eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣به همه... عزیزان سفارش میکنم؛ به نماز اول وقت توجه کنند که نماز در بردارنده همه چیز است... @defae_moghadas2
❣شهبازی می گفت: وقتی کاری تکلیف شد، روی چند و چونش نباید حرف زد، بلکه باید عمل کرد. واقعا هم همین طور بود. همان حاج محمودی که در راه مقر فرماندهی، مثل کوه سفت و سخت ایستاده بود که نباید عملیات کنیم، حال که پای تکلیف شرعی شده با تمام وجود آماده ی انجام عملیات بود. @defae_moghadas2
❣فرمانده پا برهنه با دکمه های لنگه به لنگه سردار شهید محمد نصراللهی... 🔹تا لباسی را پاره و نخ نما نمی کرد دست از سرش بر نمی داشت در این عکس یادگاری هم که با حاج قاسم انداخته مشخص است از لباس چند سال کار کشیده و دکمه هایش با هم متفاوت هست. 🔸در مسجد یک نفر اشتباهی پوتین هایش را پوشیده بود و رفته بود وقتی همه از مسجد خارج شدند یک جفت پوتین در کنار جا کفشی مانده بود. 🔹هر چه اصرار کردند پوتین ها را به جای مال خودش بپوشد قبول نکرد و پا برهنه از مسجد خارج شد. 🔹می گفت : می ترسم این پو تین ها را بپوشم و نتوانم صاحبش را پیدا کنم. 🔸آن شب فاصله مسجد تا قرارگاه را پا برهنه رفت و از آن به بعد به شوخی پا برهنه صدایش می زدند. @defae_moghadas2
❣چند ماهی جبهه بود و برگشت. تعریف می کرد می گفت مادر این بار به خیر گذشت, برای نماز صبح رفتم وضو بگیرم, برگشتم دیدم خمپاره امده روی سنگرم! اماده شد دوباره برگردد. گفتم علی, بابات که جبهه است. منم که ناخوش احوالم, برادرت هم که مریضه. بمان بعد برو. گفت مادر, بابا برای خودش رفته جبهه من هم باید برای خودم برم. برای تو و برادرم هم دعا می کنم. علی رفت. پدرش برگشت. من هم در بیمارستان بستری شدم. یک روز ظهر هر چه منتظر شدم کسی ملاقاتم نیامد. شب قبلش مرتب خواب های عجیب می دیدم, دلم شور می زد. اخر وقت شوهرم امد. گفتم علی چی شده؟ گفت امانتی خدا بود, حالا پس دادی, دیگه نباید منتظر برگشتنش باشی. دوزاریم افتاد, علی شهید شده. 🌷 دخترم ۴-۵ سالش بود. با اینکه بردیم جنازه علی را دید, اما شهادت و نبودن او را باور نمی کرد. تا چند روز کارش گریه بود و صدا زدن علی. یک شب عصبانی شدم. او را دعوا کردم و گفتم علی شهید شده, دیگه نمیاد, بس کن. صبح شد. رفتم کنار جوی اب بیارم. وقتی برگشتم دیدم مادرم که نابینا بود میگه ننه,این دختر دیونه شده! گفتم چرا؟ گفت مرتب با خودش حرف می زنه . دیدم دخترم ارام گوشه ای نشسته, پیراهنش هم مشت در دست گرفته. گفتم چی شده؟ گفت دیدی گفتن داداش علی زنده است. امد پیشم, ناز و نوازشم کرد. بهم شکلات داد, گفت من زندم, دیگه اذیت مادر نکن. دستش را باز کرد یک ۲۰ تومنی کاغذی نشانم داد و گفت این را هم داداش بهم داد. دیگر هیچ وقت بهانه برادرش را نگرفت, آن پول متبرک را سال ها داشتیم. 🌿🌹🌷🌹🌿 هدیه به شهید علی مرزبان صلوات @defae_moghadas2
❣ وقتی می آمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد. شیر براش درست میکرد، سفره را می انداخت و جمع میکرد. 🌿 پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد و جمع میکرد. 🌿 میگفت: تو بیش از این ها به گردن من حق داری 🌿 میگفت: من زودتر از جنگ تموم میشم و گرنه، بعد ازجنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چه طور جبران میکنم. 📝 @defae_moghadas2
❣از مسائلی که او بسیار به آن اهمیت می‌داد، نماز جمعه بود. هر چند از زمانی که نماز جمعه شکل گرفت، ابراهیم در کردستان و یا در جبهه‌ها بود. ابراهیم هر زمان که در تهران حضور داشت، در نماز جمعه شرکت می‌کرد. می‌گفت: شما نمی‌دانید نماز جمعه چقدر ثواب و برکات دارد. امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: قدمی نیست که به سوی نماز جمعه برداشته شود، مگر اینکه خدا آتش را بر او حرام می‌کند. @defae_moghadas2
