محمود کریمیKarimi-EidGhadir1396[01].mp3
زمان:
حجم:
10.99M
🎉ها علیٌ بَشَرٌ کَيْفَ بَشَر
🎊رَبُّهُ فِيهِ تَجَلّی وَ ظَهَر
🎉مانده عالم همه در حیرتِ تو
🎊که بشر میشود اینگونه مگر؟
🎉قمرت را فلک مشتری است
🎊نجفت خانه ی مادری است
🎉تو سراپا وجودت ز #رسول
🎊و محمد، خودش #حیدری است
🌙 #غدیر
🌙 #عید_غدیر مبارکباد
🌙 #فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
🎤 #حاج_محمود_کریمی
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣🔰❣🔰❣🔰 #پوکه_های_طلایی #قسمت_چهل_هشتم نویسنده:طیبه دلقندی استقبال مردم بی نظیر بود . برای تشکر
❣🔰❣🔰❣🔰
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_اخر
نویسنده :طیبه دلقندی
اسم های ما یک ماه قبل از رسیدنمان به ایران آمده بود . پدرم در علمدار از همان روز وسایل پذیرایی را آماده کرده بود . همۀ فامیل از دور و نزدیـک در خانۀ ما جمع شده بودند . بعد از شـش روز وقتـی دیـده بودنـد خبـري از مـن نیست ، به شهرهایشان برگشته بودند. اما پدر خانه و کوچـه را چراغـان کـرده بـود و انتظـار مـرا مـی کـشید .
میگفتند در این یک ماه آنقدر زودرنج شده بود که هیچ کس نمیتوانست بـا او حرف بزند .
توي فرودگاه مهرآباد همه اش به خانواده ام فکر می کردم. آنروز بیـست و هشتم شهریور بود . هواپیما که به زمین نشست همه آمده بودند؛ امام جمعـه، مسؤولین و مردم . بعد از مصاحبه، سخنرانی و فیلم برداري، هـر آزاده در حلقـه
پر مهرِ خانوادهاش قرار گرفت و راهی شهر و دیارش شد . در نگاه اول مدتی طول کشید تا پدر و مادرم را شناختم . خیلی شکـسته شده بودند . صورت ها پر از چین و چروك و نگاه شان خسته بود. تازه فهمیـدم که عذاب آن ها کمتر از من نبوده است .
برادرم در این مدت صـاحب همـسر و فرزند شده بود. خیلی از دوستانم آمده بودند. میگفتند :
- شنیدیم کف پات اتو کشیدن . همه نگرانت بودیم می خواستیم هر چه زودتر ببینیمت .
فضا خیلی صمیمی بود . شـور و حـال و احـساسات پـاك و بـی نظیـر .
دیدارها که تازه شد، آماده حرکت شدیم .
رسیدیم علمدار ،نزدیک ساعت سه بعد از ظهر بود که در ان قدر مردم ،جمع شده بودند که تا مسافت زیادی ماشین قادر به حرکت نبود . شرمنده ایـن همه لطف، نمیدانستم چه بگویم .
با صحبت های کوتاهی تشکر کـردم و راه افتـادیم . ذوق دیـدن خانـه را داشتم. خانه ای که بارها در رؤیاهایم به سویش رفته و در آنرا گشوده بودم .
به خانه که رسیدیم طبق باور قدیمی از من خواستند از روی نردبان بالا بروم و با گذاشتن از آن وارد خانه شوم . علّت این کار را نمی دانستم. شاید برای آدمی مثل من که چهار سال مفقود بود و عکسش را میان شهدا گذاشته بودنـد، وارد شدن از در خانه، به رؤیا و آرزو شبیه تر بود . انگـار خـدا مـرا دیگربـار از آسمان برای خانواده فرستاده بود . مردم دسته دسته می رفتند و می آمدند. تا سـه روز پدرم با شام و نهار از مردم شهرمان پذیرایی میکرد .
بعد از ورود به خانه ، چند ساعتی که گذشت هر چـه نگـاه کـردم پـسر عمویم را ندیدم . علیرضا همزمان با من اعزام شده بود . سـراغش را کـه گـرفتم گفتند :
- رفته مسافرت !
با وجودي که از حضور در کنار خانواده و مردم خوشـحال بـودم ، دلـم گرفته بود . توي ذهنم ، دوستان شهیدم لبخند به لب می آمدند و مـی رفتنـد .
دلـم هوایشان را کرده بود. هواي همۀ شهدا را. گفتم :نوم - ببرین گلزار شهدا!
وارد گلزار که شدیم ، نسیم خنکی می وزید. یکی یکی عکس هایـشان را نگاه میکردم و توي دلم با آنها حرف میزدم :
- شماها خیلی خوش شانس بـودین کـه ایـن طـور بـا عـزت رف تـین،
کاش...!
یکدفعه میخکوب شدم . فکر کردم اشتباه می کنم. دوباره عکس و اسـم را نگاه کردم «. شهید علیرضا نقیپور علمداري .»
روي مزارش زانو زدم . گریه امانم نداد . گفتند یک هفتـه بعـد از مفقـود
شدن من، علیرضا توي همان عملیات به شهادت رسیده است . علیرضا خیلی پاك بود، برای همین لایق رفتن شد . دلم می خواست تنها باشم، تنها با علیرضا. کنارش بنشینم و ساعتها با او حرف بزنم :
- علیرضا! عزیزم ! تو بهتر از هر کسی شاهد بودی که در این سال ها چه بر من گذشت . چهار سال بـا همـه لحظـات سـخت و طاقـت فرسـایش . تمـام رازهاي نگفته ام را هم می دانی. لحظاتی کـه شـاید هـیچ قلمـی نتوانـد آنرا بـه
نگارش در آورد .».
والسلام علی من اتبع الهدي
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#حماسه_جنوب_شهدا
#اسارت
#قسمت_اخر
#عید_غدیر
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣🔰❣🔰❣🔰
💢 آخرین فرصت
🔹 شهید علی کسایی جوانمرد انقلابی و مربی آموزشهای سیاسی و مذهبی است که در 14 آذر 1334 مصادف با عید غدیر در شیراز به دنیا آمد، در سن 25 سالگی ازدواج کرد که خطبه عقدشان توسط امام خمینی (ره) جاری و مراسم ساده عروسیشان نیز در روز عید غدیر برگزار شد. علی کسایی که زندگیاش را وقف آموزش، تفسیر قرآن و نهج البلاغه و آرمانهای انقلاب اسلامی کرده بود، در روز عروسیاش دعا کرد تا خداوند شهادتش را هم روز عید غدیر قرار دهد.
🔸 این کتاب را علاوه بر مرور خاطرات دوران زندگی و رزمندگی شهید علی کسایی، میتوان تاریخ شفاهی دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق دانست که در قالب رمانی جذاب؛ صمیمیت و سادهزیستی ، احترام به والدین ، عشق به همسر و فرزند ، صبر و ایثار ، توجه به بیتالمال و حقالناس ، عفت و حیا و فداکاری و شهادت را زیبا و هنرمندانه به تصویر کشیده است.
📚 آخرین فرصت به قلم سمیرا اکبری.
#غدیر
#عید_غدیر 🌸
@defae_moghadas2
❣