eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
‍ 🍂 🔻 منبع روحیه در عملیات رمضان، در شرایط بدی قرار گرفته بودیم. تک و تنها وسط عراقی ها مانده بودیم که خمپاره ای وسط جمع چند نفریمان خورد. در آن تاریکی شب، وسط میدان مین و در میان شهدا و ناله مجروحین، محمدرضا آزادی (بیسیم چی ما) لحظه به لحظه اوضاع را گزارش می کرد و می گفت: - اینجا همه چی روبراهه، دشمن در حال عقب نشینیه، ما هیچ مشکلی نداریم و در حال مقاومتیم و... و این در حالی بود که از او خون می رفت، ولی غیرتش اجازه گفتن از شکست نداشت. مجید نصاری @defae_moghadas 🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂 🔮 ""حسینیه سه ستاره"" در محله ما حسینیه ای بود ؛ بنام حسینیه «ایزد خواستیها »که بچه های نابی داشت و با شروع جنگ بیشتر فعال شده بود . هنوز سه چهار هفته از شروع جنگ نگذشته بود که چند برادر از طرف ستاد فرمانده جنگهای نا منظم به فرماندهی شهید به حسینیه ما آمدند . آنها به ما گفتند : ما یک محلی می خواهیم برای آموزش حدود سیصد نفر نیرو ...حقیقتش حسینیه شما را در نظر گرفتیم ...بچه ها بعد آموزش به جبهه اعزام می شن ... شب با بچه های حسینیه جلسه ای گذاشتیم که در مقابل این درخواست چه تصمیمی بگیریم و چطور از این دوستان در حسینیه به نحو احسن استقبال کنیم . نتیجه شور و مصلحتها این شد که به هر کدام از بچه هامسئولیتی دادیم . دونفر جوان کم سن و سال هم مسئولیت تدارکات غذا وپشتیبانی را به عهده گرفتند. شهر حالت جنگی 💥داشت . بیشتر مردم از شهر خارج شده بودند . کسب و کار کساد شده بود . اما هنوز تعدادی از مردم در شهر حضور داشتند و مایحتاج اولیه خود را به سختی تهیه می کردند . ما می دانستیم در این شرایط ؛ واقعا چه کار سختی بعهده آن دو برادر تدارکاتی گذاشته ایم . اما آن دو برادر با راسخ اول صبح به درب مغازه های محل و خانه ها رفتند و اعلام کردند : " قرار است چند نیروی رزمنده از تهران به حسینیه ما بیان ... لطفا اگر می تونید تعدادی پتو ، بالشت ، مقداری غذا و پول به ما کمک کنید ?? این دو جوان سه چهار روز کارشان همین بود . آنقدر در این کار جدیت داشتند که می گفتند : " با گدایی هم که شده ؛ وسایل مورد نیازپذیرایی را برای مهمانها آماده می کنیم " وقتی نیروهای داوطلب تهرانی آمدند؛ تقریبا همه چیز برای پذیرایی مهیا بود . ما مات و مبهوت به همت این دو جوان و ایثار مردم و کسبه محل نگاه می کردیم . مهمانها حتی مشکل حمام هم نداشتند . یک گرمابه عمومی در محل بود که با صاحبش هماهنگی لازم شده بود . حقیقتا کار بسیار چشمگیری در طی یکی دو روز طرح و برنامه ریزی شد که حتی مسئولین ستاد را سخت متعجب کرد . ✳️آن دو بزرگوار کسی نبود الا : 🌷شهید علی بهزادی 🌷شهید عباس یارعلی 💠شادی روح شهید علی بهزادی وعباس یارعلی صلوات 💠 راوی : مهدی کاکا حاجی گردان کربلا @defae_moghadas2 🍂
🍂 محمد رضا روحیه عجیبی داشت. از کلامش می‌شد فهمید که چقدر روی شرایط دوران خودش مسلط بوده و هر حرکتش یک پیامی بدنبال داشت. همه حرکاتش هم دارای یک سادگی و افتادگی بود. به شکلی که اگه نمی شناختیش فکر می کردی بار اولیه که به جبهه میاد. توی پادگان شهید مصطفی خمینی اندیمشک بودیم. مسابقه دو استقامت بین نیروهای لشکر گذاشته بودن. چیزی حدود هشت کیلومتر باید طی می شد. همه خسته شده بودند و نیاز به یک شیرین کاری داشتن تا دوباره سرحال بیان. لشکر برای احتیاط یک آمبولانس همراه بچه‌ها فرستاده بود تا اگر اتفاقی افتاد کمک کنه. در یک لحظه دیدیم محمد رضا به زمین افتاد و شروع به نفس زدن کرد. امدادگرها با عجله و با یک برانکارد به طرفش دویدن و ایشون رو خواباندند و مسافتی تا آمبولانس طی کردن. همین که خواستن سوار آمبولانس کنن، جستی زد و تشکر کرد و گفت چیزیم نبود می خواستم کمی سواری بخورم و بلافاصه مسیر رو ادامه داد و همه بچه ها رو به خنده و شوخی واداشت . بعد از تموم شدن مسابقه با حالتی کنارمون اومد و گفت، " حاضرم جونم رو بدم و بسیجی صدام بزنن" الآن بعد از سالها می فهمیم بسیجی مورد نظر شهید آزادی، فقط یک واژه نبوده بلکه یک جریان جامعه ساز و جهانی‌ بوده که مربوط به مقطعی خاص نمی شده. روحش شاد راوی :جهانی مقدم @defae_moghadas2 🍂
از سمت راست شهید حمید دست نشان نفر وسط آزاده سرافراز حاج مهدی کرباسی و آخرین نفر حاج فتاح اهوازیان یادشان بخیر دلاوران تدارکات و پشتیبانی یاد مهدی بخیر همیشه وقتی بیاد ایشان با آن قد کوچکش در خط مقدم شرهانی می افتم یاد آن دیگ برنجی می افتم که چگونه آنرا بین گردان تقسیم می کرد بدون آنکه کم بیارد. یادشون بخیر نوشته یکی از رزمندگان @defae_moghadas2
🍂 🔻 شهید ابراهیم فرجوانی ✍ بعد از ورود امام خمینی ، ابراهیم علاقه عجیبی به ایشان پیدا کرده بود . صبح که بیدار می‌شد ، به عکس امام ، سلام می کرد و می‌گفت :"امام خوبم ،سلام !خسته نباشید !... التماس دعا !... دیشب امام زمان "عج" را ملاقات کردید؟ " ✍ هنگامی که سخنرانی و تصویر امام از تلویزیون پخش می‌شد، اگر پشت به تلویزیون یا سرگرم کار دیگری بود ، تمام قامت می چرخید و می گفت :"ببخشید !معذرت می خوام ..." و دست خود را بر سینه می گذاشت و عرض ادب می کرد. #راوی_مادرشهید @defae_moghadas2 ❣
🍂 خانم "عصمت احمدیان ، مادر شهیدان اسماعیل و ابراهیم فرجوانی 🔅 زمان جنگ یه جوانی پوتین‌هاش رو درآورد و روی مین ‌رفت که به بیت المال ضرر نزنه، الان هم یه عده راحت میلیاردی از بیت‌المال می‌دزند و میرند... @defae_moghadas2 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️قوطے ڪمپوت♦️ وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ... "شهيد حسين خرازى" 🔻شرمشان باد، ڪسانے، ڪه با اختلاس، دزدے و رانت خوارے به خون و راه شهیدان خیانت ڪردند و مے ڪنند.🔺