💠به عبدالرحمن گفتم که نمی تونم اجازه بدم بری. ما هیچ کس رو نداریم و نیرو کم میآريم
یک دفعه عصبانی شد و فریاد زد من نمیدونم ، بگی یا نگی من میرم.
این آخرین گفتگوی ما بود و دیگه ایشون رو ندیدم تا همون موقع که تو آب افتاد و می خندید
جالب این بود که غیر از عبدالرحمن دو نفر دیگر هم تو آب افتاده بودن که اونا دمغ شده بودند و حال خوشی نداشتن...
⤵️
💠با رفتن بچه ها بسمت دشمن ما هم روی پد هشت اومدیم و سوار لندکروز شدیم تا از لشکر مهمات بیاریم و آماده کنیم برای نیمه شب که به بچهها برسونیم
از تنگه ذلیجان هم گذشتیم و مقدار زیادی رفتیم و مهمات آوردیم و برگشتیم
بین راه رادیو ماشین رو روشن کردیم که دیدیم نوحه دیشب حسین فخری رو داره پخش می کنه. قسمتی از شعرش این بود:
ایهاالمومنین قاتل المشرکین
از نو به پا کنید رزم فتح المبین...
و اشعاری که نشون میداد عملیاتی در پیشه
با شنیدن این مصرع پیش خودم گفتم عجب ، داره خط میده به عراقی ها...
خدا کنه نفهمن داریم میریم براشون
⤵️
💠بعدازظهر مهمات رو بار قایق کردیم و وارد عملیات شدیم.
بین الطلوعین وارد خط تازه آزاد شده شدیم و یکراست سراغ سید مجید رفتیم
خسته و وا رفته تو سنگر نشسته بود و چند نفر هم دورش بودن
گفتم مهمات آوردم کجا ببرم؟
گفت برو سمت راست بده به مهدی زهره بخش
⤵️
💠گاز قایق رو گرفتیم و به سمت راست رفتیم. تیرهای تیربار عراقی هوای بالا سرمون رو باز می کرد و ویز ویز کنون رد می شد
سرمون رو دزدیده بودیم و پیش میرفتیم. هر چی رفتیم هیچ بنی بشری ندیدیم و برگشتیم سراغ سنگر فرماندهی
به سید گفتم بابا هیچ کس نیست. تا کجا باید بریم؟ گفت برو تا برسی
حدود چهار کیلومتر رفتیم تا توی تاریکی مهدی رو دیدیم و مهمات رو بهش تحویل دادیم و برگشتیم
⤵️
💠تو راه برگشت پروانه قایق توی تور ماهیگیری عراقی ها پیچید. موتور رو با تور بالا اوردیم و دیدیم یک ماهی هفت هشت کیلویی تو تور گیر افتاده
رضا اونو جدا کرد و تو آب پرتاب کرد و حسرتش رو به دلمون گذاشت
اومدیم توی سیل بند و اسباب چایی عراقی هم جور شد.
چای معروف به چای کویتی،
لیوان فرانسوی و.....
چیزهایی که آرزوش رو داشتیم اول صبح مهیا شد و....
⤵️
💠شب سوم هم با رضا مقداری مهمات رسوندیم و گاهی به عقب می رفتیم و مجروح یا شهیدی رو هم با خود میبردیم
یک شب اطراف درمانگاه روی پد سرک می کشید که متوجه محوطه ای شدم که با پل های خیبری احاطه شده بود
نگاهی پشتش انداختم.
نزدیک غروب بود و دلتنگی بیداد می کرد. با صحنه ای روبرو شدم که این دلتنگی رو به اوج و به بغض رسوند
⤵️
💠بهرحال روزهای آخر عملیات بود که وارد سیل بند شدم و فکر می کنم با شهید مصطفی بختیاری روبرو شدم که گفت از عبدالرحمن خبر داری؟
این نوع خبر دادن برامون غریب نبود و می دونستیم پشت اون خبر ناگواری خوابیده
زدم تو سرم و گفتم مگه #عبدالرحمن هم رفت؟ 😭
گفت آره اونم شهید شد.
⤵️
💠خواستم با قایق بطرف محل درگیری برم که گفت نرو، بردنش عقب
بغض خودمون رو نگهداشته بودیم و نمی تونستیم تو اون موقعیت خودمون رو سبک کنیم
ولی با اومدن به مقر عقبه، بچه های تسلیحات گریه کنون اومدن بطرفمون
خبر رو شنیده بودن و ما هم جای خالی عبدالرحمن رو تو چادر که کف اش رو کنده بودیم و هنوز بعضی از لباس هاش که وقت جمع کردنشان رو نداشت رو زمین بودن، دیدیم ، نتونستیم خودداری کنیم و سیر دلمون گریه کردیم و اشک ریختیم
روز خیلی سختی بود که اونم گذشت و هزاران خاطره ازش بجا موند که مجال گفتنش اینجا نیست...
