معرفی شده و تكامل نيمی از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتی هم كه فرزندی متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل مي‌شود.¹ البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشكيل خانواده، با سختی وگرفتاری همراه است. چرا كه خداوند در آيه۴ سوره بلد ميفرمايد: «بدرستی كه ما انسان را همواره در سختی و رنج آفريده‌ايم.» يعنی حال دنيا اينگونه است كه با سختيها و مشكلات آميخته شده. اما در آن سوی هستی مشاهده كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار می‌گيرد ،خيرات و بركات الهی بر او نازل ميگردد.² از طرفی، بسياری از خيرات، توسط فرزند برای او ارسال ميشود . شايد هيچ باقيات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد . برای همين است كه امام رضا علیه السلام ميفرمايد: وقتی خداوند خير بندهاش را بخواهد، وی را نمی‌ميراند تا فرزندش را ببيند.³ بنده از نوجوانی ياد گرفتم كه هر كار خوبی انجام ميدهم يا اگر صدقها‌ی ميدهم، ثواب آن را به روح تمام كسانی كه به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم. در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی كه در كنارش بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و می‌گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار ميكنيم. خيرات و بركاتی كه از سوی تو برای ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد. در ميان بستگان ما خيلی از افراد در فاميل ازدواج ميكنند. من هم با دختردايی خودم ازدواج كردم. از طرفی من در ميان فاميل معروف هستم كه خيلی اهل صله‌رحم هستم. زياد به فاميل سر ميزنم. عمه‌ای دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل بالای سرم بود. تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستی. از بس كه به عمه سر ميزنم و تلاش در راه حل مشكلات ايشان دارم. دعای خير اهل فاميل همواره مشكل گشای گرفتاری‌هايم بوده .حتی به من نشان دادند که در برخی موارد، حوادث سختی كه شايد منجر به مرگ ميشد، با دعای فاميل و والدين من برطرف شد!⁴ --------- ۱.خداوند در آيه ۳۱ سوره اسراء در مورد رزق و روزی خانواده ميفرمايد: «... ما آنها و شما را روزی ميدهيم.» در اين آيه، روزی همسر و فرزندان ،قبل از انسان بيان شده. به تعبيری بايد گفت: بسياری از بركات و روزيها به خاطر وجود اولاد به سوی انسان نازل ميشود . ۲. پيامبر اسلام فرمودند: در پيشگاه خداوند تعالی، نشستن مرد در كنار همسر خود، از اعتكاف در مسجد من در مدينه محبوبتر است. بحارالانوار جلد ۱۰۴ ص231. ۳. وسائل الشيعه ج ۱۵ ص ۹۶- نگارنده ميگويد: بنده دوستی داشتم كه مسائل ديني را به خوبی رعايت ميكرد. وضع مالی بسيار خوبی داشت اما زير بار ازدواج نرفت و تا آخر عمر مجرد ماند. او انسان خيری بود كه چندين مسجد و مدرسه و ... بنا نمود. دوست ما در اثر يك سانحه مرحوم شد. او را در عالم رويا مشاهده كردم . به من گفت: جای من خوب است اما حسرت ميخورم كه چرا باوجود توانايی مالی، خانواده تشكيل ندادم! اگر يك اولاد صالح داشتم از تمام اين موقوفات برای من بالاتر بود. من با مجرد ماندن، از درجات و توفيقات بسياری محروم شدم. ۴. امام صادق علیه السلام ميفرمايد: صله ارحام، اخلاق را نيکو... روزی را زياد ميکند و مرگ راب ه تأخير مياندازد. پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که با جان و مالش به دنبال صله رحم باشد، خداوند متعال اجر صد شهيد را به او عطا ميکند. وسائل الشيعه، ج۶ ص ۲۸۶ همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 8⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅 اعمال جوان پشت ميز، وقتی نابودی بسياری از اعمال مرا ديد، نكته جالبی را به من يادآور شد وگفت: «من ديده‌ام برخی انسانهای دانا، جدای از اينكه كارهای خود را برای رضای خدا انجام ميدهند، اما در ادامه ،ثواب كارهای خوبی كه در دنيا انجام ميدهند را به يکی از چهارده معصوم: هديه ميكنند . انسان ها، ممكن است در ادامه زندگی به خاطر گناهان و اشتباهات ،ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتی به برزخ می‌آيند، مانند تو دست خالی هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها را هديه گرفته‌اند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند . اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعنی ثواب تمام كارهای خير خودتان را به مقربين درگاه الهی هديه نماييد.» اين مطلب خيلی به دلم نشست. به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضی از كسانی كه دين و ايمان درست و حسابی ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار ،اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد می‌اندازد. او هم گفت: «خداوند برخی افراد كه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند وبرای دستورات پروردگار ارزشی قائل نيستند را به حال خود رها ميكند تا در آن سوی هستی به حساب آنها رسيدگی شود. برخی از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صدای او را نشنوند! برخی از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شده‌اند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيری هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند». من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه فاميلی، يكی از افراد ثروتمند بی ايمان را ديدم. درست مصداق همان كلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفته‌ای؟ گفت: بيشتر كشورهای دنيا را رفته‌ام و همينطور اسم كشورها را برد. گفتم: چند بار تا حالا كربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟ خنده‌ای از سر تمسخر كرد و گفت: كربلا كه فعلاً امنيت ندارد. اما اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم. دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حالا مشهد رفتی؟گفت: يكبار برای پروژه اقتصادی رفتم، اما زود برگشتم. گفتم: حرم امام رضا علیه السلام هم رفتی؟ گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكی از بزرگترهای هيئت فاميلی را صدا كرد وگفت: حاجی، امسال هزينه غذای ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت. درست يكی دو شب به محرم، اعضای هيئت به سراغ او رفتند كه هزينه غذا را بگيرند ،اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادی هزينه محرم را پرداخت كردند. خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده! همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻سه دقیقه در قیامت 9⃣2⃣ تجربه ای نزدیک به مرگ 🔅يازهرا سلام الله علیه خيلی سخت بود. حساب و كتاب خيلی دقيق ادامه داشت. ثانيه به ثانيه را حساب ميكردند . زمانهايی كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلی بادقت بررسی ميكردند كه به بيت‌المال خسارت زده‌ام يا نه!؟ خدا را شكر اين مراحل به خوبی گذشت. زمانهايی را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نمی‌كنيم. يعنی بازخواستی ندارد و ميتوانی به‌راحتی از اين دو سال بگذری. در آنجا برخی دوستان همكارم و حتی برخی آشنايان را ميديدم ،بدن مثالی آنهايی را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند! ميتوانستم مشكلات روحی و اخلاقی آنها را ببينم . عجيب بود كه برخی از دوستان همكارم را ديدم كه به‌عنوان شهيد راهی برزخ می‌شدند و بدون حساب و بررسی اعمال به‌سوی بهشت برزخی ميرفتند! چهره خيلی از آنها را به خاطر سپردم . جوانی كه پشت ميز بود گفت: برای بسياری از همكاران و دوستانت، شهادت را نوشته‌اند، به شرطی كه خودشان با اعمال اشتباه ،توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم: چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم . او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف زعامت و رهبری شيعه با ولی فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصويری از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياری كه آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش ميكردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادی را در همان لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتی كه هنوز در دنيا رخ نداده بود! خيلی‌ها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حق‌الناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به آنها توجه نميكرد. مسئولينی كه روزگاری برای خودشان، كسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس ميكردند. بعد سؤالاتی را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر عج و زمان ظهور پرسيدم. ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتر اتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان عج را نميخواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايی به ايشان مراجعه ميكنند. بعد مثالی زد و گفت: مدتی پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياری از مردم، در مکانهای مقدس ،امام زمان عج را برای نتيجه اين بازی قسم ميدادند! من از نشانه‌های ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه‌چينی در كشورهای اسلامی هستند و برخی كشورهای به ظاهر اسلامی با آنان همكاری می‌كنند و... جوان پشت ميز لبخندی زد و گفت: نگران نباش. اينها كفی بر روی آب هستند. نيست و نابود ميشوند. شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيه ۱۳۹ سوره آل عمران دقت نکرده‌ای: «وَلاَتهنوا وَلاَتحزَنوا و انتم الاعلون انکُنتم مُؤمنين » در اين آيه خداوند متعال ميفرمايند: سُست نشويد و غمگين نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد. نكته ديگری كه آنجا شاهد بودم، انبوه كسانی بود كه زندگی دنيايی خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط به‌خاطر دوری از انجام دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين برای شما فرستاده است، در درجه اول، زندگی دنيايی شما را آباد ميكند و بعد آخرت را ميسازد. مثلاً به من گفتند: اگر آن رابطه پيامكی با نامحرم را ادامه ميدادی ، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت ميشد و زندگی دنيايی تو را تحت‌الشعاع قرار ميداد . در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نورانی پشت سر من، البته كمی با فاصله ايستاده‌اند! از احترامی كه بقيه به ايشان گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند . ادامه دارد همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1