❣برادران گرامی‌ام و خواهران محترمه: برای شما نيز آرزوی صبر و استقامت در پيگيری اهداف اسلامی دارم. ان شاءالله بتوانيد با کار و فعاليت، خود را بيش از پيش وقف راه خدا و اسلام کنيد. جهانی که امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرت هاست، تلاش و ايثار می‌خواهد. در راه امام حسين(ع) گام برداشتن، حسينی شدن می‌خواهد. ان شاءالله در پيروی از راه امام امت، خمينی کبير که همان راه خدا و قرآن و اهل بيت(ع) است، موفق باشيد. ديدن برادران رزمنده در خط اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت، نيروهای دشمن و تانک‌های او را می‌بينند و با سلاح مختصر با آنان مقابله می‌کنند، از تجليات حسينی شدن اين امت است که مرا به وجد آورده است. حقوق شما را آن‌طور که بايد رعايت نکرده‌‌ام که ان شاءالله مرا ببخشيد، من هم دعاگوی شما هستم. خدمت کليه‌ اقوام، فاميل، دوستان و آشنايان سلام عرض می‌کنم و برای آنان توفيق در خط اسلام و قرآن بودن را آرزومندم. قطعاً نتوانسته‌ام حقوق شما را به خوبی رعايت کنم. ان شاءالله مرا ببخشيد.  از همه‌ شما التماس دعا دارم. والسلام علی عباد الله الصالحين.  پاسدار اسماعيل دقايقی «قسمتی از وصیت‌نامه سرادر شهید حاج اسماعیل دقایقی» @defae_moghadas2
❣آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. 👤 راوی: آقای علی میر احمدی 📘 در کتاب نخل سوخته @defae_moghadas2
❣ چشمش آسیب دیده بود و دکترها میگفتند: بینایی‌اش رو از دست داده و دیگه نمیشه کاری کرد و جراحی هم بی‌فایده است. محمد اصرار میکرد که شما عمل کنید و کاری به نتیجه‌اش نداشته باشید. به دکترها میگفت: فقط با ذکر یا زهـرا (س) عمل رو شروع کنید. بعد از عمل دکترها از نتیجه جراحی حیرت زده شدند. عمل جراحی موفقیت آمیز بود! فقط با رمز یازَهرا سلام‌الله‌علیها 📚 شهید محمد اسلامی‌ نسب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ‌@defae_moghadas2
❣ شهید محسن چریک: نبرد اصلی جنگ با صهیونیستهاست 🔷️ شنیدم محسن چریک در خطِ سرپل ذهاب است. خودم را به آنجا رساندم و در پادگان ابوذر ملاقاتش کردم. با دیدن مجروحیتم، با ماندن من به شدت مخالفت کرد؛ وقتی اصرارم برای ماندن را دید، حـرفی زد که پس از گذشت سالهـا هنوز توی گوشم می پیچد. ◇ گفت: «جنـگ با عـراق بـرای مـا یک رزم آموزشـی اسـت؛ نبــرد اصـلی مـا با صهیونیستها و استکـبار جهـانی اسـت. هنوز وقت برای جنگیدن تو باقی مانده است.» راوی: فرج‌الله مرادیان منبع: خبرگزاری دفاع مقدس 🔻 شهید گلاب‌بخش با نام مستعار محسن چریک، پيش از انقلاب و پس از تحصیل در اروپا، آموز‌ش‌های چريكی را در لبنان و فلسطين با همراهی شهيد چمران گذراند. ◇ سعید از محافظین امام در پاریس بود و از بدو تأسيس سپاه، دانش نظامی اش را به جوانان تازه‌ وارد منتقل میكرد. ◇ پیـکر مطـهرش در سال ۵۹ در ارتفاعات افشارآباد سرپل ذهاب جــاودانه شد. @defae_moghadas2
❣چون هدف بزرگ و مسئوليتي که بدوش امت ما افتاده و انتظاري که محرومان دنيا از انقلاب ما دارند ,عظيم مي باشد، سختي ، دوري، کمبود، نارسايي و ساير عوامل؛ طبيعي بوده و ما بايد صبر و استقامت را از رسول ا...و امامان معصوم آموخته؛ زيرا آنان به وعده خداوند ايمان و يقين کامل داشته اند. خداوندا انقلاب ما را تا پيوند آن با انقلاب جهاني حضرت مهدي (عج) مستدام بدار. «قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید حبیب‌الله شمایلی» @defae_moghadas2 ❣  