🔴 راوی: جهانی مقدم
👈 تاریخ 97/5/23
@defae_moghadas2
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
@hemasehjonob5
❣ برای شهید
سید جمشید صفویان
👋 سلام سید !
می خواستم برایت عنوانی و لقبی را پیدا کنم ، دیدم که تمام عناوین و القاب به نام فرماندهان شهید ثبت شده است !
دیگر لقب سرداری نمانده است تا پیشوند نام تو کنم ! بنابراین تصمیم گرفتم تو را به جای سردار " امامزاده " بخوانم !
🚩امامزاده عشق
چرا که نه ؟! تو سیّدی و مگر نه اینکه امامزاده ها همه از اولاد حضرت زهراء (س) هستند ؟
مگر نه اینکه امامزاده ها صاحب کرامتند و مردم از آنان حاجت می طلبند ؟
🚩سیّد تو هم امامزاده ای !
یادت هست زمانی که کودک بودی ، همسایگان برای گرفتن حاجت برای تو نذر می کردند ؟! (1) و آنگاه که حاجت روا می شدند درب منزلتان نذری می آوردند و می گفتند :
" این نذری سیّد جمشید است . "
مگر تو در جبهه و گردان بلال پیر و مراد بچه ها نبودی ؟
مگر نبود که در مسجد و محل و کمیته و گردان ، وقتی می گفتند : " سیّد " همه می دانستند منظور تویی ؟
مگر هرکس هر کار و مشکلی داشت به سراغ تو نمی آمد و مشگل گشایش نبودی ؟
🚩سید جان !
هنوز هم همرزمان و رهروانت برمزارت گرد می آیند و با تو درد دل می کنند و از تو حاجت می طلبند :
ای امامزاده عشق
------------------------------------------
(1) زمانی که سید کوچک بوده بعضی همسایگان برای شفای بچه مریضشان و یا رفع گرفتاریشان از جوجه هایی که می خوابانیدند یکی را نذر سید جمشید می کردند و وقتی خروس یا مرغشان بزرگ می شد آن درب منزل سید برده
------------------------------------------
گردان بلال دزفول
کانال حماسه جنوب، شهدا
@defae_moghadas2
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهید_موسي_جمشيدكوكو🕊🌹 متولد: ۱۳۴۳ شهادت۳۰/۱/۶۴ من می روم تا #اسلام نرود، من می روم تا #امام زن
#کلام_ناب_شهید
چقدر گواراست #مرگ با عزت ،
و چه خوش است #پاره_پاره شدن ،
و چه شیرین است #مفقود شدن ،
چه #سرافراز است کسی که تمام وجودش را در راه #آزمایش بدهد ؛
و چه سخت است در راه شیطان و هوا و هوس فدا شدن و اسیر طوفان نفس شدن...
#شهید_موسی_جمشیدکوکو🕊🌹
@defae_moghadas2
#یا_علی_النقی_الهادی
ای مظهرِ شڪوهِ علے، چارمین #علے !
میلاد توست، مطلع عید غدیرها
یا ایهاالعزیز ! تَصَدَّق عَلیَ الذَّلیل
عشق تو عزت است، برای حقیرها.،
#عیدتون_مبارک🌹🌹🌹
#غدیر
@defae_moghadas2
#چفیه
قرار یک زندگی الهے این است
یکی بشود شهید
ودیگری همسرشهید
اما...
انتظار همیشه واژه دلتنگ کننده
همسران است ...
@defae_moghadas2
🍂
🔻 این عمار
یادتان هست همه گوش به فرمان بودند…؟
سینه چاک سخن پیر جماران بودند…؟
یادتان هست که میگفت اگر پُرباریم…
همه را از نمک ماه محرم داریم…؟
یادتان هست که ازحیله دشمن میگفت…
یادتان هست که ازپیله دشمن میگفت…؟
گفت دلداری دشمن دلتان را نبرد…
مثل طوفان زده ها، حاصلتان را نبرد…!
جنگ، جنگ است فقط رنگ عوض میگردد…
نقشه ها درپی هرجنگ عوض میگردد…
جنگ آنروز اگر موشکی و سرکش بود…
آتش فتنه امروز، پر از ترکش بود…!
"جنگ امروز، به دنبال اصول دین است…"
این همان زخم قدیمیست، ببین چرکین است…!
چشم واکن اخوی، خوب ببین یارکجاست…
نخل بسیار، ولی میثم تمارکجاست…؟
اَیْنَ عمار کجایید جوانان وطن…؟
اَیْنَ عمار بیایید جوانان وطن…
ما محال است که از بیعتمان برگردیم…
تاکه مثل پسر فاطمه بی سر گردیم…!
