❣باید بکوشیم که باطن خود را اصلاح کنیم. آنچه برای ما و شما میماند آن چیزی است که در درون خودمان تحصیل کرده باشیم. باور کنیم خدای تبارک و تعالی حاضر است. باور بکنیم که همه چیز به دست اوست و ما چیزی نیستیم. خدا را شاکریم که نعمت عظیم انقلاب اسلامی را در شرایطی که میرفتیم در گمراهی و تباهی نابود شویم به دست مردی از تبار پیامبر (ص) بر ما عطا فرمود. در این شرایط حساس اسلام را یاری نمایید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که یاری خدا و پیروزی نزدیک است. همیشه در راه امام باشید و در هر شرایطی جمهوری اسلامی را یاری نمایید که راه رستگاری در آن است. به امام و انقلاب وفادار باشید و به وظایف شرعی خود عمل کنید...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: حسن نوابی
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱/۷
محل تولد: روستای انگشته، بروجرد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷
محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
مسئولیت: فرمانده گروهان
محل مزار: بروجرد
@defae_moghadas2
❣
❣اگر غریبه ای وارد سپاه همدان می شد و فرمانده را تشخیص نمی داد، باید به او حق می دادیم! آخر چه کسی می تواند باور کند؛ آن که هر روز صبح در حال آب و جاروی باغچه و محوطه ی سپاه همدان است، یا آن که پا به پای بچه های بسیجی با لباس هایی خاک آلود در حال تخلیه ی بار کامیون سیب زمینی است، یا آن که هنوز شب از نیمه نگذشته در حال شستن دستشویی های سپاه همدان است، همان فرمانده ی سپاه استان همدان یعنی محمود شهبازی است.
#شهید_محمود_شهبازی
@defae_moghadas2
❣
🌹١٩دی /یاد و خاطره شهدای عرفه گرامیباد
🇮🇷اسامی شهدای عرفه...
🌹سردار سرلشكر پاسدار احمد كاظمي فرماندهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار سعيد مهتدي جعفري فرماندهي لشكر ۲۷ محمد رسولالله
🌹سردار سرتيپ پاسدار سعيد سليماني معاون عمليات نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار نبيالله شاهمرادي معاون اطلاعات نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار خلبان عباس كربندي مجرد فرماندهي پايگاه هوايي قدر نيروي هوايي سپاه و خلبان يكم پرواز
🌹سردار سرتيپ پاسدار غلامرضا يزداني فرماندهي توپخانهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار صفدر رشادي معاون طرح و برنامهي نيروي زميني سپاه
🌹سردار سرتيپ پاسدار خلبان احمد الهامينژاد فرماندهي دانشكدهي پروازي نيروي هوايي سپاه و كمك خلبان
🌹سردار سرتيپ دوم پاسدار حميد آذينپور رييس دفتر فرماندهي نيروي زميني سپاه
🌹سرهنگ پاسدار مرتضي بصيري مهندس پرواز
🌹برادر پاسدار محسن اسدي افسر همراه فرماندهي شهيد نيروي زميني سپاه
🌹شادی روح بزرگشان الفاتحه مع الصلوات
❣مکن ای صبح طلوع
امشب فجریان مجلس دورهمی دارند. بزم امشبشان عرفانی است. امشب همه غرق نورند. امشب با خدایشان رازها میگویند. امشب شب وداع یاران است. امشب شب حنابندان گلپسران است. برای رفتن به حجله عیش باید حنا بر دست و پایشان ببندند. کابین حوریان بهشتی به خون غلطیدن است. اما گویا این بار، کابینشان سوختن و غرق تاول شدن است.
مکن ای صبح طلوع!
بگذار امشب، شب یلدا و طولانی ترین شب ما باشد. بگذار مجلسمان طولانی شود. امشب شب سرنوشت ماست. امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود. فردا بدنها غرق تاول میشود. فردا جگرها پاره پاره میشود. فردا از خون ما این دشت دریا میشود. فردا مادرانی بی پسر میشوند. فردا نوعروسانی بی شوهر میشوند. فردا گلستانی خزان میشود. فردا لالهها پرپر میشوند.