❣تو سبزی فروشی کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن! این پول و درآمدش شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو ! و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. 🌹سردار شهید: عبدالحسین برونسی، فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🌹تاریخ تولد: ۱۳۲۱/۶/۳ محل تولد: تربت حیدریه تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳ محل شهادت: شرق دجله @defae_moghadas2
موتورسیکلت «روایتی کوتاه از سردار شهید محمدرضا آل عبدی» 🌷بچه های اطلاعات و عملیات محورهای مختلف، روزهای یک شنبه ، برای ارائه گزارش و برگزاری جلسه نیروهای اطلاعات و عملیات به دزفول می آمدند و جلسه در محل ستاد دزفول برگزار می شد. معمولاً هم بعد از جلسه سری می زدند به خانه و خانواده شان و بعدش هم برمی گشتند منطقه! آن روز هم یکشنبه بود و جلسه بچه های اطلاعات و عملیات برگزار شد و هرکدام از نیروها گزارشات خود را ارائه دادند و جلسه به صورت رسمی به پایان رسید. محمدرضا خداحافظی کرد و رفت، اما تا حرف و حدیث ها و خوش و بش ها و تبادل نظرهای سرپایی مان به پایان برسد، یک ساعتی طول کشید. دفتر و دستک هایم را جمع و جور کردم و از ستاد آمدم بیرون که چشمم افتاد به محمد رضا. تعجب کردم. درب ستاد ایستاده بود و داشت قدم می زد. پرسیدم: «تو که هنوز اینجایی! چرا نرفتی خونه؟!» همان لبخند زیبای همیشگی اش را انداخت بین صورتش و گفت: «خیلی وقته اینجام! » تعجبم بیشتر شد و پرسیدم: « جلسه که یه ساعت تموم شده! کاری داری موندی اینجا؟» گفت: «نه! چه کاری! یه ساعته منتظرم یکی پیدا بشه منو برسونه خونه!» یک دسته علامت سوال بالای سرم شروع کردند به رژه رفتن. پرسیدم: «پس با چی از منطقه اومدی شهر؟» گفت:«خب با موتور! » گفتم: «پس چرا با موتور نمی ری خونه؟! » لبخند منتشر شده در صورتش بیشتر گل انداخت و با خنده گفت: «خونه رفتن که کار شخصیه!!» حیرت کردم! گفتم: «یعنی موتور زیر پاته! یه ساعته اینجا معطلی که بری خونه!» گفت: «آره!» گفتم: «بدو! سریع بدو موتورت رو بردار و برو خونه! فردا صبحم زود برو منطقه!» خنده از لبانش جدا نمی شد! گفت: «نه برادر! اینطوری که نمیشه! موتور مال سپاهه و برا کارای سپاه! من چطوری باهاش برم خونه؟!» قدری جدیت ریختم توی لحن حرف زدنم و گفتم: «به عنوان مسئولت بهت میگم موتور رو بردار و برو دنبال کارات! » سرش را انداخت پایین. معلوم بود نمی خواهد بپذیرد. با تحکم بیشتری تکرار کردم : «ببین! این یه دستوره! من به عنوان مسئول اطلاعات عملیات دارم بهت دستور میدم!» معلوم بود ته دلش راضی نیست. اما چشمی گفت و خیلی مظلوم و آرام سرش را انداخت پایین و رفت توی ستاد که موتورش را بردارد. و من هنوز در حیرت بودم که این بچه ها چقدر حد و مرز می شناسند و چقدر برای رضایت خدا حاضرند از راحت و آرام خودشان بگذرند. راوی: حاج علی صولتی  سردار شهید محمدرضا آل عبدی، متولد ۱۳۴۰،  مسئول اطلاعات عملیات تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) ، در عملیات محرم و در خط مرزی عین خوش در مورخ ۱۵ آذرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است. @defae_moghadas2
❣بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست. حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت. صدای ضعیف و پر از خش خش … را از آن سوی خط شنیدم که میگوید: احمد رفت، حسین هم رفت. باطری بیسیم دارد تمام می شود. عراقی‌ها عن‌قریب می آیند تا ما را خلاص کنند. من هم خداحافظی می کنم. حاج همت همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت، گفت: بیسیم را قطع نکن… حرف بزن. هر چی دوست داری بگو، اما تماس خودت را قطع نکن. صدای بیسیم چی را شنیدم که می گفت: سلام ما را به امام برسانید. از قول ما به امام بگویید: همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺟﻨﮕﻴﺪﻳﻢ. ۳۰۰ تن از رزمندگان گردان حنظله درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می آیند. آنها چند روزو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه میدهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت میﺭﺳﻨﺪ. @defae_moghadas2