بعداز آن شام سیه بال، سحر می آید…
{ یوسف گم شده، دارد ز سفر می آید…}
یادتان هست که مدیون شهیدان هستیم…؟
اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم…
@defae_Mogadishu
🍂
🍂
💢شهید محمد شمخانی
گردان بلالی اهواز
پدر شهيد نقل می کند به خاطر وضعيت جنگی که به شهر حاکم بود خانواده ام را به برده بودم ومن به اهواز برگشتم زيرا فرزندانم در جبهه ها بودند و بايستی از آنان خبر داشته باشم . پدر شهيد می افزايد : «آخرين باری که محمد به ديدار من آمد، تنها در خانه بودم. لباسهايم را شست و مرا حمام کرد و شب شام مختصری تهيه کرد و صبح دستم را بوسيد و خداحافظی کرد وگفت دعا کن شهيد شوم .»
پدر شهيد می گويد: « روزی که شهيد شده بود، جايی مهمان بودم. وقتی می خواستم ناهار بخورم، غذا در گلويم ماند وخيلی ناراحت شدم. گفتم مرا به خانه برسانيد وقتی به خانه آمدم زنگ زدند و گفتند محمد زخمی شده ودر بيمارستان است. گفتم بگوييد شهيد شده، پس مرا نزد او ببريد. گفتند نمی شود در اتاق عمل است؛ ليکن در آن هنگام هيأتی آمدند وگفتند محمد شهيد شده است. دوستانش گفتند، عراقيها گزارش داده بودند که يک نفر از فرماندهان ايرانی ما را خيلی بازی می دهد، که او را شناسايی کرده و با دوربين مواظب بودند که وقتی وارد شد او را با توپ زدند.»
برای شادی روح امام شهدا و شهدا صلوات
🌹🔹@defae_moghadas2
❣
#کلام_ناب_شهید 🌹
تا آخرین لحظه حیات از #امام و روحانیت پشتیبانی کنید
و همیشه به #یاد خدا باشید
و به فرزندان خویش #راه خدا را بیاموزید.
#مسجد را فراموش نکنید
و بدانید که #قیامت واقعه ای بس بزرگ است که تمام جهان را خواهد گرفت و #مرگ همه انسانها روزی فرا خواهد رسید، ولی خوش به حال انسان هایی که به آیات خدا #ایمان آوردند و #عمل کردند، عملی #صالح.
#شهید_عزیز_امین_خواه🕊🌹
@defae_moghadas2
جامانده ایم...
حوصله شرح قصه نیست
همچون انار
خون دل از خویش میخوریم...
#دیدار_روی_ماهتان_آرزوست🌹
@defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
#شهید_عظیم_محمدی_زاده
#ساده_و_بی ریا
#شهید_عظيم_محمّدي_زاده🕊🌹
در سرما وقتي كه داخل وانت بود، اگر خودش جلو بود، شيشه را مي آورد پايين، كه با بچه هایی كه عقب هستند یکی باشد، اگر بچه هاي عقب هم رانندگی بلد بودند مي گفت نوبتي، ما مي نشينيم عقب وانت، شما هم رانندگي كنيد،
و يا وقتی ظرفها رو می شست ، چه موقعي كه نيرو بود و چه زماني كه مسئول بود،مي گفت ظرف شستن رئيس و مرئوس ندارد،
بالا و پايين در مجموعه اي كه ايشان كار مي كرد معنا نداشت
هيچ امتيازي براي خودش قائل نبود
کم حرف و پر کار و صبور بود
مسئول عمليات كه بود، با پايين ترين رده ي بچه هايي كه در عمليات بودند، دركار، در سفره پهن كردن و جمع كردن دركارهاي نظافت و در كارهاي مختلفي كه بالاخره هر مجموعه اي نياز دارد، عظیم هم يك عضو بود و اصلا احساس نمي كرد كه مسئول اين مجموعه است.
راوی : محمد حسن کوسه چی
برگرفته از کتاب #خُلق_عظیم
@defae_moghadas2
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
ای عطرخوشت نشسته درباغ سلام
ای قلب پرازعطوفت ومهرسلام
ای همدم مهربان،خورشید، درود
صبح آمده باخدای عشاق.. سلام
🍃🌹🍃
سلام،
صبحتون شاد
روزی سرشار از زیبایی
سلامتی، لبخند، امید
آرامش، مهربانی
موفقیت و دلی پراز
مهروصفا ودوستی همراه باخیروبرکت برایتان آرزومندم
درود...صبحتون بخیرو زیبا
🌴🌹✋🌺🌺✋🌹🌴