eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
851 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب ذوالفقارولایت .pdf
18.93M
کتاب ذوالفقار ولایت ، اثر ناصر کاوه به مناسبت سالگرد شهادت پدر موشکی ایران، شهید حسن تهرانی مقدم https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فرازی از وصیتنامه: شهید سید جمال الدین اصحابی: ای مردم غیور ایران! 🌺از شما می خواهم که همانند مردم کوفه نباشید که امام را تنها بگذارید و این منافقین (ستون پنجم) کوردل می خواهند بین اسلام و روحانیت جدائی بیندازند و جدائی بین نماز و روحانیت یعنی روی آوردن به کفر و نفاق که امام عزیزمان صریحاً می فرمایند: اسلام و روحانیت همانند کشور بدون طبیب است. لحظات اولیه شهادت شهید سید جمال اصحابی ، آزاده محمد حسین منصف کنار پیکر شهید❣ عکاس : حاج مهدی کردانی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️ 6⃣ خاطرات سردار مهدی باکری "لشکر ۳۱ عاشورا" ••• 🔹 حمید فرمانده یکی از خطوط عملیّات بود. رفته بودم پیشَش برای هماهنگی. همان موقع با یک خمپاره مجروح شدم. دیدم که حمید شهید شد. وقتی برگشتم، چیزی از شهادت برادرش نگفتم، خودش می دانست. گفتم «بذار بچه ها برن حمید رو بیارن عقب» قبول نکرد. گفت «وقتی رفتن بقیه رو بیارن، حمید رو هم می آرن» انگار نه انگار که برادرش شهید شده بود. فقط به فکر جمع و جور کردن نیروها بود. تا غروب چند بار دیگر هم گفتم؛ قبول نکرد. خط سقوط کرد و همه شهدا ماندند همان جا. 🔸 داشتیم زخمی ها و شهدا را جمع می کردیم. یکی رفت جنازه برادر حاجی را بردارد. آقا مهدی وقتی دید، نگذاشت. گفت «برو به مجروح ها برس» خودش داشت خونِ صورت یکی از مجروح ها را با دست پاک می کرد. ••• https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چُنان شبی که سیاه است و ماه میخواهد طریقِ عشق، فقط مردِ راه میخواهد همین که "فاطمه" آمد به "کربلا" یعنی... جهانِ ما "شبِ جمعه" پناه میخواهد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
از هر جا که عبور می‌کنیم ، نام ِشهیدی می درخشد ! پس یادمـان باشد قدم به قدم را بدهکاریم به آنهــــایی که پل ِعبور ِما شدند در دنیا ... شهادت:۲۰/۸/۹۶ https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
کار شروع شده بود . به آدرسی که فرمانده گردان می داد کار را شروع کردیم. و الحمدالله طی اون یک هفته- ده روزی که در منطقه کار کرده بودیم ، چند تایی از بچه های فرمانده گردان را پیدا کرده بودیم. گفتیم حاجی تموم شد دیگه؟ تمام جاهایی که شما گفته بودید را ما زدیم. شهدا هم الحمدالله پیدا شدند و اکثرا هم پلاک داشتند و ایشون تک تک بچه هاش رو میشناخت. عه این حسینه، این فلانیه، آخ آخ این بچه ی خیلی خوبی بود. تک تک رو میشناخت . گفتیم آیا جایی مونده که ما نزده باشیم؟ اطرافش رو نگاه می کرد . گفتیم حاج ممد، چیه؟ دنبال چی می گردید؟ ما فقط استخون بچه ها رو پیدا کردیم. گوشت و خونشون رو که نمی تونیم جابجا کنیم. باید از این منطقه بریم. برگشت گفت: «نه، یه نفر هنوز پیدا نشده. بیسیم چی من هنوز پیدا نشده. بیسیمچی بعد از عقب نشینی، با من نیومد و یهو اون رو گم کردم. زمانی که به خط خودمون رسیدیم، دیدم از پشت یکی از بیسیم ها من رو صدا می زنند. اومدم دیدم بیسیم چی خودمه. گفت: که حاج ممد پاهام قطع شده... نتونستم پشت سرت بیام. توی نیزار موندم.» یه حرفی زد که خیلی با روحیه ی ما بازی کرد اون حرفش. 👇👇
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ #تفحص کار شروع شده بود . به آدرسی که فرمانده گردان می داد کار را شروع کردیم. و الحمدالله طی اون
