eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
838 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
ای مظهرِ شڪوهِ علے، چارمین ! میلاد توست، مطلع عید غدیرها یا ایهاالعزیز ! تَصَدَّق عَلیَ الذَّلیل عشق تو عزت است، برای حقیرها.، 🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
خطبۀ ختم رسل حکم خدا مدح #علی است خطبه‌ای که سندش مستند و معتبـر است ایهـا النـاس هـر آنکـس کـه منـم مولایش ایــن #علـی او را تـا روز جــزا راهبــر است... #من_غدیری_ام @defae_moghadas2
#کلام_شهدا آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید بشوم ، ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید؛ که #علی(ع ) در مرتبت عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید ؛ که علی اکبر حسین در راه حسین و با هدف، شهید شد" #شهید_محمدتقی_پاپی_جعفری🕊🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
ما چون دل و دست بریدگانیم دستی بگیر و دلی بخر . . . #فرمانده_شهید_حاج_اسماعیل_فرجوانی🕊🌹 @defae_m
🍃🌸 🌹 درافكارخودم بودم كه عباس اسلامي پور آمد و گفت: اسماعيل آمده گفتم: حاج اسماعیل؟ گفت: بله ، سيد مرتضي شفيعي هم آمده و فردا صبح از صحن علي ابن مهزيار مراسم استقبال از بچه‏ ها شروع مي‏شود . . . اسماعيل! از لحظه‏ ایي كه گفتند آمده‏ اي همه‏ اش به دستان تو فكر مي‏ كنم ، يعني مي‏ شود باز هم بيايي و دست مرا بگيري ، مي‏ شود باز هم بگويي بيا برويم . . جمعيت كه در انتظار بودند قفل فراق را شكستند و به سوي كبوتران تازه رسيده خيز برداشتند تابوت‏ گلهای سرخ بر دستان جمعيت داشتند به طرف جلو مي‏ رفتند و ما دوان دوان مي‏ رفتيم تا به جمعيت برسيم . من همه‏ اش در فكر اسماعيل بودم او را خواهم ديد ، دستم به بال سوخته‏ اش مي‏رسد توفيق ديدارت چگونه حاصل مي شود عزيز دلم . . . نفس نفس مي‏زديم از دور كه نگاه مي‏ كرديم جمعيت در حال حركت بودند و تعدادي تابوت كه دل‏هاي ما در آن قرار داشت به سمت جلو مي‏ رفتند . چند قدم مانده كه به جمعيت برسيم ناگهان تابوتي به عقب آمد راست آمد و خورد به صورتم بي‏ اختيار آن را غرق بوسه كردم ، گونه‏ هايم در گرمايي لذت بخش داشت مي‏ سوخت چشمان خيسم ناگهان روي شناسنامه گل سرخ ماند كه نوشته بود شهيد حاج اسماعيل فرجواني . دلم شكست يعني بعد از اين همه سال‏ها . . . دوباره چيزي در درونم جوشيد و جوشيد ، صدايي زيبا در گوش‏هايم نجوا كرد كه : ، ، ، دل نگران دل شكسته (ع) باشيد ، علمدار خوبي براي باشيد و گفت و گفت . . . . اين نجوا با صداي دريا يكي شد دريا بود و آب و قطره‏ هاي فراواني كه شده بودند دريا . . . . السلام عليك ايهاالشهداء و العارفين انديمشك – مؤسسه فرهنگي غدير @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #شهید_علی_قاریان_پور 🕊🌹 تولد۱۳۴۳/۰۵/۱۴ شهادت۱۳۶۵/۱۲/۱۰ محل شهادتشلمچه دوست دارم در آخرین لحظه
🍃🌸🕊 در پشت جنازه ام شعارهای « » و « » سر بدهید كه آقایم شب اول قبر به داد من روسیاه برسد. یك شاخه گل سرخ و یك قطعه عكس را در قبرم بگذارید تا آنها را به آقا و مولایم (ع) بدهم، اگر چه نمی دانم در آن لحظه چه بگویم. اگر می شود یك مقدار خاك در قبرم بگذارید و جنازه ام را نیمه شب دفن كنید و بروید ببینید كه چرا (س) به (ع) فرمودند كه مرا نیمه شب دفن كن! و چون همه ما از خاك آمده ایم و به خاك برمی گردیم، بر روی سنگ قبرم نوشته شود: « » 🕊🌹 @defae_moghadas2