پوتین رفتم جلوی چادر تدارکات گردان و گفتم: پوتین‌هایم پاره شده و دیگر قابل استفاده نیست. و با دستم اشاره کردم به پوتین‌هایم که دهان باز کرده بودند و ... . مسئول تدارکات گفت: باید از آقا سید نامه بیاوری، اگر او نوشت، من پوتین می‌دهم وگرنه، نمی‌توانم. رفتم دنبال آقا سید. گفتم: آقا سید، پوتین‌هایم پاره شده، گفتند شما باید نامه بدهید تا تدارکات... سید گفت: ببر کفشدوزی درستش کند. گفتم: بردم. درست بشو نیست. وضعشان خیلی خراب است. می‌بینید که. گفت: پوتین‌های من، وضعشان بهتر از پوتین‌های شما نیست، اما باید تحمل کرد. موقع نماز جلوی حسینیه تخریب، پایش را گذاشت روی یکی از پله‌ها، بند پوتینش را باز کرد. وقتی به پوتینش نگاه کردم از تقاضای خودم شرمنده شدم. پوتین سید هیچ کف‌پوشی نداشت. همه‌اش، همان کف زیرین زبرِ خانه خانه بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه نشسته بودم غرق در فکر و خیال که دستی به شانه‌ام خورد. تا خواستم سرم را بلند کنم، دستی به طرفم دراز شد، یکی از بچه‌های گردان بود. کاغذی در دستم گذاشت و رفت. باز کردم و یادداشت را خواندم: تدارکات، لطفا یک جفت پوتین تحویل حامل نامه بدهید. سردارشهید: سید داوود علوی معاونت واحد تخریب لشکر ۳۱ عاشورا تاریخ تولد: ۱۳۴۲ محل تولد: سراب تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹ نام عملیات: کربلای پنج @defae_moghadas2
❣بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله‌مان سر می رفت، یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش می گشتیم و می دیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع می خواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم. 🌹شهید عباس دانشگر تاریخ تولد: ۱۳۷۲/۲/۱۸ محل تولد: سمنان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۰ محل شهادت: حلب سوریه محل دفن: امامزاده حضرت علی اشرف(ع) سمنان @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣کلیپی از تصاویر شهید رضا خاکساری اختصاصی ارجان‌ نیوز 🔹آرامگاه شهید رضا خاکساری در هویزه است که تصویر آن در کلیپ وجود دارد ,اما بطور نمادین قبر ایشان کنار شهید زیبایی ردیف شهید بخردیان در شهیدآباد بهبهان قرار دارد. 🔸 با ذکر صلوات و فاتحه برای همه شهدای اسلام که جان خودشان را در راه وطن و‌ اسلام فدا کردند. @defae_moghadas2
❣حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو -واقعا؟جون حاجی؟ نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم حاجی قاشق را برگرداند بخدا فردا بهشون میدیم حاجی همین طور که کنار میکشید گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم! @defae_moghadas2
❣گفتم: نگرانتیم این‌قدر موقع اذان توی جاده نزن کنار نماز بخون. چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادی دست کوموله ها چی؟ خندید! گفت: تمام جنگ ما به خاطر همین نمازه! تمام ارزش نمازم توی اول وقت خوندنشه! @defae_moghadas2
ماجرای خودرویی که شهید شیروانیان برای خانواده فرستاد. 🔹️ بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. ◇ همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» ◇ حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» ◇ همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. ◇ حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان تاریخ تولد: ۱۳۶۲/۶/۲۰ محل تولد: اصفهان تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳ محل شهادت: سوریه @defae_moghadas2