📗✨📙✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت_پنجم: می خواهم درس بخوانم
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افتاده بودم کف خونه ... مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت ... نعره می کشید و من رو می زد ... اصلا یادم نمیاد چی می گفت ...
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ... اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم ... دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه ... مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود ... شرمنده، نظر دخترم عوض شده ...
چند روز بعد دوباره زنگ زد ... من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم ... علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه ... تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره ...
بالاخره مادرم کم آورد ... اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت ... اون هم عین همیشه عصبانی شد ...
- بیخود کردن ... چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ ... بعد هم بلند داد زد ... هانیه ... این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ...
ادب؟ احترام؟ ... تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی... این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم ... به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال ...
- یه شرط دارم ... باید بزاری برگردم مدرسه ...
⬅️ادامه دارد...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
حماسه جنوب،شهدا🚩
📗✨📙✨📗 #بدون_تو_هرگز📚 #قسمت_پنجم: می خواهم درس بخوانم اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم ... بی حال افت
📗✨📕✨📗
#بدون_تو_هرگز📚
#قسمت ششم: داماد طلبه
با شنیدن این جمله چشماش پرید ... می دونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود ...
اون شب وقتی به حال اومدم ... تمام شب خوابم نبرد ... هم درد، هم فکرهای مختلف ... روی همه چیز فکر کردم ... یاس و خلا بزرگی رو درونم حس می کردم ... برای اولین بار کم آورده بودم ... اشک، قطره قطره از چشم هام می اومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم ...
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم ... به چهره نجیب علی نمی خورد اهل زدن باشه ... از طرفی این جمله اش درست بود ... من هیچ وقت بدون فکری و تصمیم های احساسی نمی گرفتم ... حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست در مورد من گفته بود ... و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود ... با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره ...
اما چطور می تونستم پدرم رو راضی کنم ؟ ... چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ...
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوست ها، همسایه ها و اقوام زنگ زدم ... و غیر مستقیم حرف رو کشیدم سمتی که می خواستم و در نهایت ...
- وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟ ... ما اون شب شیرینی خوردیم ... بله، داماد طلبه است ... خیلی پسر خوبیه ...
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد ... وقتی مادرم برگشت، من بی هوش روی زمین افتاده بودم ... اما خیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد ...
البته در اولین زمانی که کبودی های صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دو ماه بعد ...
@defae_moghadas2
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🍃🍂🍃🍂🍃🌺🍃🍂🍃🍂
از یاد رفتگان
راوی : نجف زراعت پیشه
همه می گویند باید مدیون کسانی باشیم که ازنفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم...
کسانی که به جبهه رفتند ، رزم نمودند ، ترکش خوردند عده ای جانباز و عده ای دیگر اسیر شدند
و برخی هم شهید شدند
همه فقط این روی سکه را می بینند
اما
قسمت مهم دیگری مورد غفلت قرار گرفته ....
چشم انتظاری پدران ، مادران و همسران......
پرستاری شب و روز از جانبازان و ایثارگران.......
اما مدیون تر به مادران و همسرانی که پا به پای رزمندگان و جانبازان ایستادند و بدون چشم داشت مادی و تنها با دید انسانی و اسلامی دوران جنگ و بعد از آن را تحمل نمودند.
مادران و همسرانی که در هنگام حضور رزمندگان در جبهههای جنگ در ستادهای پشتیبانی به بسته بندی هدایا ، دوخت و دوز لباسها، شستن لباس ها ،ملافه ها و پتوهای جبهه می پرداختند و تعدادی از آنها از اثرات شیمیایی همراه این البسه و پتوها که شیمیایی شده و هیچ مرجعی برای پیگیری و درمان آنان ایجاد نشد و در یادها فراموش شدند.
همسران و مادران جانبازان که آب شدن آنها را دیدند و خود در این وانفسای رقابت های دنیوی و .... ذره ذره سوختند و ساختند
همسران و مادرانی که رفتارهای عصبی ناشی از موج انفجار جانبازان را در خانه تحمل نموده و دم نمی آورند
همسران و مادرانی که زخم زبان و کنایه بی خبران و مغرضان را درهر لحظه و هر ساعت می شنوند ، می بینند و زجر می کشند
همسران و مادرانی که سوختند صبر کردند اما خبری از پیکر جگر گوشه هایشان نیامد
همسران و مادرانی که چشمهایشان به در دوخته شد اما........
و
پدرانی که همه این زخم ها و دردها را طی این سال ها در سینه خویش پنهان و با سکوت معنادار خویش به دوردست ها می نگرند ....
بیایید مواظب این نگاه ها و بغض های نهفته باشیم .
#بازماندگان_شهدا
#جانبازان_آزادگان
#همسران_مادران_پدران
خیالتان را
در آغوش کشیدم ،
دستانم گل کرد
و دوباره
صبحِ دوست داشتن تان ،
از راه رسید ..
#سلام
#صبح_بخیـر
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
سلام 👋
امروز هم سر وعده خودمون اومدیم با یه
🌾 قرار عاشقی 🌾
دیگه،
این دفعه با شیر عملیات اومدیم سراغتون.......... بله شیر عملیات
عجله نکنید ✋می گم چرا.
پس با ما و این شهید پیشگام همراه باشید تا باهاشون آشنا بشیم ☺️
@defae_moghadas2
🍃🍃1🍃🍃
🍂🍃 توی یه خونواده ی 7 نفری بدنیا اومدم 👶🏻 البته وقتی من بدنیا اومدم تازه شدیم سه نفری 😉 آخه من بچه ی اول بودم ✨
🍂🍃 از دوران بچگی با پدرم سرکار می رفتم و بخاطر همین تا زمان دبیرستانم که مصادف بود با پیروزی انقلاب ✊🏻👊🏻 دیگه تو کار پدرم که حاج عبدالوهاب صداش می کردن بودم.
بابام تکنسین مخابرات بود و منو هم اوستا کرده بود.😎
🍃🍃🍃۳🍃🍃🍃
🍂🍃 انقلاب که پیروز شد با مشورت و موافقت پدر و مادرم به سپاه پاسداران ملحق شدم و اونجا هم تو زمینه ی تخصصم که مخابرات بود مشغول شدم ✨ یکی از شانس های زندگیم آشنایی با حسین آقا علم الهدی بود. خب با ایشون بودن یعنی سیاسی شدن و.....
🍃🍃4🍃🍃
🍂🍃 با شروع جنگ 💣 به هویزه اعزام شدم و تا زمان سقوط این شهر اونجا موندم 😔 بعد از اون برگشتم و توی پادگان گلف اهواز مشغول بکار شدم،
تو همین ایام بود که آیت الله خامنه ای برای تحقیق در مورد شهادت دانشجوها که تو هویزه شهید شده بودند به اهواز اومدم و منو برد تو تیم تحقیق خودش🔎 تا خیانت بنی صدر 👹رو آشکار کنیم.
برای تحقیق همین جا بود که تونستم با همکاری یکی از بچه های سپاه دست بنی صدر ملعون 👺 رو در مورد به شهادت ❣رسوندن دانشجوها رو کنیم 😔
🍃🍃5🍃🍃