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌸 #سردار_شهید_حاج_علی_هاشمی_🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸 🍃یک روز بعد از نماز ظهر حاج عباس هواشمی مرا صدا کرد و گفت: ((باید با آقا به شناسایی برویم. برو خودت را آماده کن.)) 🍃رفتم و وسایل و بیسیم را آماده کردم. یاد حرفای علی آقا افتادم که گفت: ((هرکس با من میاد، باید قید همه چیز و همه کس رو بزند و...)) 🍃از مقر تا خط اول را با موتور و بقیه راه را سینه خیز رفتیم. آرنج های هر دونفرمان از زخم می سوخت، خون می آمد. کف دستهامان هم پر از خوار و خاشاک بود. منطقه پر از مین بود. پوشش تیربار هم آن را کامل می کرد. حرکت بسیار مشکل بود. 🍃علی آقا به هر مین که می رسید با خونسردی آن را خنثی می کرد. به سیم خاردار قبل از سنگرها رسیدیم. نزدیکی سنگر، تیربار و سرنیزه اش را به من داد. و گفت: ((تا پنجاه بشمار اگر برنگشتم از همین راه که آمده ایم برگرد.)) ... و رفت. 🍃4 بار تا پنجاه شمردم و خبری نشد. ناگهان صدای پایی و بعد صدای پای 2عراقی صدای شب را شکست. تیربارچی ها شیفت عوض کردند. تا کار تمام شود، نیمه جان شدم. نگران علی آقا هم بودم. گرسنگی و تشنگی و هراس روی وجودم چنبره زده بود. هوا روبه روشنی می رفت، بعد از گذشت نیم ساعت که برای من نیم قرن گذشت؛ بالاخره پیدایش شد. اگر دنیا را به من می دادند با این لحظه مبادله اش نمی کردم. با همه ی درد دست و پا و سینه و زخم، دوباره راه رفته را برگشتیم. ولی تا به مقر برسیم نماز صبح قضا می شد. گوشه ای در کنار درختی که در دشت تک افتاده بود. با همان زخم های دست به سختی تیمم گرفتیم و به نماز ایستادیم، عجب نماز شیرینی شد. 🕊🌹 : همرزم_شهید @defae_moghadas2
🌸 #یـــــاعــــلـےبگـــــو 🌸 شهــدا صدایت زده اند دست #دوستے دراز ڪرده‌اند بـہ سویت ... همراهے با #شهـدا سخت نیست یا #علے ڪہ بگویـے خودشان #دستت را میگیرند‌‌ تردیـد نڪن @defae_moghadas2
‍ 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂 #شهید_استاد_علی_جمالپور🕊🌹 خصوصیات #على این بود که خیلی اهمیت به نماز و معانی آن میداد. بعد از نماز بعضی از افراد که اکثرا متدین هم بودند ما را نشان همدیگر داده و با هم نجوا میکردند یکی از آنها که من را میشناخت به خود جرات داد و پیش من آمد و گفت این که کنارش نماز می خوانی کیست؟ گفتم چطور؟! گفت با این حرکات نمازش باطل است اما من که از اخلاص و اخلاق علی باخبر بوده و چندین بار این نوع نماز او را دیده بودم ( که هنگام قرائت نماز ، بدن و گاهی زبانش به لرزه در می آمد) برای آنها گفتم که نماز او از خیلی از ماها بهتر است. انها با ناباوری خداحافظی کرده و از من دور شدند و من را که غرق حالات عبادی او بودم تنها گذاشتند. الحق که #شهدا آینه هم بودن و برای رسیدن به معشوق از هم سبقت میگرفتند. #راوی : برادر جانباز محمد جواد شالباف @defae_moghadas2 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂
استاد شهید علی جمالپور خصوصیات این بود که خیلی اهمیت به نماز و معانی آن میداد. بعد از نماز بعضی از افراد که اکثرا متدین هم بودند ما را نشان همدیگر داده و با هم نجوا میکردند یکی از آنها که من را میشناخت به خود جرات داد و پیش من آمد و گفت این که کنارش نماز می خوانی کیست؟ گفتم چطور؟! گفت با این حرکات نمازش باطل است اما من که از اخلاص و اخلاق علی باخبر بوده و چندین بار این نوع نماز او را دیده بودم ( که هنگام قرائت نماز ، بدن و گاهی زبانش به لرزه در می آمد) برای آنها گفتم که نماز او از خیلی از ماها بهتر است. انها با ناباوری خداحافظی کرده و از من دور شدند و من را که غرق حالات عبادی او بودم تنها گذاشتند. الحق که آینه هم بودن و برای رسیدن به معشوق از هم سبقت می‌گرفتند. : برادر جانباز محمد جواد شالباف @defae_moghadas2
شهــدا صدایت زده اند دست دراز ڪرده‌اند بـہ سویت ... همراهے با سخت نیست یا ڪہ بگویـے خودشان را میگیرند‌‌ تردیـد نڪنیم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پیرمرد آجرپزی که سرمایه دار است حاج نصرت الله اربابی پدر شهیدان ، و
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱 ❣ مداحی در هویزه برادرم كلاً صدای خوبی داشت. وقتی كه جنگ شروع شد او هنوز یك نوجوان 11 ساله بود. منتها شهرمان اهواز در اوایل جنگ مورد حمله دشمن قرار گرفت و تا آستانه سقوط هم پیش رفت. این شرایط و كه مرتب در شهر تشییع می شدند باعث شد صدایش را به طرف مداحی پیش ببرد. بعضی از دوستانش می گفتند وقتی كه خرمشهر آزاد شد و رزمندگان توانستند هویزه را هم از دسترس دشمن خارج سازند و به جنازه و یارانش دست پیدا كنند، به آن منطقه رفته و بالای سر مزار این شهدا مداحی كرده بود. گویا همان جا حاج صادق آهنگران صدای ایشان را می شنود و تشویقش می كند كه مداحی را ادامه بدهد. كم كم كار به جایی رسید كه در شهرمان بین این مسجد و آن مسجد بر سر دعوا می شد و هر كدام دوست داشتند را برای اجرای مراسم ادعیه و مداحی به هیئات خودشان ببرند. اغلب پنج شنبه ها هم اتومبیلی از جبهه به در منزلمان می آمد و را به مناطق جنگی می برد تا برای رزمنده ها دعا و سایر ادعیه را اجرا كند.  تا سال ها پس از شروع دفاع مقدس سنش برای اعزام به جبهه قد نمی داد، اما چون فاصله اهواز با مناطق جنگی كم بود، رزمنده ها دنبالش می آمدند تا چند ساعت او را برای اجرای مراسم ببرند و بازگردانند. او همیشه در حسرت پوشیدن رخت رزم بود تا اینكه وقتی به سن 17- 16 سالگی رسید، معطل نكرد و خودش هم رزمنده شد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱 ❣ در حسرت شهادت تا سال ها پس از شروع دفاع مقدس سنش برای اعزام به جبهه قد نمی داد، اما چون فاصله اهواز با مناطق جنگی كم بود، رزمنده ها دنبالش می آمدند تا چند ساعت او را برای اجرای مراسم ببرند و بازگردانند. او همیشه در حسرت پوشیدن رخت رزم بود تا اینكه وقتی به سن 17- 16 سالگی رسید، معطل نكرد و خودش هم رزمنده شد. به نظر من قبل از شهادتش در آتش عشق الهی سوخته بود. او قبل از اینكه سنش به جبهه برسد، خودش را با مداحی و اجرای مراسم دعا در جمع رزمندگان جا انداخته و شوق شهادت را در وجودش پرورش داده بود. بنابراین به محض اینكه سنش به جبهه رسید، درنگ نكرد و عازم شد. برادرم عاقبت در 17 سالگی و حین عملیات كربلای5 در شملچه به شهادت رسید. او در خانواده ما یگانه بود و همیشه از او به عنوان یك برادر بزرگ تر كه خیلی چیزها از او آموختم، یاد می كنم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱 ❣ در حسرت شهادت #علی تا سال ها پس از شروع دفاع مقدس سنش برای اعزام به جبهه قد نمی داد، اما
🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱 ❣در یک نگاه وصیتنامه اش را طوری نوشته بود كه انگار از شهادتش باخبر بود. او می نویسد: آری سادات و حاضرینی كه این وصیتنامه حقیر را گوش می دهید و می خوانید، من نیز مزه مرگ نه! بهتر بگویم مزه را چشیدم. شهادتی كه مرا جذب خود ساخت و من او را درك كردم و جذب او شدم... سوخته عشق الهی بود و عاقبت در تب این عشق سوخت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🌱🌺🌱🌺🌱🌺🌱
🌸 🌸 شهــدا صدایت زده اند دست دراز ڪرده‌اند بـہ سویت ... همراهے با سخت نیست یا ڪہ بگویـے خودشان را میگیرند‌‌ تردیـد نڪن
🌹 در افكار خودم بودم كه عباس اسلامی پور آمد و گفت: اسماعيل آمده گفتم: حاج اسماعیل؟ گفت: بله ، سيد مرتضی شفيعی هم آمده و فردا صبح از صحن علی بن مهزيار مراسم استقبال از بچه‏ ها شروع ميی‌شود. . . اسماعيل! از لحظه‏ ایی كه گفتند آمده‏ ای همه‏ اش به دستان تو فكر می كنم ، يعني ميی شود باز هم بيايی و دست مرا بگيری، مي‏ شود باز هم بگويی بيا برويم . . جمعيت كه در انتظار بودند قفل فراق را شكستند و به سوی كبوتران تازه رسيده خيز برداشتند. تابوت‏ گلهای سرخ بر دستان جمعيت داشتند به طرف جلو می رفتند و ما دوان دوان می رفتيم تا به جمعيت برسيم . من همه‏ اش در فكر اسماعيل بودم او را خواهم ديد ، دستم به بال سوخته‏ اش مي‏رسد توفيق ديدارت چگونه حاصل می‌شود عزيز دلم . . . نفس نفس مي‏زديم از دور كه نگاه مي‏ كرديم جمعيت در حال حركت بودند و تعدادی تابوت كه دل‏های ما در آن قرار داشت به سمت جلو می رفتند . چند قدم مانده كه به جمعيت برسيم ناگهان تابوتی به عقب آمد. راست آمد و خورد به صورتم بی اختيار آن را غرق بوسه كردم ، گونه‏ هايم در گرمایی لذت بخش داشت می‌سوخت . چشمان خيسم ناگهان روی شناسنامه گل سرخ ماند كه نوشته بود شهيد حاج اسماعيل فرجوانی. دلم شكست يعنی بعد از اين همه سال‏ها . . . دوباره چيزی در درونم جوشيد و جوشيد ، صدایی زيبا در گوش‏‌هايم نجوا كرد كه : ، ، ، دل نگران دل شكسته (ع) باشيد ، علمدار خوبی برای باشيد و گفت و گفت . . . . اين نجوا با صدای دريا يكی شد دريا بود و آب و قطره‏ های فراوانی كه شده بودند دريا . . . . السلام عليك ايهاالشهداء و العارفين انديمشك – موسسه فرهنگی غدیر
‍ ❣🕊❣🕊❣🕊❣ خصوصیات این بود که خیلی اهمیت به نماز و معانی آن میداد. بعد از نماز بعضی از افراد که اکثرا متدین هم بودند ما را نشان همدیگر داده و با هم نجوا میکردند یکی از آنها که من را میشناخت به خود جرات داد و پیش من آمد و گفت این که کنارش نماز می خوانی کیست؟ گفتم چطور؟! گفت با این حرکات نمازش باطل است اما من که از اخلاص و اخلاق علی باخبر بوده و چندین بار این نوع نماز او را دیده بودم ( که هنگام قرائت نماز ، بدن و گاهی زبانش به لرزه در می آمد) برای آنها گفتم که نماز او از خیلی از ماها بهتر است. انها با ناباوری خداحافظی کرده و از من دور شدند و من را که غرق حالات عبادی او بودم تنها گذاشتند. الحق که آینه هم بودن و برای رسیدن به معشوق از هم سبقت میگرفتند. : برادر جانباز محمد جواد شالباف https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1