مکن ای صبح طلوع.
شاید خلبان عراقی خواب بماند. شاید فراموش کند فردا نوبت پرواز اوست. شاید فراموش کند بمب شیمیایی حمل کند. شاید امشب مادرش به عزایش بنشیند. بگذار بچهها باز زنده بمانند. بگذار دورهمی ما پابرجا بماند. مکن ای صبح طلوع،،
مکن ای صبح طلوع،،
اما افسوس که صبح بیستم طلوع کرد. خلبان نامرد عراقی بیدار شد. بمب شیمیایی حمل کرد. بمب را میان فجریان انداخت. بدنها سوخت و غرق تاول شد. مادرانی بی پسر شدند و نوعروسانی بی شوهر شدند. گردان بی یار و یاور شد و شهری عزادار شد.
بیستم دی ماه سالگرد بمباران شیمیایی گردان فجر بهبهان در جاده شهید صفوی شلمچه در عملیات کربلای پنج گرامی باد.
✍حسن تقی زاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
طلوع صبح بیستم دی ماه یعنی بمباران شیمیایی. یعنی فریاد شیمیاییه شیمیایی. یعنی ناله سوزناک سوختم سوختم یاران. یعنی بدنهای سوخته و تاول زده. یعنی بیفروغ شدن چشمها. یعنی پارههای جگر. یعنی خفگی و تنگی نفس. یعنی شهادت. یعنی یک عمر همنشینی با کپسول اکسیژن. یعنی تارومار شدن گردان فجر. یعنی غم و اندوه یاران. یعنی عزادار شدن یک شهر.
سالروز بمباران شیمیایی گردان فجر و شهادت بیش از ۹۰ نفر از بهترین بندگان خدا بر مردم ولایت مدار بهبهان تسلیت باد.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
❣باید بکوشیم که باطن خود را اصلاح کنیم. آنچه برای ما و شما میماند آن چیزی است که در درون خودمان تحصیل کرده باشیم. باور کنیم خدای تبارک و تعالی حاضر است. باور بکنیم که همه چیز به دست اوست و ما چیزی نیستیم. خدا را شاکریم که نعمت عظیم انقلاب اسلامی را در شرایطی که میرفتیم در گمراهی و تباهی نابود شویم به دست مردی از تبار پیامبر (ص) بر ما عطا فرمود. در این شرایط حساس اسلام را یاری نمایید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که یاری خدا و پیروزی نزدیک است. همیشه در راه امام باشید و در هر شرایطی جمهوری اسلامی را یاری نمایید که راه رستگاری در آن است. به امام و انقلاب وفادار باشید و به وظایف شرعی خود عمل کنید...
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: حسن نوابی
تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱/۷
محل تولد: روستای انگشته، بروجرد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۷
محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
مسئولیت: فرمانده گروهان
محل مزار: بروجرد
@defae_moghadas2
❣
❣برادران و دوستان گرامی امیدوارم که رسالت سنگین و پر مسئولیت حفظ آرمانهای انقلاب و اسلام را از یاد نبرده باشید. چون که با رفتن دوستان این بار بر دوش ما سنگین و سنگین تر میشود. شما که در سوگ دوستان ناله و فراق کردهاید بدانید که این کافی نیست. بلکه باید راه پر مهر و صفای آنها را نیز ادامه بدهید. مساجد را پر کنید. خود را بسازید و نیتها را خالص و خدایی نموده و از این دنیای فانی دل بردارید و عاشقانه در راه رسیدن به محبوب تلاش و کوشش نمائید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: سید شمس الله نمازی
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
محل تولد: بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱/۸
محل شهادت: نهر جاسم، شلمچه
نحوه شهادت: اصابت تیر قناسه به سر
نام عملیات: کربلای پنج
مسئولیت: فرمانده دسته ادوات گردان فجر
محل مزار: گلزار شهدای بهبهان
@defae_moghadas2
❣
❣امام صحبتی دارند که آن را نوشتهام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم :هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود. و شما پاسدارها،چون بیشتر برای خدا کار کردید، بیشتر فحش شنیدید و میشنوید.
ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛چون ما اگر تحمّل نکنیم ،باید میدان را خالی کنیم ...
#شهید_حاجابراهیم_همت
@defae_moghadas2
❣
❣ شهید کاظم مهدی زاده در وصیتنامه خویش میفرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..!
◇ باید میرفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم.
#شهید_کاظم_مهدیزاده
@defae_moghadas2
❣
❣«نمیدانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر #سیمهای_خاردار خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر میشد.
میدانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود، چون توجه #دشمن را به سمت من جلب میکرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم.
یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام #فاطمیه است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم.
در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب #اروند پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» #احمد این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند
#شهید_احمد_جولاییان
📚برگرفته از کتاب مهر مادر
@defae_moghadas2
❣
❣در بازدید مقام معظم رهبری از لشکر ۱۹ فجر استان فارس، فیلم مصاحبه ای از شهید اسلامی نسب که برای چند روز قبل از شهادتش بود، پخش شد.
ایشان با ذکـر عملیات فتح المبین به یاد حضرت زهـرا (س) افتاد و گفت: «آن پاره تن حضرت رسول (ص) همیشه ما را در مصائب یاری کرده و هیچ گاه تنها یمان نگذاشته است.»
سپس با بغض و مکث طولانی ادامه داد: «هرگـاه نام مبارک بی بی حضرت فاطـمه (س) را به زبان می آورم، ناخودآگـاه از خود بی خود می شوم.» و بعد به زمین خیره میشود و سکوتی طولانی ..!
وقتی فیلم تمام شد؛ مقام معظم رهبری با چشمان خیس از اشک فرمودند: «ایشان کتمان میکند که حضرت را دیده است. بنده مطمئنم که این شهید عزیز، در عالم بیداری با حضرت زهرا (س) مراوده داشته است.»
#سردار_شهید_محمد_اسلامی_نسب
@defae_moghadas2
❣
❣اسماعیل دقایقی، فرمانده دلاور لشکر بدر، شبها با استفاده از تاریکی به چادرهای بچههای بسیجی سر میزد و آنجا را نظافت میکرد. از بس خاکی میگشت، اگر کسی به لشکر بدر میآمد، نمیتوانست تشخیص بدهد فرمانده لشکر کیست. یک بار یکی از بچهها که اسماعیل را نمیشناخت و فکر میکرد نیروی خدماتیست، به او گفته بود چرا نیامدی چادرمان را نظافت کنی؟، و او جواب داده بود: به روی چشم؛ امشب میآیم.
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@defae_moghadas2
❣
❣سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
«ما افتخار میکنیم مشایخی مال ماست.»
◇ که در شب خوفناک عملیات کربلای۵ گفت: من پاهای خودم را با ریسمان میبندم که عقبتشینی نکنم،
◇ برادرها! شما را قسم میدهم اگر خواستم عقبنشینی کنم، مرا با تیر بزنید.