می گفت : «من دو روز و خرده ای با بیسیمچیم در ارتباط بودم، تا باتری بیسیمش تموم شد. دیگه اخرین لحظه ای که با من صحبت کرد گفت حاجی! من سه روزه آب نخوردم ، سه روزه غذا نخوردم. پاهام قطع شده. عراقیا هر لحظه به ما نزدیک میشن. اطرافم همه بچه ها به شهادت رسیدند، عراقیا حتی از شهدای ما هم می ترسن، هر لحظه میان و به سمت شهدای ما تیر اندازی می کنند. نمیدونم از شهدا چی میخوان؟ هنوز منو ندیدن. ولی حاجی باتری بیسیمم داره تموم میشه. خدا نگهدار حاجی. دیدار به قیامت. این رو گفت و بیسیم قطع شد و من هر چی پشت بیسیم صدا زدم محسن!محسن! محمد! محسن به من جواب نداد که نداد» گفتیم خب حاجی خودش گفت کجام؟ بلاخره پشت بیسیم یه ادرسی بهت داد؟ گفت: توی نیزار آدرس داد. و ما رفتیم سمت نیزاری که این فرمانده گردان گفته بود. شروع به کار کردیم. یک هفته تمام نیزار را شخم زدیم. مسیری که باید می اومدیم خیلی دور بود. از نماز صبح که میخوندیم حتی صبحانه نمی خوردیم و زیارت عاشورای صبح را هم توی ماشین می خوندیم . با این حال غروب که دید نبود کار رو رها می کردیم ولی ده شب می رسیدیم به مقر. خسته و کوفته می خوابیدیم و دوباره فردا به همین منوال. کار فشرده و سختی بود. منطقه ارتفاعات بود. ماشین بعضی قسمت ها را بالا نمی رفت و یا بعضی جاها میدان مین بود و خنثی کردنش وقت گیر و اذیت کننده؛ و مجبور بودیم مسیرهای دیگه رو انتخاب کنیم. یه هفته گشتیم و پیدا نشد. گفتیم حاج ممد نظرتون چیه؟ چی فکر می کنی؟ اگه جای دیگه ای هم هست بگو بریم بزنیم. ولی اینجا هیچ خبری ازش نشد. اون روز حال حاج ممد خیلی خراب بود . یه تیکه مونده بود و گفتیم امروز هم این تیکه رو می زنیم و از میمک خارج میشیم و جاهای دیگه میریم که البته اون جا نیروهای حاج ممد نرفته بودن. و تنها برای پشتیبانی رفته بودن و اون شب عقب نشینی شده بود و بچه هاش جا مونده بودن. حول و حوش ساعت چهار بعد از ظهر بود که گفتم حاجی پیدا نشد. دیدیم خیلی ناراحته. دمدمای غروب رفته بود بالای ارتفاعی نشسته و بی صدا گریه می کنه. با یکی از بچه ها کنارش نشستیم و گفتیم چیه حاجی؟ از این که تو رو نبردن دلت سوخت؟ داری حسودی می کنی؟ یا برای بیسیم چی که پیدا نشد؟ گفت: « نه! شما نمی دونید جریان چیه؟ مامان محسن بیسیم چیم، زمانی که فهمید گروه تفحص کارش رو در میمک شروع کرده و منم میام، اومد در خونه ی ما. و گفت حاج ممد شنیدم میری میمک جایی که محسن من مونده. حاج ممد من منتظر می مونم تا محسن منو بیاری. خبر بهم بدی که محسنم پیدا شد. حالا درد من پیدا نشدن محسن نیست که باز هم شهید مفقود الاثر شد ولی موندم فقط به مادرش چی بگم؟ مادری که سالهاست منتظره و الان تمام دلخوشیش اینه که ما داریم می گردیم و محسنش پیدا میشه. الان برم چی بگم؟ بگم همه ی بچه ها پیدا شدند و محسنش پیدا نشد؟» اون روز تا دیر وقت حاج ممد از ارتفاعات پایین نیزار رو نگاه می کرد و زمزمه می کرد. ما فقط محسن محسنش رو متوجه می شدیم که می گفت: محسن! محسن! محمد! بهش گفتیم چرا بصورت بیسیم صداش می زنی؟ گفت نمی دونم اما احساس می کنم صدام رو میشنوه. اون شب محسن رو نشد پیداش کنیم... و محسن موند تا اقا امام زمان ظهور کنه و قبر مادر گمنامش رو نشون بده و انشاالله همه ی شهدای گمنام برگردن... امان از دل مادرهای منتظر امان از دل اونهایی که هنوز که هنوزه، پیکر پاک و مطهر عزیزشون برنگشته و توی بیابان ها جاموندن.... صلوات https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1