🌹سردار شهید: محمد مشایخی
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۱/۱
محل تولد: جیرفت
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: کربلای پنج
مسئولیت: فرمانده مهندسی لشکر ثارالله
محل مزار: گلزار شهدای جیرفت
#سردار_شهید_محمد_مشایخی
@defae_moghadas2
❣
❣سردار شهید صدرالله فنی
فرمانده قرار گاه فجر
تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۷/۱۰
محل تولد: بهبهان
درتاریخ چهارم دی ماه ۱۳۶۶ در جبهه
سوسنگرد بر اثر سانحه رانندگی
مجروح شد و بیست و یک روز بعد در تاریخ
۲۵/ ۱۰/ ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فرازی از وصیت نامه شهید:
️هم اکنون که رزمندگان اسلام در آستانه انجام عاشقانه ترین معامله خدایى، یعنى قتال در راه خداى تعالى هستند؛ و خداوند منان به من عاصى و ذلیل و ضعیف این لطف را فرموده که در کنار آنها باشم ، سپاس خداى رحمان و رحیم را به جاى مىآورم . پدرم : برایم دعا کنید تا خدا از تقصیراتم بگذرد ، هر چه می توانید از نعمتى که خداوند به شما عنایت فرموده در مراسم عزدارى امام حسین(ع) و بزرگداشت شهداى گرانقدر اسلام ، مخلصانه بهره گیرید؛ و فقط خدا را در نظر داشته باشید و لا غیر . در اعمالمان ،ودر رفتارمان و در گفتارهای مان رعایت همه این مسائل را بکنیم و فقط در نیّاتمان این توجه را داشته باشیم؛ هر کاری برای خداست انجام بدهیم و هر کاری که کوچکترین خدشه ای خدای ناکرده در آن هست و کمترین رنگ بی خدایی و غیر خدایی در آن هست انجام ندهیم.
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نماهنگ | افسری در لشکرِ صاحب زمان
🔹یادکردی از سردار شهید مهندس صدرالله فنی، فرمانده قرارگاه فجر رمضان در سالروز شهادت ایشان (۲۵ دیماه)
◾️پ.ن: نوحه حاج صادق آهنگران مربوط میشود به دیماه ۱۳۶۸، مراسم دومین سالگرد شهادت شهید فنی در مسجد جامع شهرستان بهبهان
هدیه به روح بلند پروازش صلوات
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣۲۶ دی ماه سی و هفتمین سالروز شهادت شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی گرامی باد.
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین مصاحبه شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی
❣گاهی قوم و خویشهای شهرستانیمان گله میکردند که جناب صیاد هم وسیله دارن، هم راننده. اون موقع ما باید با تاکسی از ترمینال و فرودگاه بیاییم خونهتون. این درسته؟ ما که تهران رو خوب بلد نیستیم. به پدر که میگفتیم، میگفت: مسئلهای نیست. فوقش دلخور میشن. اونها که نمیخوان جواب بِدن، من اون دنیا باید جواب بدم. راننده و ماشین که اموال شخصی من نیست.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
@defae_moghadas2
❣
❣ خاطرهای از شهید نوجوان توفیق الهایی
🌱چند روزی بود که توفیق با صورت خندان و چثهی کوچک به بسیج ملاثانی آمده بود. خانهشان در روستای بحایی آنسوی رود کارون قرار داشت.
🌱خیلی کنجکاو و خون گرم و اهل معاشرت و شوخی بود. دوست داشت از همه چیز سر دربیاورد و با همه آشنا شود.
این لطف او شامل حال من هم شد و بزودی با هم دوست شدیم. بچهی راحتی بود تقریبا یک سالی از من کوچک تر بود.
آرزویش رفتن به جبهه بود. اصلا نمیخواست در پایگاه بسیج بماند.
یک شب سر صحبت مان با هم گل کرد و از خانواده اش برایم گفت که چند برادر و خواهر کوچکتر دارد و فرزند ارشد خانواده بود. مدت زیادی بود که پدرش را ندیده بود که باعث تعجبم شد و از او درباره ی پدرش سوال کردم، گفت پدرش هر سال یا دو سال یک مرتبه به خانواده اش سر میزند و در کشور کویت کارگری میکرد و همه مسئولیت خانواده به عهده مادرش بود و بعضی وقت ها او به مادرش کمک میکرد.
خیلی متاثر شدم و گفتم از اینکه دیر به دیر پدرت را می بینی معذب نیستی؟ جوابش ساده بود: چه میشود کرد. مجبورم تحمل کنم والا دلم برای پدرم یک ذره شده.
از شانس خوب او در آبان ماه سال ۶۲، به همراه عبدالزهرا فیاضی و توفیق الهایی و من به جبهه اعزام شدیم. من در آن ایام از جبهه مرخصی بودم و میخواستم به گردان قدس برگردم که با هم رهسپار جبهه ی پایگاه زید عراق شدیم.
چون عبدالزهرا و توفیق برگه ی اعزام آنها جدا بود به گردان یاسر دزفول معرفی شدند و من نمیخواستم آنها را تنها بگذارم پس به همراهشان رفتم.
عصر به مقر گردان در خط دوم رسیدیم و همان غروب ما را به خط اول به یکی از گروهان ها فرستادند.
بعد از دو روز از توفیق و عبدالزهرا جدا شدم و به گردان خودم رفتم. دل مشغولیم فکر توفیق بود که چه روحیه خوبی داشت و با بچههایی که با آنها آشنایی نداشت ماند.
✍خلیل خلیلاوی
@defae_moghadas2
❣
❣ خاطرهای از شهید نوجوان توفیق الهایی
ادامه👇
🌱دو سه روزی گذشت و با موتور تریل به سمت توفیق رفتم. با پرس و جو، سنگرش را پیدا کردم. با دیدنم از خوشحالی بال درآورد. فکر نمی کرد که یادش کنم. به او گفتم که از همان روز که از او جدا شدم از ذهنم نرفته و دوست داشتم بیام ببینمش. در سنگرشان نشستم و به هم سنگریهایش معرفیم کرد و سپس چای درست کرد. گفتم راه افتادی و صاحب خانه شدی. باز هم همان خنده های خاص خودش را تحویلم داد. قبل از خداحافظی ، کوله پشتیاش را آورد و پیراهن دو جیبه به رنگ کرمی چهار خونه دار ریز به من داد. با تعجب گفتم خب این برای چیست؟ گفت این پیراهن رو دفعه ی قبل پدرم از کویت برای من آورد و الان هدیه به تو. گفتم نه برای خودت نگهدار. گفت دوست دارم به تو بدم. پیراهن را گرفتم و از او تشکر کردم.
توی راه برگشت حواسم به خمپاره های انفجاری نبود فقط به فکر توفیق و سن کمش و حرکات و خلقیات بزرگش بود.
یک هفته گذشت و دوباره به سمت توفیق حرکت کردم و پیراهن هدیه اش را پوشیدم. از اینکه با این پیراهن مرا ببیند و چه عکس العملی را انجام دهد مدام در ذهنم مرور می کردم.
به سنگرش رسیدم و در سنگر داد زدم برادر توفیق الهایی به در سنگر مراجعه کند. رزمندهای از سنگر بیرون آمد و سلام کرد. گفتم این سنگر شماست گفت بله ما تازه به این سنگر آمدیم. گفتم بچه های قبلی کجا رفتند؟ گفت قصدت کدام یک از آنهاست؟ گفتم توفیق الهایی. گفت همان پسر اهوازی؟ با سرم اشاره دادم بله کمی چهره اش را تغیر حالت داد و گفت با او نسبتی داری؟ گفتم همشهریم هست. گفت ایشان سه روز پیش هنگام پست عصر با تیر تک تیرانداز بعثی شهید شد. من با تعجب سوال کردم مطمئنی گفت بله .
در راه برگشت کل فکر و ذهنم توفیق بود و قصه ی خانوادهاش و پیراهن هدیهای و خلقیاتش: چهره ی خندان، ساده و بیریایی، سخاوت، خون گرمی، شجاعت و تعلق نداشتن به دنیا.
با دلتنگی برای پدرش و دو سال ندیدنش به آن دنیا رفت و اینکه پدرش به هنگام بازگشت با قبر پسر شهیدش مواجه شود، اشکم را درآورد.
✍️خلیل خلیلاوی
@defae_moghadas2
❣